20
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیدۀ ۴۴
سورۀ مبارکۀ آلعمران آیات ۱۴۹ ـ ۱۵۱
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ (۱۴۹) بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ (۱۵۰) سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ (۱۵۱)
فضیلتهای فراموششده
بندگی و عبادت
«وَصِیَّتِی لَکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِاللَّهِ شَیْئاً وَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم؛ فَلَا تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ. أَقِیمُوا هَذَیْنِ الْعَمُودَیْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ الْمِصْبَاحَیْنِ وَ خَلَاکُمْ ذَم» [نهج البلاغۀ: ۳۷۸]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یک ویژگی داشتند که آن حاکم بر وجودشان بود و همین ویژگی ایشان را ممتاز میکرد و هرکس هم بخواهد به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تأسی بکند، باید این ویژگی را در خودش ایجاد کند، و آن اینکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم «عبد» بودند و این مقامی است که خداوند متعال به ایشان داده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتاب» [کهف: ۱]. عبد یعنی چه؟ یعنی جز خدا را نمیدیدند، و کاملاً فانی در خدا و اسماء و صفات الهی بوند و هرکاری را فقط برای خدا انجام میدادند و بجز خدا به هیچکس و هیچچیزی تکیه نداشتند و از هیچکس و هیچچیزی هم نمیترسیدند و طمع هم به هیچکس و هیچچیزی جر خدا نداشتند.
وقتی میگوییم، مقام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن است که بنده است، منظور ما از مقام، منزلت و شأن ایشان است. شأن و منزلت ایشان آن است که بندۀ خداست. حضرت امام رضوان الله تعالی علیه کلامی دارند و آن اینکه مبدأ سفر روحانی انسان آن است که از بیت مُظلمۀ نفس بیرون بیاییم و غایت آن است که به ذات مقدس حق برسیم. [چهل حدیث: ۵۹۰] یعنی غایت سفر ما آن است که بندۀ خدا بشویم و به جایی برسیم که وجودمان، وجود خدایی بشود و این راهش آن است که سنت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دنبال کنیم.
تمام تلاش ۲۳ سالۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم این بود که همۀ ما را بندۀ خدا بکنند. حقیقت این است که ما بندۀ خدا نیستیم، بندۀ نفس خودمان هستیم، بندۀ شیطانیم؛ فاصلۀ ما با بندگی خدا زیاد است و به این راحتی هم این فاصله کم نمیشود. یک راه هم بیشتر ندارد، آن اینکه پا روی نفسانیتهای خود بگذاریم. این راه را رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به ما نشان دادند.
خیلی هم زحمت کشیدند، اول خودشان در عبادت به خودشان سختی میدادند. از شدت ایستادن در محضر حق پاهای مبارکشان ورم کرده بود. بعد هم برای اینکه ماها را به راه بیاورند و آدم کنند. آیه نازل شد که «طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» [طه: ۱ ـ ۲] چرا پیامبر خدا چنین در بندگی خدا مستغرق بودند؟ از ترس جهنم بود یا دنبال بهشت بودند؟ نه! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، چنان محود جمال و جلال خدا و فانی در صفات و اسماء الهی بودند، عاشقانه برای عبادت سراز پا نمیشناختند.
حالا ملاحظه فرمایید که روایت میگوید: جبرئیل کلید خزائن ارض را براى خاتم النبیین، صلّى اللّه علیه و آله، آورد از جانب حق تعالى، و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نکرد و فقر را فخر خود دانست. [چهل حدیث: ۴۴۵]
ایشان نمیتوانستند که بهترین زندگی را برای خودشان و عزیزانشان فراهم کنند؟ حتماً میتوانستند، اما مقام بندگی کجا و فکر دنیابودن کجا؟ یک نمونه عرض کنم و تکلیف خودمان را بفهمیم. اولاً رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با چه وضعی زندگی میکردند و ثانیاً دختر دلبندشان چگونه بودند و ثالثاً رابطۀ این دختر و پدر چگونه بود. در [حلیه الأبرار فی أحوال محمد و آله الأطهار علیهم السلام ؛ ج۱ ؛ ص۲۴۲] از منابع اهل سنت یعنی از مسند احمد نقل میکند که «أنّ فاطمه علیها السلام جاءت بکسره خبز إلى النبیّ صلى اللّه علیه و آله» حضرت زهرا نان پختند و تکهای از یک نان را. ـ توجه فرمایید، نه یک نان را ـ تکهای از یک نان را ـ آوردند خدمت پدر بزرگوارشان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم. هدیه دادند. خب حضرت زهراء سلام الله علیها، جانش است و پدر بزرگوارشان؛ هدیه میآورند، بهترین چیزی که داشتند، یک تکه نان بود!
«فقال:» پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ما هذه الکسره یا فاطمه؟» فاطمه جان! این چیست؟ این تکه چیست؟ نمیدانم، یا خیلی کوچک و کم بوده یا اینکه نمیدانم چه بوده است، اما انگار حضرت نفهیمدند که آن تکۀ نانی است. یعنی بیاعتنایی مطلق به دنیا؛ در همین عبارت موج میزند. نمیگوییم، نداشته باشیم، اما باید وجود خود را از هرآنچه رنگ تعلق دارد، آزاد کنیم. این سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که ما باید آن را ضایع نکنیم. حقیقت بندگی همین است.
خب سوال میکنند که فاطمه جان! این تکه چیست؟ حضرت زهراء عرض میکنند: «قالت: قُرصُ خُبزَتۀٍ.» یک گرده نان است. «فَلَم تَطُب نَفسی حتى أَتیتُکَ بهذهِ» دلم نیامد، این تکه را به شما نرسانم. گفتم حالا که خودم با دستهای خودم نان جو تهیه کردم، خودم و شوهرم و بچهها به تنهایی نخوریم، یک تکه هم به شما بدهیم. معلوم خیلی کم بوده است که بیشتر از آن را نمیتوانستند هدیه بیاورند برای پدر دلبندشان.
حالا ببینیم که پیامبر خدا ضلی الله علیه و آله و سلم چه میفرمایند: «فقال: أما إنّه أوّل طعام دخل فم أبیک منذ ثلاثه أیّام» این اول غذایی است که بعد از سه روز به دهان پدرت رسیده است. یعنی سه روز است که پدرت با گرسنگی مطلق سر کرده است.
این وضع پیامبر خدا صلی الله علیه و آل و سلم است. ما که بنا نیست، مثل ایشان بشویم، اما میتوانیم که تأسی بکنیم و جز مال حلال به دهانمان نرسانیم. اسراف هم نکنیم، پرخوری هم نکنیم. تطمع به دست دیگران و مال دیگران نداشته باشیم، هر لقمه که خوردیم، حواسمان به دیگران و فقراء هم باشد. این میشود، تأسی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و قدم گذاشتن در راه بندگی که راه و سنت رسول خداست که بر ما واجب است که آن را ضایع نکنیم.
آیۀ ۱۴۹
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ
ترجمه
اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر آنان را که کفر ورزیدند پیروى کنید، شما را به نیاکانتان برمیگردانند، پس زیانکار خواهید شد.
تفسیر
آیات ۱۴۹ تا ۱۵۵ ادامۀ مباحث پیرامونی جنگ احد است که به نوعی نتیجهگیری از آیات پیشین است. بنابراین چنانچه مرحوم علامه طباطبائی فرمودند، آیات فوق یک سیاق دارند. و مومنان را از فتنۀ کفار پس از جنگ و اختلاف و تفرقه برحذر میدارند، و به آنان دستور میدهند که تنها از خدا فرمان ببرند.
اما آیۀ ۱۴۹ خطاب است و در آن مومنان و جامعۀ اسلامی را تهدید میفرماید که اگر به دلیل ضعف و سستی فریب تهدید یا تطمیع کفار را بخورید، و به جای خدا از آنان پیروی کنید، زبون و خوار میشوید، زیرا شما را به ارتداد و بازگشت به عقب یعنی بازگشت به دوران جاهلیت و کفر و ستم و ذلت و حقارت آن دوران میکشانند و یقیناً این انقلابی ارتجاعیِ زیانبار است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا
خطاب به جامعۀ اسلامی و جامعۀ ایمانی و مجموع مومنان است.
إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا
اگر از کافران پیروی کنید، کافران از ضعفها و سستیها و ترسها و طمعها و شکستهای مومنان نهایت استفاده را میکنند و آنان را وادار میکنند که از جریان کفر پیروی کنند و از دعوت به توحید و تحقق مقاصد الهی در روی زمین و تشکیل حکومت اسلامیِ معطوف به عدالت و معنویت و مبارزه با کفر و شرک و ستم و ناعدالتی و فساد که برنامۀ رسمی کافران است، دست بردارند. بنابراین حقیقت پیروی از کافران، دو جنبۀ فوق است، ـ اول: دست برداشتن از تحقق مقاصد الله؛ دوم: سستی در مبارزه با ستم و فساد ـ نه اینکه رسماً کافر و مشرک شوند. اسلامی که با شرک و ستم و فساد بسازد، هیچ مشکلی برای آنان ندارد.
یَرُدُّوکُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ
نتیجۀ پیروی از کافران و سستی در راه دین، چیزی جز بازگشت به عقب و رفتن به دوران جاهلی نیست که نیاکان مسلمانان در آن میزیستند. و این حقیقت ارتداد است، حتی اگر ظاهر اسلام را حفظ کنند. بلکه حقیقت ارتداد سستی و وهن در راه دین خداست، در حالی که مومنان مأمور هستند که تحت رهبری پیامبران و اولیاء الهی؛ وهن و سستی و ضعف در راه خدا نداشته باشند، که در آیۀ ۱۴۶ گذشت: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا» بنابراین هرگونه ضعف و سستی و اظهار عجز و ناتوانی نتیجهای جز عقبگرد از دین خدا و رویگردانی از حقیقت دین ندارد، بهگونهای که حتی اگر ظاهر دینی داشته باشد، باطن آن مصیبت در دین است. در دعا هم داریم که «وَ لَا تَجْعَلْ مُصِیبَتَنَا فِی دِینِنَا» [تهذیب الاحکام: ۳/۹۲] است.
تطبیق آیه با وقایع صدر اسلام
بلایی است که سر مسلمانان در صدر اسلام افتاد، به دلیل بیتوجهای و بیاعتنایی به حقیقت قرآن بود که آنان رد به اعقابشان داشتند و انقلاب و تحول زیانکارانه پیدا کردند. به این دو روایت توجه فرمایید:
عن ابیجعفر علیه السلام: «ارْتَدَّ النَّاسُ[۱] بَعْدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَّا ثَلَاثَهَ نَفَرٍ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ عَرَفُوا وَ لَحِقُوا بَعْد» [الاختصاص: ۶] أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم لَمَّا قُبِضَ ارْتَدَّ النَّاسُ عَلَى أَعْقَابِهِمْ کُفَّاراً إِلَّا ثَلَاثاً سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ» [همان] روایات بیان میکنند که حتی عمار در روزی که باید امیرالمومنین علیه السلام را یاری میکرد، خواب ماند که از آن به خواب غفلت یاد میشود که ظاهراً خواب پس از نماز صبح و خواب روز است. [همان] روایات میگویند، این تعداد در نهایت به ۷ نفر رسیدند. معنای ارتداد این نیست که آنان از دین برگشتند و رسماً کافر شدند، بلکه معنای دقیق بازگشت به عقب و ارتداد آن است که ظاهراً دین است، اما باطن و حقیقت آن کفر و شرک است و این گرفتاری اصلی مسلمانان است که به دلیل سستی و غفلت و ترس و تطمیع، دست از پیادهسازی اهداف اسلامی برمیدارند و در حقیقت از کافران پیروی میکنند و مرتد ـ نه به معنای فقهی ـ بلکه به حقیقت معنای آن میشود. بنابراین میفرماید: مومنان که حق آن است که به سوی تحقق اهداف اسلامی تحت رهبری ولی خدا حرکت کنند، به پشت خود برگشته و برخلاف راه حق گام برمیدارد. این عقبگرد و ارتدادی است که هرچه بیشتر برود، فاصلۀ جامعه را از حقیقت ایمان بیشتر میکند، چنانچه در صدر اسلام بخوبی قابل رویت است.
فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ
اما نتیجۀ این ارتداد عقبگردانه چیست؟ زیانباری در دنیا و آخرت است. این نوعی انقلاب است، اما زیانکارانه! که مومنان و جامعۀ ایمانی سرمایههای مادی و معنوی خود را در دنیا و آخرت از دست میدهد و در دنیا دچار (۱) گمراهی و (۲) رویبرگردانی از راه خدا و سعادت و (۳) گرفتارشدن به ذلت و زبونی تحت الحمایگی کافران و در آخرت به دوری از خدا و عذاب الهی گرفتار میآیند. قران دربارۀ مومنانی که در امتحانهای سخت، دچار سستی و کاهلی میشوند و ایمان فقط بر زبان آنهاست نه دل قلب آنها میفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِین» [حج: ۱۱]
توجه به این مطلب هم باشد، که انقلاب تحول سریع است، چنانچه سحرۀ فرعون تحول درونی و سریع به خدا داشتند که از آن به انقلاب تعبیر فرمود: «وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون» [زخرف: ۱۴] اینجا که انقلاب یعنی تحول سریع به زیانکاری است.
تذکر:
کسانی که مورد خطاب قرآن در این آیه هستند، مرتدد به عنوان فقهی نیست که احکام ارتداد دربارهشان صادر شود. همچنین منافق هم نیستند. زیرا منافق عالماً عامداً از ابتدا یا به مرور زمان و با قصد قبلی ظاهرش مسلمان است یا باطنش کافر. خود نفاق هم در یک تقسیمبندی کلی دو قسم است: نفاق از روی ترس و نفاق به دلیل طمع که نفاق دوم بهمراتب برای اسلام خطرناکتر است، زیرا از برای نفوذ برنامهریزی کرده است. البته نفاق هم مراتب دارد. اما مخاطبان آیۀ شریفه مسلمانانی هستند که در عین حالی که مسلمانند، صار منقلبین خاسرین و یردون علی أعقابهم. و یک دسته هم نیستند. جامع آنان این است که سستی و ضعف و تطمع آنان را وادار میکند که از کافران تبعیت کنند؛ و دستههای مختلف انسانی را تشکیل میدهند: گروه عقل خود را بر کلام خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برتری دادند. یعنی در عین حالی که میدانند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نصب فرموده است، اما با خودشان میگویند: فرمودند، اما ما فکر میکنیم… گروه دیگر نگران منافع مادی خود هستند و اصلاً به عاقبت کار خود فکر نمیکنند. گروهی میخواهند هم دنیا را داشته باشند و هم آخرت را و نمیدانند که این شدنی نیست. گروهی میگویند: کاری که شده است و الان کاری از دست ما ساخته نیست. خلاصه باید این گروهها را از حیث جامعهشناختی دستهبندی کنیم.
آیۀ ۱۵۰
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ
ترجمه
بلکه تنها خدا مولا و سرپرست شماست، و او بهترین یاریدهندگان است.
تفسیر
قرآن که کتاب هدایت جامع است، پس از نهی و تهدید شدیدی که در آیۀ پیشین فرمود، در این آیه، امری اثباتی را بیان میکند که سعادت و خیر شما مومنان، تنها در این است که بدانید که خدا مولای شماست، و او بهترین یاور است که میتواند دنیا و آخرت شما را به نحو احسن تأمین فرماید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ
«بل اضرابیه» است، یعنی آنچه در آیۀ پیش آمده بود، تصحیح میکند که رفتار درست آن نیست که از کافران تبعیت کنید، بلکه آن است که خود را تحت ولایت خدا قرار دهید. زیرا مولای شما فقط خداست. بنابراین «بل» مفید حصر است. شما مومنان هیچ مولایی جز الله ندارید و فقط خداوند سبحان مولای شماست، بنابراین ضرورت دارد که از هیچ کس جز خدا خدا پیروی نکنید تا سعادت دنیا و آخرت شما تأمین شود و نه تنها گرفتار فتنهها و کیدهای کافران نشوید، بلکه بتوانید حقیقت توحید و معنویت و عدالت را در جامعۀ بشری پیاده کنید.
اما به جای اینکه بفرماید، خداوند «ولی شماست» فرمود: «الله مولاکم» ظهور ولایت فقط در خداوند متعال است و جز در خداوند ولایت ظهور و حقیقتی ندارد، بنابراین در زندگی فردی و اجتماعی خود جز به خدا پناه نبرید و جز از او تبعیت و پیروی نکنید. و این امر را با جملۀ «وَ هو خیر الناصرین» تأکید فرمود. زیرا
وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ
خداوند است که توان دارد که شما را یاری کند و شما را در برنامۀ زندگیتان به اهداف و آرمانهایتان برساند. بنابراین اگر میخواهیم زبون و ذلیل و خوار و زیانکار نشویم، و در دنیا و آخرت سعادتمند شویم، تنها باید دل به یاری خدواند خوش کنید که هیچ چیز و هیچ کس را یارای آن نیست که او را مغلوب خود کند. خداوند خیر الناصرین است که قدرت او نامحدود است و به یاری هرکس بیاید، او یقیناً پیروز است. بنابراین، اگرچه در نگاه اولیه دیگران هم یاریکننده و ناصر هستند، اما آنان یا از جنود خداوند هستند که مظهر و تجلی نصرت خدایند، چون فرشتگان و پیامبر خدا و ائمۀ اطهار و مومنان سپاه اسلام. یا اصلاً یاور نیستند و بهدورغ و فریب خود را یاور جا میزنند. پس تنها خداوند مولای حقیقی و یاور حقیقی است: «فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیر» [انفال: ۴۰] «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیم» [آلعمران: ۱۲۶] بنابراین مومنان بدانید که کافران و هرچه و هرکس که غیرخداست و به خود دعوت میکند، مولا و سرپرست و دوست و یاور شما نیستند، بلکه تنها خداست که سرپرست شماست و او بهترین یاور است که هیچ یاوری جز او نیست.
آیۀ ۱۵۱
سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ
مفردات
سنقلی
اصل آن «اللقاء» به معنای روبروشدن با چیزی و باهم مصادفشدن است. این امر یا حسی است یا عقلی. [مفردات: ۷۴۵] همچنین هم مادی است و هم معنوی. اما «القاء» [مصدر باب افعال] به معنای روبروکردن است و آن را به صورت متکلم مع الغیر و با نون تأکید بیان فرمود تا نشان دهد که هراسافکندن در دل کافران که آنان را با وحشت روبرو میکند، کار خداست که با قدرت آن را انجام میدهد.
الرعب
حالت ترس شدید است که دل انسان را پاره میکند. [مفردات: ۳۵۶] یعنی ترس چنان بر دل او چیره شده است که بهطور کامل امنیت و آسایش از او گرفته شده است که دیگر نمیتواند کار خود را بههمانگونه که برنامه ریخته بود، انجام بدهد. [التحقیق: ۴/۱۵۷ ـ ۱۵۸]
ترجمه
به زودى دل آنان را که کفر ورزیدند، با هراسی روبرو میکنیم که بر قلب آنان احاطه دارد، بدان سبب که چیزهایی را با خدا شریک قرار دادند، که خدا هیچ دلیلی بر آن فرو نفرستاده است. و جایگاه آنان آتش است که بدجایی است سقوطگاه ستمکاران.
تفسیر
یکی از تجلیات ولایت و نصرت خداوند را بیان میفرماید که خداوند در دل کافران وحشت میاندازد، همانگونه که در جریان جنگ بدر در دل آنها ترس انداخت و در حالی که آنان از جهت عِده و عُده چندین برابر مسلمانان بودند و تجهیزات نظامی آنان هم کامل بود و مسلمانان هیچ سلاحی نداشتند، آنان چنان هراسناک شدند که آن شکست سخت را خوردند.
در جنگ احد هم در حالی که مسلمانان فرار کرده بودند، و مدینه هم بیدفاع بود، آنان از وحشتی که در دلشان بود، مسلمانان را تعقیب نکردند و به مکه باز گشتند. این سنت الهی است که مشرکان را که در شرک فرو رفتهاند، در هراس بیفکند و در نهایت هم جایگاه آنان دوزخ است که بدجایگاهی برای ستمکاران است که در آن سقوط میکنند.
سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ
ما چنان در دلهای آنان که کفر ورزیدند، وحشت را چیره میکنیم، و چنان وحشت را در دلهای آنان سلطنت و قوت میبخشیم که هرچه هدف در ذهنشان بود و هر نقشهای که کشیده بودند، از ذهنشان رفت و نتوانستند پیاده کنند.
بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً
دلیل این ترس و وحشت شدید، چیزی نیست، مگر شرک آنان که بر آن هیچ دلیلی ندارند. انسانی که برای اعتقادات و باورها و برنامهها و کارهای خود، دلیل و برهان درست و مستحکم نداشته باشد، همواره در مواجهه با حق دچار ترس و وحشت میشود. شرک هم مصداق اکمل بیبرهان و بیدلیلبودن است: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان» [یوسف: ۴۰] بلکه نامهایی بدون معنی و پشتوانۀ عقلی و دینی است. بلکه تنها ایمان است که موجب میشود که انسان ترس نداشته باشد و سستی هم نکند: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِین» [آلعمران: ۱۳۱]
دلیل این امر آن است که انسان مومن در پناهگاه توحید سنگر گرفته است و تکیهگاهی مطمئن و مستحکم دارد که هیچ خللی در آن نیست، اما انسان مشرک، برخلاف مومن هیچ تکیهگاه و پناهگاهی ندارد و با هر بادی به طرفی کشیده میشود. به این دلیل همواره قلبش پر از وحشت است و وحشت بر دل او احاطه دارد. قرآن میفرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» [رعد: ۲۸] یاد خداست که اطمینان قلبی میآورد. اما قلبی در آن خدا نباشد، ثبات و اطمینانی ندارد، به این دلیل همواره در وحشت است. زیرا سلطان و تکیهگاه ندارد. بنابراین اگر بر این قلبی که هیچ تکیهگاه و سلطانی ندارد، از جانب خدای سبحان وحشتی بر آن چیره شود، دیگر برطرف کردن آن امکان ندارد. قران دلیل اطمینان مومن آرامش و استحکام او و عدم اطمینان و ترس مشرکان و کافران را چنین تبین میفرماید: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَه» [محمد: ۱۱]
وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ
اما نتیجۀ اخروی مشرکان سختتر است. زیرا جایگاه آنان آتش است. این کنایۀ سنگینی است. زیرا منظور از مأوی، جایگاه استراحت و استقرار است، اما مشرکان با اعمال خود، برای خود جایی را تدارک میبینند که در سیر استکمالی و تنزلی خود به آن میرسند که آن آتش است. بنابراین آنان که حقیقت وجودیشان ستمکاری است، و بد جایی سقوط میکنند. کسی که خود را از جایگاه انسانی تنزل داد، این سیر نزولی اوست که در قیامت ظهور پیدا میکند.
حضرت امام در بیانی میفرمایند:
«کسانى که کسب رذایل کردهاند، دوزخِ تجرّدىِ کامل، زودتر نصیبشان مىشود، و در دوزخ برزخى، زیاد معطّلى ندارند. و به همین جهت است که آن مرد گفت: «از نردبان که افتادم به جهنّم سقوط کردم»[۲]
[۱] منظور از «الناس» توجه به مردم مدینه آن زمان دارد که سخنان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را شنیده بودند و بیشتر آنان در واقعۀ غدیر حضور داشتند و در جریان سقیفه حضرت امیرالمومنین علیه السلام به همراه حضرت زهرا و حسنین علیهم السلام به نزد آنان رفتند، و چهل تن آنان آمادگی خود را برای دفاع اعلام کردند، اما از میان آنان ۳ یا ۴ نفر بیشتر نیامدند.
[۲] امام خمینی، ۳/۷۳
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر آذر ۲۰, ۱۳۹۵
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت آذر ۲۰, ۱۳۹۵
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان آذر ۲۰, ۱۳۹۵
- سجده شکر آذر ۲۰, ۱۳۹۵
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر آذر ۲۰, ۱۳۹۵