مرداد
30
1388

فضیلت ماه مبارک رمضان

امیرالمومنین علی (ع) روایت کرده که رسول خدا (ص) روزی برای ما خطبه خواند و در ضمن آن فرمودند: …

(بیشتر…)

مرداد
30
1388

گناهان روزمره (قسمت سوم)

۵۱-    از این که کار واجب را به خاطر کار مستحب رها کردم.
۵۲-    از این که وقتی غیبت دوستم را کردند،  درصدد خوبی های او نبودم و از او دفاع نکردم.
۵۳-    از این که کسی را سرزنش بی‌جا کردم،  یا اگر به جا بود در جمع او را سرزنش کردم.
۵۴-    از این که فراموش کردم باید خداگونه شوم،  بلکه دوست داشتم کاری بکنم که شبیه دیگران
۵۵-    بشوم.
۵۶-    از این که وقتی دیگران در کارها موفق نشدند خوشحال شدم.
۵۷-    از این که بر کوچکترها سالاری کردم.
۵۸-    از این که در کار دیگری تجسس کردم و دوست داشتم از حرف‌ها و اسرار آنها سر در بیاورم.
۵۹-    از این که از خودم تعریف کردم،  یا حرف های نگفتنی را برای دیگران توجیه کردم.
۶۰-    از این که در موقع خواندن کتاب در این فکر بودم که به دیگران یا به خودم بگویم فلان کتاب را خواندم و فکر یادگیری و به کار بستن آن نبودم.
۶۱-    از این که  «شاید امروز آخرین روز عمر من باشد» را در کارهایم دخالت ندادم.
۶۲-    از این که حاضر نشدم بگویم نمی دانم،  حتی در لحظه ای که نادانی‌ام بر ملا شده بود.
۶۳-    از این که خود کشی کردم : وّالعّصر إن الإنسان لّفی خْسر
۶۴-    از این که اسراف کردم و اقتصاد و میانه‌روی را رعایت نکردم.
۶۵-    از این که حجاب چشم،  گوش،  دست،  پا و دل را فراموش کردم.
۶۶-    از این که در سخن کسانی پریدم و حرفشان را قطع کردم.
۶۷-    از این که بدون اجازه به چیزی که مال خودم نبود دست زدم و در آن دخالت کردم.
۶۸-    از این که به دیگران اجازه دست زدن به چیزی یا انجام کاری دادم که مسئولش نبودم.
۶۹-    از این که به امانتی خیانت کردم.
۷۰-    از این که از تو ناامید شدم و فکر کردم مشکلم را نمی توانی حل کنی : إن الله علی کل شیء قدیر. در حالی که یأس از رحمت تو خود گناهی بزرگ است.
۷۱-    از این که پوزش خواستن و معذرت خواستن برایم مشکل بود و نکردم.
۷۲-    از این که روزه را فقط در چیزی نخوردن و ننوشیدن دانستم،  در حالی که دیگر اعضایم روزه دار نبودند.
۷۳-    از این که روزه خواری کردم.
۷۴-    از این که در نظرم کمیت چیزی،  با ارزش تر از از کیفیت آن بود.
۷۵-    از این که کاری را عمداً کردم که دیگران پینند و یا خواستم هدف کاری را وارونه جلوه دهم.
۷۶-    از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا کسی را مسخره کردم.
۷۷-    از این که کسی با من حرف می زد و من بی اعتنا بودم.
۷۸-    از این که کسی صدایم زد،  اما من خودم را از روی ترس، جهل، حسد یا … به نشنیدن زدم.
۷۹-    از این که برای ارضای نفس و غریزه در سؤال کردن و فشار آوردن بر کسی آن قدر پیش رفتم تا آن که (نمی دانم- را از زبانش بیرون بکشم.
۸۰-    از این که چیزی را که باید می گفتم آن جا لب فرو بستم،  و جایی که باید سکوت می کردم لب به سخن گشودم.
۸۱-    از این که حرفی را به کنایه یا طعنه و یا زخم زبان زدم.
۸۲-    از این که چیزی را بلد نبودم و از سؤال کردن عار داشتم.
۸۳-    از این که جای که حق با من نبود،  لجبازی کردم.
۸۴-    از این که به غذا خوردن دیگران طوری نگاه کردم که گویی من روزی دهنده هستم نه  «تو».
۸۵-    از این که کسی خواست چیزی یادم دهد،  به شخص او توجه کردم نه به سخن او.
۸۶-    از این که زودباوری کردم و حرفی را بدون دلیل و برهان و ملاک پذیرفتم.
۸۷-    از این که کاری را می توانستم بکنم و به دیگران گفتم بکنند.
۸۸-    از این که کاری را با اخم و گرفتگی چهره انجام دادم،  در حالی که می توانستم اصلا انجام ندهم.
۸۹-    از این که وقتی کسی چیزی را که به آن چندان احتیاج نداشتم از من خواست،  و یادم آمد که شاید به آن احتیاج پیدا کنم،  به او ندادم.
۹۰-    از این که برای کسی از روی کینه، دعای بد یا نفرین کردم.
۹۱-    از این که وقتی کسی کار بدی کرده بود و خود ناراحت بود، آن را به رخش کشیدم.
۹۲-    از این که به برنامه ای که برای کارهای خود گذاشته بودم و قراری که با خود داشتم عمل نکردم.
۹۳-    از این که تعصب بی‌جا داشتم و خواستم توجیه کننده اشتباهات دیگران باشم.
۹۴-    از این که از گذشته برای آینده استفاده نکردم و از اشتباهات خود یا دیگران عبرت نگرفتم.
۹۵-    از این که وقتی از کنار مستضعفی رد می شدم، خود را به ندیدن زده و رد شدم.
۹۶-    از این که وقتی چیزی را از دست دادم خیلی ناراحت شدم، حتی بیشتر از موقعی که یک چیز اخروی از دست می دادم.
۹۷-    از این که از هنر یا استعدادم «فی سبیل الله» استفاده نکردم.
۹۸-    از این که وقتی از یک حکم خبر نداشتم بر آن ایراد گرفته یا آن را حق پنداشتم.
۹۹-    از این که به کسی بیش از اندازه اصرار کردم که چیزی را بگوید، کاری را بکند یا چیزی را نشانم دهد.
۱۰۰-    از این که در زمان نبودم و دغدغه مسائل اجتماعی را نداشتم و فراموش کردم که برای رسیدن به «الله» باید از «ناس» گذشت.
۱۰۱-    از این که کاری را نه از روی شناخت و علاقه، بلکه از روی عادت انجام دادم.
۱۰۲-    از این که برای هر کاری باهمه مشورت کردم جز «تو».
۱۰۳-    از این که «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم.
۱۰۴-    از این که در غم دیگران شریک نبوده، بلکه از ناراحتی آنها خوشحال بودم.
۱۰۵-    از این که موقع رفتن به جایی، به فکر کیفیت آن بودم، اما برای نماز به پاکی لباس و قلب و روح کمتر اهمیت می دادم و اصولا خدا را مجسم نمی کردم.
۱۰۶-    از این که احساسم بر قلبم غلبه کرد، یا به عکس،‌ به گفته حضرت علی (ع- : این‌ها یک نسبت معین دارند، هر چه به یکی اضافه شود از دیگری کم می شود.
۱۰۷-    از این که چیزی را که به درستی آن اطمینان نداشته گفته، بعد متوجه شدم که اشتباه گفته‌ام.
۱۰۸-    از این که وقتی خود از انجام کاری یا خوردن چیزی خودداری می کردم، دیگری را هم از آن محروم می‌نمودم.
۱۰۹-    از این که حاضر نشدم خود را به زحمت بیاندازم تا دیگری در آسایش باشد (ایثار نکردم-.
۱۱۰-    از این که رعایت حقوق شخص غایب را نکردم و عادل نبودم.
۱۱۱-    از این که در داوری‌ها به جای این که بسنجم «حق کدام است»، به جانبداری پرداختم.
۱۱۲-    از این که در سختی‌ها ابتدا به مادیات متوسل شدم نه به «تو».
۱۱۳-    از این که سخن گفتم، بدون اینکه فکر کنم چه بگویم.
۱۱۴-    از این که تعهد کردم مواظب اعمالم باشم، ولی نشدم.
از این که کاری را برای عزیز کردن خود انجام دادم.
۱۱۵-    به جای این که امیدوار شوم، ناامید شدم.
۱۱۶-    از این که برای فخر فروختن چیذی یاد گرفتم.
۱۱۷-    از این که به جای پیروی از عقل، از نفس پیروی کردم.
۱۱۸-    از این که به مقامی رسیدم و دامنگیر غرور شدم.
۱۱۹-    از این که قلم به دست گرفتم، ولی حق قلم را ادا نکردم.
۱۲۰-    از این که کار مردم را به عهده گرفتم، ولی در  انجام آن کوتاهی کردم.
۱۲۱-    از این که در محل کارم با مراجعین برخورد تندی کردم.
۱۲۲-    از این که در مقابل انجام کار، رشوه دریافت نمودم.
۱۲۳-    از این که در محل کار بی‌اعتنایی به مراجعه کننده فقیری نمودم.
۱۲۴-    از این که کار دوستم را سریع، ولی کار غیره را طولانی انجام دادم.
۱۲۵-    از این که تقوای الهی را در محل کار و بازار و غیره فراموش نمودم.
۱۲۶-    از این که باعث تضعیف دولت اسلام شدم.
۱۲۷-    از این که مانع ایثار و خدمت و فداکاری مردم نسبت به اسلام شدم.
۱۲۸-    از این که باعث تضعیف علاقه مردم نسبت به اسلام شدم.
۱۲۹-    از این که دوستم به مقامی رسید، حسادت وجود مرا فرا گرفت.
۱۳۰-    از این  که قبول منصب نمودم، درحالی که با تقواتر از من وجود داشت.

مرداد
26
1388

گناهان روزمره (قسمت دوم)

۳۳- از این که رسوا شدن در دنیا برایم دشوارتر از رسوایی های آخرت بود.
۳۴- از این که حق محبت دیگران را ادا نکردم.
۳۵- از این که غیبت دوستم را کردند و من از ته قلب خوشحال شدم.
۳۶- از این که در نظریه ام شک نکردم، تعمق نکردم و فکر کردم هر چه می گویم صحیح است.
۳۷- از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند.
۳۸- از این که هر قراری باید می رفتم، دیر رفتم، یا اصلاً نرفتم.
۳۹- از این که خلاف وعده ای که داده بودم عمل کردم، یا زیر قولم زدم.
۴۰- از این که مبالغه در حرف زدن کردم و چیزی را بزرگ تر از آن چه بود نشان دادم.
۴۱- از این که از گفتن مطلب غیر لازم خودداری نکردم و پر حرفی کردم.
۴۲- از این که شکر نعمت را به جا نیاوردم و دلم می خواست زیباتر و غنی تر بودم.
۴۳- از این که رعایت بهداشت جمعی را نکردم (حمام، مسواک، ناخن، خانه، غذا و …)
۴۴- از این که ملاک بزرگی را مقام، پول، تحصیلات، زیبایی، کلام و … قرار دادم.
۴۵- از این که فقر مادی، بی سوادی یا موقعیت اجتماعی کسی این اجازه را به من داد که خودم را بالاتر از او بدانم.
۴۶- از این که باید امر به معروف نهی از منکر کنم، نکردم.
۴۷- از این که کاری که باید فی سبیل الله می کردم، نفع شخصی، مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم.
۴۸- از این که شب با یاد تو به خواب بروم، بلکه به فکر این بودم که فردا چه کنم نه فی سبیل الله.
۴۹- از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک  در نماز شدم.
۵۰- از این که در اثر غرور، آزادی عمل و آزادی فکر را از دیگران سلب کردم.

مرداد
26
1388

تعقیبات مشترک نماز

سه مرتبه بعد از نمازها بگویید

أُعِیذُ نَفْسِی وَ دِینِی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ وَلَدِی وَ إِخْوَانِی فِی دِینِی‏

وَ مَا رَزَقَنِی رَبِّی وَ خَوَاتِیمَ عَمَلِی وَ مَنْ یَعْنِینِی أَمْرُهُ‏

بِاللَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ

وَ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ وَ مِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ‏

وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ وَ مِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ

وَ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلَهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ‏

الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ‏

 

در پناه خدا مى‏فرستم خود را و دین و اهل بیت و مال و فرزند و برادران خود را

و آنچه را که خدا روزیم کرده و خاتمه عملم را و هر که را به من مربوط است

همه را به خداى یکتاى فرد بى‏نیازى که او را پدر و فرزند نیست و بى‏کفو و مانند است مى‏سپارم

و به خداى صبحگاه از شر هر چه خلق فرموده و از شر هر تاریکى هرگاه شدت یافت

و از شر زنان ساحره که به سحر در گره‏ها مى‏دمند و از شر هر حسودى که به حسد برخیزد

و به رب آدمیان و پادشاه آدمیان و خداى آدمیان از شر وسوسه‏هاى شیطان خناسى

که در دلهاى مردم وسوسه مى‏کند چه شیطان انسى و چه شیطان جن باشد.

مرداد
25
1388

گناهان روزمره (قسمت اول)

خدایا گناهان روزمره مرا پخش.
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :

۱- از این که حسد کردم.
۲- از این که تظاهر به دانستنی کردم در حالی که اصلاً نمی دانستم.
۳- از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم.
۴- از این که در غذا خوردن یاد فقیران نبودم.
۵- از این که مالی که به تو تعلق داشت، از آن خودم حساب کردم.
۶- از این که مرگ را فراموش کردم.
۷- از این که قاه قاه خندیدم و سختی آخرت را فراموش کردم.
۸- از این که در راهت سستی و تنبلی کردم.
۹- از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلوده کردم.
۱۰- از این که برای دوستم آرزوی کفر کردم که ایمانم نمایان تر شود.
۱۱- از این که به کسی دروغ گفتم، در صورتی که آن جا حق این بوده است که راست بگویم.
۱۲- از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم.
۱۳- از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند.
۱۴- از این که امامم را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم و به گفته پیغمبر )ص) : هر کس بمیرد و امام خویش را نشناسد مانند کسی است که در جاهلیت مرده است.
۱۵- از این که دیگری را وادار کردم که به بزرگی من اعتراف کند و از بزرگی تو بازماند.
۱۶- از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم.
۱۷- از اینکه دیگران را به کسی خنداندم، غافل آن که خود خنده دارتر از همه هستم.
۱۸- از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم.
۱۹- از این که حق والدینم را ادا نکردم.
۲۰- از این که در مقابل متکبرها، متکبرتر: و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم.
۲۱- از اینکه همواره خشم من بر عقلم غلبه داشت.
۲۲- از این که با تکبر و بی سلام از پهلوی دوستم رد شدم، با این که متوجه اش شده بودم.
۲۳- از این که چشمم گاه به ناپاکی آلوده شد.
۲۴- از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم.
۲۵- از این که زبانم گفت بفرمایید: ولی دلم گفت نفرمایید.
۲۶- از این که حرف حق، شنیدنش برایم مشکل بود و منطقی نبودم.
۲۷- از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند پست و مقام پستمان نکند.
۲۸- از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود.
۲۹- از این که بر خود چیزی را پسندیدم و بر بنده ات نپسندیدم.
۳۰- از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.
۳۱- از این که سعی داشتم کار بدم را در حضور جمعی توجیه کنم، با آن که می دانستم غلط است.
۳۲- از این که در سخن گفتن و در راه رفتن ادای دیگران را در آوردم

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

مرداد ۱۳۸۸
ش ی د س چ پ ج
« تیر   شهریور »
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
31