مهر
20
1395

حضرت ابراهیم علیه السلام در کربلا

نمرود بن کنعان، در شهر بابل فرمانروایی و سلطنت می‏کرد و چون دامنه‏ی تسلط و نفوذش توسعه یافت، مردم را به پرستش خویش دعوت کرد و مردم هم که در برابر بتهای سنگی و چوبی سجده می‏کردند، به آسانی طوق بندگی او را به گردن نهادند و تن به خدایی او دادند.
مدتها گذشت و مردم در چنین گمراهی و ضلالت بزرگی به سر می‏بردند و یکباره خدای بزرگ را فراموش کرده بودند تا آن که خداوند اراده فرمود از میان آن قوم، رهبری عالی مقام برانگیزد و به ارشاد او، مردم را راهنمایی فرماید.
یکی از ستاره شناسان که در دربار نمرود مقامی شامخ داشت، روزی به عرض رسانید که نجوم دلالت می‏کنند که به زودی شخصی قیام می‏کند و بساط بت پرستی را واژگون می‏سازد و مردم را به دین جدیدی دعوت می‏کند، نمرود پرسید: از چه سرزمینی قیام می‏کند؟ گفت: از همین سرزمین ولی تاکنون، نطفه‏ی او منعقد نشده و پا به رحم مادر نگذاشته.
نمرود برای پیشگیری از این موضوع، دستور اکید صادر کرد که بین زنان و مردان جدایی بیندازند، تا نطفه‏ی او بسته نشود و چنین شخصی پا به عرصه‏ی وجود نگذارد، نمرود نادان گمان می‏کرد با این اقدام عاجزانه می‏تواند در برابر اراده‏ی ازلی و خواست خداوندی سدی ایجاد کند و مانع اجرای قضای الهی شود.

در همان محیط پر خفقان نطفه‏ی ابراهیم بسته شد و مادرش به او حامله گردید ولی آثار حمل در او آشکار نگشت، مدت حمل به سر رسید و مادرش برای وضع حمل، سر به بیابان نهاد و از ترس مأمورین نمرود به غار کوهی پناهنده شد و ابراهیم در همان غار چشم به جهان گشود، مادرش دریچه‏ی غار را با سنگ محکم کرد و به شهر بازگشت، خداوند عالم از انگشت ابراهیم چشمه‏های شیر جاری ساخت و مواد غذایی لازم را به او رسانید تا ابراهیم کم کم بزرگ شد و چون به سیزده سالگی رسید محرمانه، با مادرش به شهر آمد.
آزر، عموی ابراهیم یکی از بت تراشهای معروف بابل بود و پسرانش بت فروش بودند، آزر وقتی ابراهیم را دید او را با فرزندان خود به فروش بت فرستاد، ابراهیم ریسمان به گردن بتها می‏بست و روی زمین می‏کشید و در خاک و گل و لای آلوده می‏نمود و فریاد می‏زد: مردم بیایید و بت‏هایی را که نه جان دارند و نه فهم و ادراک و قادر بر هیچگونه نفع و ضرری نیستند از من خریداری کنید. طرز رفتار ابراهیم نسبت به بت‏ها بنظر بت پرستان اهانت آمیز می‏آمد و کار به جایی رسید که آزر ابراهیم را نصیحت کرد و چون بی‏اثر بود، او را به زندان انداخت.

ابراهیم را خداوند متعال برای راهنمایی مردم گمراه و بت پرست بوجود آورد و او را به مقام شامخ پیامبری و نبوت مفتخر فرمود، ابراهیم دلی مملو از ایمان به خدا داشت و ذره‏ای شک و تردید در مورد قدرت پروردگار در قلبش راه نداشت ولی برای اینکه حقایق اشیاء بر او روشن شود و بصیرتش افزون گردد، از خدا درخواست کرد که به او بنمایاند چگونه مردگان را زنده می‏کند، خطاب آمد که مگر تو ایمان به بعثت نیاورده‏ای؟ ابراهیم گفت: چرا، ایمان آورده‏ام ولی مایل هستم ببینم تا اطمینان و یقینم کامل گردد، چون ابراهیم حقیقتا غرضش اطمینان خاطر بود، خداوند به او وحی فرستاد که چهار پرنده بگیر و پس از کشتن آنها همه را در هم بکوب و سپس آن را به چند قسمت تقسیم کن و هر قسمتی را بر سر کوهی بگذار و یک یک آنها را بخوان، تا به اذن خدا زنده شوند و نزد تو آیند.
ابراهیم فرمان خدا را به کار بست و پس از کشتن و کوبیدن و تقسیم کردن گوشتهای درهم آمیخته‏ی پرندگان، آنها را صدا زد، از هر جا جزیی جمع آمد و به هم متصل گردید و جان در آن دمیده شد و پرندگان دیگر بار زنده شدند.
ابراهیم مأموریت الهی و آسمانی خود را شروع کرد و در آغاز کار، عمویش آزر را به سوی خدا و پرستش پروردگار یگانه دعوت نمود، دلائل و براهین توحید را با منتهای ادب به آزر گوشزد کرد، آزر با تندی و خشونت به او پاسخ داد و او را از نزد خود راند، ابراهیم که در ابتدای کار با شکست مواجه شده بود، با دلی افسرده از نزد آزر خارج شد ولی روش آزر او را سست نکرده بلکه تصمیم او را، دائر بر راهنمایی و هدایت قوم محکم‏تر ساخته بود، ابراهیم نزد قوم آمد و برای اینکه به آنان بفهماند بت پرستی راه خطا و گمراهی است نخست از آنها پرسید: شما چه چیز را پرستش می‏کنید؟ قوم گفتند: معبود ما بتها هستند که به پرستش آنها قیام می‏نمائیم و حوائج خود را از آنها می‏خواهیم و در هنگام بروز حوادث ناگوار به آنها پناهنده می‏شویم.
ابراهیم پرسید: آیا بتها سخنان شما را می‏شنوند و نفع و ضرری از آنها ساخته است؟ گفتند: نه، بلکه چون پدران ما بتها را می‏پرستیدند ما هم به پیروی از روش آنها بت می‏پرستیم. ابراهیم گفت: هم شما و هم پدران شما در گمراهی آشکار بوده‏اید و این بتهای سنگی و چوبی که مالک سود و زیان خود نیستند شایستگی پرستش را ندارند، پرستش مخصوص پروردگار یگانه‏ای است که خالق آسمانها و زمین و مدبر امور آنها است.

سپس ابراهیم در مقام بیان قدرت خداوند برآمد و گفت پروردگار بزرگ آن کس است که مرا آفریده است، پس او مرا هدایت می‏کند و او است که مرا آب و غذا می‏دهند و چون بیمار شوم مرا شفا می‏بخشد و او است که مرا می‏میراند و سپس زنده می‏گرداند و او است که من امیدوارم در روز قیامت مرا بیامرزد.
ابراهیم، با این بیانات، مردم را به پرستش خداوند دعوت کرد، ولی قوم در برابر دلایل ابراهیم، یک مشت حرفهای بیهوده و پوچ تحویل دادند و حاضر نشدند از بت پرستی دست بردارند، از این رو، ابراهیم درصدد برآمد بت‏ها را بشکند و عملا به مردم نادان بفهماند که این بت‏های بی‏جان و ناتوان، لایق پرستش نیستند.
نمرودیان عیدی داشتند که همه ساله در آن روز مراسم مخصوصی را اجرا می‏کردند و آن روز را در خارج شهر به سر می‏بردند، چون ایام عید فرا رسید عموم مردم از شهر خارج شدند. ابراهیم به عنوان کسالت از رفتن، خودداری کرد و در شهر ماند.
شهر از ساکنین خالی شد و همه‏ی مردم از پیر و جوان به خارج شهر رفتند، ابراهیم چون شهر را خالی و بتکده را بدون نگهبان یافت قدم در بتکده گذاشت و در آن سالن مجلل که به انواع زینت‏ها آراسته شده و بت‏ها برحسب رتبه و مقام در جایگاه خود قرار داشتند، به تماشا پرداخت سپس با تمسخر و تحقیر به آنها نگریست، سپس به شکستن آنها پرداخت و تنها بتی که از تبر ابراهیم در امان ماند، بت بزرگ بود و آن هم به این منظور سالم ماند که پایه‏ی استدلالهای آینده و موجب تبرئه و نجات او باشد.
قوم پس از انجام مراسم عید، به شهر بازگشتند و چون وضع درهم ریخته‏ی معبد و بتهای شکسته را دیدند بی‏اندازه ناراحت و خشمناک شدند و از اهانتی که نسبت به بتها انجام گرفته بود سخت عصبانی گشتند و درصدد بدست آوردن مجرم برآمدند و با هم می‏گفتند: چه کسی این عمل را با خدایان ما کرده است؟! همانا او از ستمکاران است.
بالأخره فهمیدند که این کار ابراهیم است. ابراهیم شناخته شد و در محلی که بت پرستان جمع آمده بودند برای محاکمه و انتقام احضار گردید، از ابراهیم پرسیدند آیا تو این کار را نسبت به خدایان ما انجام داده‏ای؟! ابراهیم با بیانی محکم گفت: بلکه بت بزرگ این کار بر سر بتها آورده، از خودشان بپرسید. نمرودیان در برابر این منطق، جز اینکه به عجز و ناتوانی بتها اعتراف کنند چاره‏ای نداشتند، ابراهیم هم جز این انتظاری نداشت لذا وقتی که قوم گفتند: بت‏ها نمی‏توانند حرف بزنند و جوابی بگویند، ابراهیم بالافاصله با یک جمله اساس بت پرستی را درهم ریخت و آنها را سرزنش و ملامت کرد و گفت: اف بر شما و بر آن چه می‏پرستید.

نمرودیان برای انتقام گرفتن از ابراهیم و یاری خدایان خود، تصمیم به سوزانیدن ابراهیم گرفتند و چون جرم ابراهیم به عقیده‏ی آنان جنبه‏ی عمومی داشت، باید عموم طبقات در این راه تشریک مساعی کنند و از این ثواب بهره‏مند گردند، از این رو همه‏ی مردم درصدد گرد آوردن هیزم برآمدند و چند روزی نگذشت که کوهی از هیزم فراهم آمد، آتش افروختند و شعله‏ی آن به آسمان بالا رفت، آن قدر هیزم زیاد بود که آتشی عظیم و خطرناک در بیابان ایجاد شد و حرارت آتش به حدی رسید که هیچ کس را یارای نزدیک شدن به آن نبود.
ابراهیم را بوسیله‏ی منجنیق میان آتش پرتاب کردند و به این وسیله آتش دل خود را فرو نشانیدند. ابراهیم در میان شعله‏های آتش از دیدگان مردم ناپدید شد و غریو شادی از مردم برخاست.
هنگامی که ابراهیم میان آتش پرتاب می‏شد جبرئیل خود را به او رسانید و گفت: ای ابراهیم آیا حاجتی داری؟ گفت: به تو حاجتی ندارم ولی به خداوند چرا. سپس از خدا درخواست کرد که مرا از آتش نجات بده. آتش به فرمان خداوند بر ابراهیم سرد و سلامت گردید و خطر آتش و حرارت از او برداشته شد.
نمرودیان که این صحنه را مشاهده می‏کردند با اعجاب و تحسین بر این منظره خیره شدند. مردم که این آیت بزرگ الهی را دیدند، به حقانیت دعوت ابراهیم پی بردند و بر آنها ثابت شد که راه راست، همان است که ابراهیم به آن دعوت می‏کند. اما عناد و دشمنی و همچنین حب جاه و مال مانع شد که به ابراهیم ایمان آورند، بدین جهت اکثر مردم در بت پرستی ماندند و فقط چند نفر انگشت شمار به آن حضرت گرویدند.

هنگامی که حضرت ابراهیم علیه‏السلام سوار بر اسب از سرزمین کربلا عبور می‏نمود، اسبش به زمین خورد و ابراهیم علیه‏السلام از اسب افتاد، سرش شکست و خون او جاری شد، آن گاه عرض کرد:پروردگارا چه خطایی از من صادر شد؟ در آن وقت اسبش به سخن درآمد و گفت: یا خلیل الله از تو بسیار خجالت می‏کشم، بدان که در این زمین فرزند خاتم انبیاء (امام حسین علیه‏السلام) کشته می‏شود، از این رو خون تو جاری گشت تا موافق خون آن جناب شود.

      مطالب مرتبط

درباره نویسنده: زهرا موذن

فرستادن دیدگاه

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031