مهر
21
1395

حضرت سلیمان علیه السلام در کربلا

پیامبری و سلطنت داوود، به اراده‌‏ی خداوند، به سلیمان انتقال یافت، در حالی که او از تمام فرزندان داوود خردسال‏تر بود. پادشاهی سلیمان از پدرش هم عظیم‏تر بود، زیرا خداوند متعال، باد را مسخر او گردانید تا بساط او را به هر جا بخواهد حمل کند، جنیان را تحت فرمان او قرار داد که خدمتگزار او باشند، پرندگان را مطیع او فرمود که با پر و بال خود بر او سایه افکنند، منطق پرندگان را هم به وی آموخت و فهم و ذکاوت خارق العاده‏ای نیز به او عطا کرد و این مزایا موجب شد که سلطنت سلیمان به صورت بی‏نظیری درآید و تمام قدرتها در او متمرکز گردد. سالیان درازی، سلیمان در میان مردم به عدل و داد سلطنت کرد، مردم از روش عادلانه‏ی او در مهد آسایش و خوشی بودند و به بهترین وجه از مزایای زندگی برخوردار می‏شدند تا آن گاه که آفتاب عمر سلیمان بر لب بام رسید.
یکی از روزها سلیمان در کاخ بلور خود تنها ایستاده و تکیه بر عصای خود داده و به تماشای مناظر و عمارتهای کشور پهناور خود مشغول بود که ناگاه جوانی ناشناس را در کاخ خود مشاهده کرد، از آن جوان پرسید تو کیستی و چرا بدون اجازه قدم در قصر من گذاشتی؟! گفت من آن کسی هستم که برای ورود به خانه‏ها و کاخها، از کسی اجازه نمی‏گیرم، من ملک الموت و فرشته‏ی مرگم که برای قبض روح تو آمده‏ام، سلیمان از شنیدن نام او و احساس مأموریتش بر خود لرزید و گفت: ممکن است مهلتی بدهی تا به کار خود رسیدگی کنم؟ گفت: نه و در همان حال بدون اینکه حتی اجازه‏ی نشستن به او بدهد جانش را گرفت.
جسد بی‏جان سلیمان مدتها به همان حال که ایستاده و تکیه به عصا داده بود باقی ماند و سپاهیانش از دیوارهای بلوری قصر او را می‏دیدند و گمان می‏کردند که سلیمان زنده است و به آنها می‏نگرد، از بیم سطوت او کسی جرأت وارد شدن به قصر را نداشت تا آن که خداوند موریانه‏ای را فرستاد، عصای سلیمان را خورد و سلیمان بر زمین افتاد.
هنگامی که حضرت سلیمان علیه‏السلام با خدم و حشم، جن و انس و طیور از هوا وارد مقتل سیدالشهدا علیه‏السلام شد، آنگاه باد، بساط او را دو سه بار پیچاند و به سوی زمین آورد، سپس سلیمان علیه‏السلام باد را بواسطه‌‏ی این حرکت مؤاخذه نمود، در آن هنگام باد، مصائب حسین علیه‏السلام را بیان کرد و گفت: یا نبی الله اینجا زمین شهادت اوست، پس سلیمان علیه‏السلام گریان گشت و بر قاتل او لعن فرستاد سپس از آن محل گذشتند.

مهر
21
1395

حضرت زکریا و امام حسین علیه السلام

نسبت حضرت زکریا در قرآن معلوم نیست و در تورات هم دیده نشده. کتابی در میان نصارا باقی مانده است که در آن می‏نویسد زکریا بن برخیا معاصر داریوش بود.
حضرت زکریا از پیغمبران عظام بنی‏اسرائیل بود که نسبتش به حضرت داوود می‏رسد و او زکریای سوم است که در میان بنی‏اسرائیل پیغمبری یافته. زکریا رئیس خدمه‏ی بیت‏المقدس و احبار بود و آن اسرائیل را به شریعت حضرت موسی دعوت می‏کرد.
از حضرت ولی عصر روحی له الفداه مروی است که: زکریا علیه‏السلام از حضرت باری تعالی درخواست نمود که اسماء خمسه‏‌ی طاهره را به او تعلیم نماید، پس جبرئیل بر او نازل گردید و او را تعلیم نمود، هر گاه زکریا اسم محمد، علی و فاطمه و حسن علیه‏السلام را ذکر می‏کرد غم و اندوهش برطرف می‏شد، اما همان که اسم حسین علیه‏السلام را ذکر می‏کرد گریه در گلویش گیر می‏کرد و دلش به طپش می‏آمد، پس عرض کرد: پروردگارا، چه می‏شود وقتی که نام آن چهار بزرگوار را ذکر می‏نمایم از غم و اندوه رها شوم و چون حسین علیه‏السلام را یاد می‏کنم اشکم می‏ریزد و دلم می‏سوزد؟ آن گاه خداوند کیفیت شهادت امام حسین علیه ‏السلام را برای زکریا بازگو نمود. چون زکریا علیه‏السلام این واقعه را شنید سه روز از مسجد بیرون نیامد و از مردم دوری نمود و پیوسته گریه و ناله می‏کرد، پس عرض کرد: خداوندا، فرزندی به من عنایت نما که چشم من به او روشن گردد و محبت او را در دلم زیاد گردان، آن گاه مرا به مصیبت او مبتلا گردان (تا مصیبت من موافق مصیبت خاتم انبیا باشد).
مهر
21
1395

حضرت اسماعیل علیه السلام در کربلا

ساره، همسر ابراهیم، نازا بود و از او فرزندی بوجود نمی‏آمد. چون می‏دید شوهر مهربان و باوفایش در آرزوی فرزند بسر می‏برد غمگین و متأثر می‏شد، زیرا سنین عمرش به حدی رسیده بود که دیگر امید فرزند آوردن از خود نداشت، بدین جهت کنیز خود هاجر را به ابراهیم واگذار کرد. هاجر حامله شد و فرزندی آورد که او را اسماعیل نامیدند، این نوزاد دیده و دل پدر را نوری بخشید و قلب او را سرشار از شادی نمود ولی در دل ساره آتش غیرت شعله‏ور شد و سخت ناراحت و رنجور گردید. رفته رفته کار به جایی رسید که دیگر ساره تاب دیدن هاجر و اسماعیل را نداشت و از ابراهیم درخواست کرد که هاجر و فرزندش را به یکی از دورترین نقاط ببرد تا دیگر خبری از آنها نشود.
ابراهیم به دستور خداوند، درخواست ساره را قبول کرد و هاجر و اسماعیل را با خود برداشت و به راهنمایی خداوند به راه افتاد تا به سرزمین مکه رسید و به فرمان خداوند، آنها را در آن سرزمین فرود آورد و خود به نزد ساره بازگشت.
زنی بینوا، با یک فرزند شیرخوار در یک بیابان بی‏آب و علف و دور از آبادانی تنها ماندند، ولی هاجر زنی بود که توکل و اتکاء به خدا را از ابراهیم فرا گرفته بود و با یک دنیا ایمان و توکل به خداوند، صبر را پیشه‏ی خود ساخت و از آب و غذایی که داشت صرف می‏کرد تا توشه‏اش تمام شد و گرسنگی و تشنگی بر او غلبه کرد و شیر در سینه‏اش خشک شد، هاجر در اطراف آن بیابان به جستجو پرداخت تا شاید آبی پیدا کند و جان فرزند عزیز را نجات دهد اما متأسفانه هر چه بیشتر جست کمتر یافت، نزد اسماعیل برگشت و او راگریان و پریشان دید.
گریه‏ی طفل قلب مادر بینوا را پاره می‏کرد ولی او هم راه به جایی نداشت، دیگرباره در آن بیابان وحشت آور به کوشش و جستجو پرداخت تا یکسره از یافتن آب ناامید شد، با چشم گریان نزد فرزندش باز آمد، در این بار حال طفل بسیار خطرناک شده بود و گویا آخرین لحظات زندگی را طی می‏کرد، هاجر کنار فرزندش ایستاده به آن منظره‏ی جانگداز می‏گریست که ناگاه چشمه‏ی آب زلالی از زیر پای اسماعیل بجوشید و دل هاجر را غرق شادی و شعف نمود. مادر کنار فرزند، روی زمین نشست و از آن آب، کام خشکیده‏ی کودک را تازه کرد و خطر را از طفل برطرف نمود، خود هم نوشید و جان تازه در تنش پدید آمد و شکر خدا را بجا آورد.
کم کم بواسطه‏‌ی چشمه‌‏ی آب پرندگان در آن سرزمین خشک پیدا شدند و در آن هنگام قبیله‏ی جرهم که در آن حوالی سکونت داشتند از پرواز پرندگان متوجه آن چشمه شدند و در کنار آن سکونت کردند. هاجر به آنها انس گرفت و وحشت تنهایی از او زایل گردید و بدین ترتیب دعای ابراهیم درباره‏ی آنها مستجاب شد، زیرا ابراهیم در هنگام حرکت از آن سرزمین و وداع با هاجر، روی به درگاه خدا آورد و گفت: «پروردگارا! من بعضی از خاندان و ذریه‏ی خود را در سرزمینی بی‏آب و علف کنار خانه‏ی محترم تو سکونت دادم، تا نماز را برپا دارند. پروردگارا! دلهای مردم را به سوی ایشان متمایل گردان و از میوه‌‏ها، به ایشان روزی بده، امید است سپاسگزار باشند».
هاجر با فرزندش اسماعیل در کنار چشمه و در مجاورت طایفه‏ی جرهم روزگار را به خوشی می‏گذرانید و گاهگاهی هم ابراهیم برای دیدار زن و فرزندش به آن جا می‏آمد و از ملاقات آنها نیروئی می‏گرفت و توشه‏ای بر می‏داشت تا اسماعیل رشد کرد و به سن جوانی رسید، ابراهیم در خواب دید که خدا او را فرمان می‏دهد که با دست خود، فرزندش اسماعیل را قربانی کند.
ابراهیم می‏دانست که خواب او الهامی است از طرف خدا و از وساوس شیطانی دور است، بدین جهت، با قلبی سرشار از ایمان، آماده شد که فرمان خداوند را اجرا کند، نخست به دیدار اسماعیل شتافت و به وی گفت: پسر جان! من در خواب دیدم که تو را سر می‏برم، نظر تو چیست؟ اسماعیل که از سلاله‏ی آن دودمان و فرزند آن پدر بود، بدون تردید و نگرانی گفت: ای پدر! مأموریت خود را انجام بده که به خواست خدا مرا از زمره‏ی صابرین خواهی یافت.
در بیابان منی، گونه‏ی فرزند دلبند خود را بر خاک نهاد و کارد را به دست گرفت، وقتی که آماده‏ی قربانی شد، اسماعیل گفت: پدر جان! ریسمان را محکم ببند تا هنگام جان دادن دست و پا نزنم زیرا بیم آن دارم که از اجرم کاسته شود، و لباسهای خود را از من دور نگهدار، مبادا قطره‏‌های خونم به جامه‏‌های تو ترشح کند و مادرم آن را ببیند و عنان صبر از کفش بیرون رود و دم کارد را تیز کن و با سرعت سر از بدنم جدا کن تا تحمل آن بر من آسانتر باشد، زیرا مرگ، بسیار سخت و دشوار است. ابراهیم گفت: پسر جان! تو برای اجرای فرمان خدا، نیکو یاوری هستی، سپس کارد را بر گلوی اسماعیل نهاد و به گردش درآورد ولی کارد، به فرمان خداوند از بریدن بازماند و آزاری به گلوی اسماعیل نرساند و از جانب حق تعالی به او وحی رسید: ای ابراهیم همانا تو انجام وظیفه کردی و مفاد خواب خود را اجرا نمودی و اخلاص و تسلیم خود را اظهار داشتی، سپس گوسفندی به عنوان فدیه‏ی اسماعیل از جانب پروردگار رسید و ابراهیم کارد بر گلوی گوسفند نهاد و او را به جای فرزند خود قربانی کرد.
اسماعیل در آن سرزمین ازدواج کرد و خداوند فرزندانی به او ارزانی داشت و هاجر، مادر اسماعیل پس از چندی در همان سرزمین از دنیا رفت.
در یک نوبت که ابراهیم به حجاز آمده بود، به فرزند خود اظهار کرد که من از طرف خداوند مأمورم در این بیابان خانه‏ای بنا کنم، اسماعیل اطاعت و آمادگی خود را اعلام نمود و سپس با اتکا به نیروی خداوندی وسایل لازمه را برداشتند و به محل مأموریت رفتند و با عزمی راسخ شروع به کار کردند و در آن هنگام با خدای خود می‏گفتند: «پروردگارا! این خدمت را از ما بپذیر، زیرا که تو دانا و شنوایی، پروردگارا! ما را توفیق بده که مسلم باشیم و از ذریه‏ی ما امتی مسلمان بوجود آور و مناسک حج را به ما تعلیم بده و توبه‏ی ما را بپذیر زیرا تویی خداوند توبه پذیر مهربان». اسماعیل از بیابان سنگ حاضر می‏کرد و ابراهیم به ساختمان خانه مشغول بود تا دیوارها بالا آمد.
جبرئیل، فرشته‏ی مقرب خداوند که در تمام حالات راهنمای ابراهیم بود جایگاه حجرالأسود را نشان داد، زمین را حفر کردند و حجر را بیرون آوردند و ابراهیم با دست خود، آن را در محلی که اکنون هست نصب نمود و برای کعبه دو درب قرار داد، یکی به سوی مشرق و دیگری به جانب مغرب و چون بنای کعبه تمام شد ابراهیم و اسماعیل اعمال حج را بجا آوردند و سپس ابراهیم دست به دعا برداشت و گفت: «پروردگارا! این زمین را محل امن و امان قرار ده و اهل آن را از میوه‏ها روزی عنایت فرما»
هنگامی که حضرت اسماعیل علیه‏السلام گوسفندان را به شریعه‏ی فرات فرستاد، چوپان برای او خبر آورد چند روز است که گوسفندان آب نمی‏آشامند، آن گاه اسماعیل علیه‏السلام سبب آن را از خداوند سؤال نمود، وحی رسید که از گوسفندان سؤال نما. آن وقت اسماعیل علیه‏السلام از گوسفندان پرسید که چرا آب نمی‏آشامید؟ گوسفندان به زبان فصیح گفتند: حسین فرزند محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در این جا با لب تشنه کشته می‏شود پس ما به خاطر حزن بر او آب نمی‏آشامیم.
مهر
21
1395

اعمال روز عاشورا

مى دانیم روز عاشورا که روز شهادت امام حسین(علیه السلام) و یاران باوفاى اوست، روز اندوه و غم و مصیبت ائمّه اطهار(علیهم السلام) و شیعیان آنها مى باشد، و بر انجام اعمال و رعایت امورى در این روز تأکید شده است، مانند:


۱ـ شایسته است شیعیان در این روز دست از کسب و کار بکشند و نیازهاى خانه را امروز تهیّه و ذخیره نکنند و به عزادارى و نوحه سرایى بپردازند و همچون کسانى که عزیزترین افراد خویش را از دست داده اند، غم زده و اندوهگین باشند.
امام على بن موسى الرّضا(علیه السلام) فرمود: هر کس در روز عاشورا، دست از تلاش براى دنیا بردارد، خداوند حاجت هاى دنیوى و اخروى او را برآورده مى سازد، و هر کس که روز عاشورا، روز اندوه و غم و گریه اش باشد، خداوند روز قیامت را روز سرور و شادى او قرار دهد و در بهشت با دیدار ما، چشمش روشن مى شود، و هر کس که روز عاشورا را براى خود روز برکت بداند و در آن روز براى منزل خویش اموالى را ذخیره سازد، آن اموال براى او برکتى نخواهد داشت.(البته کسانى که با مسائل بسیار ضرورى مردم سر و کار دارند مانند اطباى کشیک و امثال آنها از این امر مستثنا هستند).
در روایت دیگرى ابن عبّاس مى گوید: در منطقه «ذیقار» خدمت امیر مؤمنان(علیه السلام) رسیدم، صحیفه و نوشته اى را بیرون آورد که به خط مبارک او و املاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود. امام(علیه السلام) آن صحیفه را بر من خواند که در آن نوشته بود، امام حسین(علیه السلام)چگونه شهید مى شود و چه کسى او را مى کشد و چه کسانى وى را یارى مى کنند و چه کسانى با وى به شهادت مى رسند، امام(علیه السلام)وقتى آن را خواند گریه شدیدى نمود و من هم گریان شدم.
همچنین در این روز از لعن و بیزارى جستن از قاتلان آن حضرت غافل نشوند و بر این امر تأکید کنند.


۲ـ امام باقر(علیه السلام) فرمود: شیعیان در این روز به یکدیگر تسلیت بگویند و چه بهتر که با این جمله ها باشد:

عَظَّمَ اللّهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ، وَ جَعَلَنا وَ إِیّاکُمْ مِنَ الطّالِبِینَ بِثارِهِ، مَعَ وَلِیِّهِ الاِْمامِ الْمَهْدِىِّ مِنْ آلِ مُحَمَّد عَلَیْهِمُ السَّلامُ.
بزرگ گرداند خدا پاداش ما را در سوگواریمان بر حسین(ع) و قرار دهد خداوند ما و شما را از خون خواهانش به همراه ولیش امام مهدى از خاندان محمّد(ع).


۳ـ مرحوم «ابن قولویه»(رحمه الله) مطابق روایتى مى گوید: کسى که در روز عاشورا کنار قبر امام حسین(علیه السلام) باشد و زائران را (کمک کند و) آب دهد، مانند کسى است که لشکر آن حضرت را سیراب کرده باشد و گویا با آن حضرت در کربلا حاضر بوده است.


۴ـ هزار مرتبه بر قاتلان آن حضرت لعنت کند و بگوید: اَللّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَهَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام).


۵ـ خواندن هزار مرتبه سوره «توحید» در این روز فضیلت فراوانى دارد.
امام صادق(علیه السلام) فرموده است: هر کس در روز عاشورا هزار مرتبه سوره «توحید» را بخواند، خداوندِ رحمان به وى نظر (رحمت) افکند و هر کس را که خداوندِ رحمان (با دیده رحمت) نظر کند، وى را مجازات نخواهد کرد.


۶ـ در روز عاشورا شایسته است که از خوردن و آشامیدن – بدون قصد روزه – خوددارى نمایند تا این که وقت عصر فرا رسد و از غذا و آب مختصرى (که مصیبت زدگان استفاده مى کنند)، تناول نمایند.
مرحوم «علاّمه مجلسى» در کتاب «زاد المعاد» گفته است که بهتر است روز نهم و دهم ماه محرّم را روزه نگیرند، زیرا بنى امیّه این دو روز را براى برکت و شکر بر قتل امام حسین(علیه السلام) (به عنوان ظاهرسازى) روزه مى گرفتند; از طریق اهل بیت(علیهم السلام) احادیث فراوانى در مذمّت روزه این دو روز، مخصوصاً روزه روز عاشورا نقل شده است.
همچنین در این روز، از مزاح و خنده و دیگر سرگرمى هاى مسرّت بخش دنیوى خوددارى نمایند.


۷ـ سزاوار است هنگام غروب روز عاشورا، به یاد مصائب فرزندان و اطفال و زنان حرم امام حسین(علیه السلام) باشند، زیرا آن هنگام از سخت ترین لحظات حرم آل پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود. دشمنان سرمست از باده پیروزى، و اجساد شهیدان روى خاک کربلا، و زنان و کودکان نالان و گریان و پریشان بودند; در همان زمان دستور غارت و آتش زدن خیمه ها صادر شد. اطفال یتیم، زنان بى سرپرست و کودکان تشنه، هر کدام به سویى مى دویدند و در آن میان، زینب و زین العابدین و امّ کلثوم(علیهم السلام) پناهگاه این مصیبت دیدگان بودند و همه غم ها را به دل و جان مى خریدند و
همه دشوارى ها را بر خویش هموار مى ساختند، تا دیگران را آرام کنند.
در آن غروب، مصائبى بر خاندان رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) رفت که قابل تصوّر نیست و اندوهى بر آنان فرود آمد که قابل بیان کردن نمى باشد; مصائبى که اشک ها را از دیده ها سرازیر مى سازد و اعماق روح و جان را آزار مى دهد.


۸ـ سزاوار است عاشقان و علاقه مندان مکتب سالار شهیدان امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا برخیزند و بر رسول خدا و علىّ مرتضى و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و سایر امامان از ذریّه آن حضرت(علیهم السلام) سلام کنند و آنان را در این مصیبت هاى بزرگ، با دلى سوزان و اشکى روان تسلیت گویند و این زیارت را بخوانند:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ ادَمَ صَفْوَهِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ نُوح نَبِىِّ
سلام بر تو اى وارث حضرت آدم برگزیده خدا سلام بر تو اى وارث حضرت نوح پیامبر
اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ اِبْراهیمَ خَلیلِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ
خدا سلام بر تو اى وارث ابراهیم خلیل خدا سلام بر تو اى وارث
مُوسى کَلیمِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ عیسى رُوحِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ
موسى هم گفتار خدا سلام بر تو اى وارث حضرت عیسى روح خدا سلام بر تو
یا وارِثَ مُحَمَّد حَبیبِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ عَلِىٍّ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،
اى وارث حضرت محمّد حبیب خدا سلام بر تو اى وارث على امیر مؤمنان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ الْحَسَنِ الشَّهیدِ سِبْطِ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ
سلام بر تو اى وارث حسن آن امام شهید و نوه رسول خدا سلام بر تو
یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ الْبَشیرِ النَّذیرِ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ،
اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى فرزند مژده دهنده و ترساننده و پسر آقاى اوصیا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا
سلام بر تو اى فرزند فاطمه بانوى زنان جهانیان سلام بر تو اى
عَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَهَ اللهِ وَابْنَ خِیَرَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ
اباعبدالله سلام بر تو اى برگزیده خدا و فرزند برگزیده او سلام بر تو اى خون خدا
وَابْنَ ثارِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوِتْرُ الْمَوْتُورُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الاِْمامُ
و فرزند خون خدا سلام بر تو اى کشته مظلومى که انتقام خونت گرفته نشد سلام بر تو اى امام
الْهادِى الزَّکِىُّ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، وَ اَقامَتْ فى جِوارِکَ،
راهنماى پاک و بر آن ارواحى که به آستان تو فرود آمدند و در جوارت رحل اقامت افکندند
وَ وَفَدَتْ مَعَ زُوّارِکَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ مِنِّى ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ،
و با زائرانت ورود کردند سلام من بر تو تا زنده ام من و برپاست شب و روز
فَلَقَدْ عَظُمَتْ بِکَ الرَّزِیَّهُ، وَ جَلَّ الْمُصابُ فِى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُسْلِمینَ،
که براستى بزرگ شد به تو مصیبت و گران شد سوگوارى در میان مؤمنان و مسلمانان و
وَفى اَهْلِ السَّمواتِ اَجْمَعینَ، وَ فى سُکّـانِ الاَْرَضینَ، فَاِنّا للهِِ وَاِنّا اِلَیْهِ
در میان ساکنین آسمانها همگى و در میان ساکنین زمینها «انا لله و انا الیه
راجِعُونَ، وَ صَلَواتُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ وَ تَحِیّاتُهُ عَلَیْکَ وَ عَلى ابآئِکَ
راجعون» درودهاى خدا و برکاتش و تحیتهایش بر تو و بر پدران
الطّاهِرینَ الطَّیِّبینَ الْمُنْتَجَبینَ، وَ عَلى ذَراریهِمُ الْهُداهِ الْمَهْدِیّینَ، اَلسَّلامُ
پاک و پاکیزه و برگزیده ات و بر فرزندان راهنماى راه یافته شان باد سلام
عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ وَ عَلَیْهِمْ، وَ عَلى رُوحِکَ وَ عَلى اَرْواحِهِمْ، وَ عَلى
بر تو اى سرور من و بر ایشان و بر ارواح ایشان و بر
تُرْبَتِکَ وَ عَلى تُرْبَتِهِمْ، اَللّـهُمَّ لَقِّهِمْ رَحْمَهً وَ رِضْواناً وَ رَوْحاً وَ رَیْحاناً،
تربت تو و بر تربت ایشان خدایا ببار بر ایشان رحمت و خشنودى و روح و ریحانى
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ یا اَبا عَبْدِاللهِ، یَا بْنَ خاتَمِ النَّبِیّینَ، وَ یَا بْنَ سَیِّدِ
سلام بر تو اى سرور من اى ابا عبدالله اى فرزند خاتم پیمبران و اى فرزند آقاى
الْوَصِیّینَ، وَ یَا بْنَ سَیِّدَهِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَهیدُ یَا بْنَ
اوصیا و فرزند بانوى زنان جهانیان سلام بر تو اى شهید (راه حق) و اى پسر
الشَّهیدِ، یا اَخَ الشَّهیدِ، یا اَبَا الشُّهَدآءِ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْهُ عَنّى فى هذِهِ السّاعَهِ
شهید و اى برادر شهید و اى پدر شهیدان خدایا برسان به او از جانب من در این ساعت
وَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَ فى هذَا الْوَقْتِ وَ فى کُلِّ وَقْت، تَحِیَّهً کَثیرَهً وَسَلاماً،
و در این روز و در این وقت و در هر وقت تحیتى زیاد و سلامى بسیار
سَلامُ اللهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ یَا بْنَ سَیِّدِ الْعالَمینَ، وَ عَلـَى
سلام خدا بر تو و رحمت خدا و برکاتش اى فرزند آقاى جهانیان و نیز بر
الْمُسْتَشْهَدینَ مَعَکَ سَلاماً مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ، اَلسَّلامُ عَلَى
شهید شدگان با تو سلامى پیوسته به پیوستگى شب و روز سلام بر
الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ
حسین بن على شهید (راه حق) سلام بر على بن الحسین آن شهید (عالى قدر) سلام
عَلـَى الْعَبّاسِ بْنِ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ الشَّهیدِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ
بر عباس فرزند امیرمؤمنان آن شهید (والا مقام) سلام بر فرزندان شهید
اَمِیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَى الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، اَلسَّلامُ عَلَى
امیرمؤمنان سلام بر فرزندان شهید حسن سلام بر
الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ، اَلسَّلامُ عَلَى الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَر وَ عَقیل،
شهیدان از فرزندان حسین سلام بر شهیدان از فرزندان جعفر و عقیل
اَلسَّلامُ عَلى کُلِّ مُسْتَشْهَد مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنینَ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد
سلام بر هر شهیدى که با ایشان بود از مؤمنان خدایا درود فرست بر محمّد و
وَآلِ مُحَمَّد، وَ بَلِّغْهُمْ عَنّى تَحِیَّهً کَثیرَهً وَ سَلاماً، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ
آل محمّد و برسان به ایشان از جانب من تحیتى زیاد و سلامى بسیار سلام بر تو اى رسول
اللهِ، اَحْسَنَ اللهُ لَکَ الْعَزآءَ فى وَلَدِکِ الْحُسَیْنِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَهُ،
خدا نیکو کند خداوند صبر تو را در سوگوارى فرزندت حسین سلام بر تو اى فاطمه
اَحْسَنَ اللهُ لَکِ الْعَزآءَ فى وَلَدِکِ الْحُسَیْنِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَ
نیکو کند خداوند صبر تو را در سوگوارى فرزندت حسین سلام بر تو اى امیر
الْمُؤْمِنینَ، اَحْسَنَ اللهُ لَکَ الْعَزآءَ فِى وَلَدِکَ الْحُسَیْنِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا
مؤمنان نیکو کند خدا صبر تو را در مصیبت فرزندت حسین سلام بر تو اى ابا
مُحَمَّد الْحَسَنَ، اَحْسَنَ اللهُ لَکَ الْعَزآءَ فى اَخیکَ الْحُسَیْنِ، یا مَوْلاىَ یا اَبا
محمّد حسن (مجتبى) نیکو گرداند خدا صبر تو را در مصیبت برادرت حسین اى مولاى من اى ابا
عَبْدِاللهِ، اَنـَا ضَیْفُ اللهِ وَضَیْفُکَ، وَجارُ اللهِ وَجارُکَ، وَلِکُلِّ ضَیْف وَجار
عبدالله من میهمان خدا و میهمان توام و در پناه خدا و پناه توام و براى هر میهمان و پناهنده اى
قِرىً، وَقِراىَ فى هذَا الْوَقْتِ اَنْ تَسْئَلَ اللهَ سُبْحانَهُ وَتَعالى، اَنْ یَرْزُقَنى
حق پذیرایى است و پذیرایى من در این وقت این است که از خداى سبحان بخواهى که روزیم گرداند
فَکاکَ رَقَبَتى مِنَ النّارِ، اِنَّهُ سَمیـعُ الدُّعـآءِ، قَریبٌ مُجیبٌ.
آزادى از آتش دوزخ را که براستى او شنواى دعا و نزدیک و اجابت کننده است.


۹ـ خواندن زیارت امام حسین(علیه السلام) معروف به «زیارت عاشورا» در این روز ثواب فراوانى دارد.
این زیارت را مى توان از راه دور یا نزدیک خواند و بسیار بافضیلت و یکى از کیمیاهاى سعادت است و در بخش زیارات تحت عنوان «زیارت عاشورا» گذشت

مهر
20
1395

حضرت ابراهیم علیه السلام در کربلا

نمرود بن کنعان، در شهر بابل فرمانروایی و سلطنت می‏کرد و چون دامنه‏ی تسلط و نفوذش توسعه یافت، مردم را به پرستش خویش دعوت کرد و مردم هم که در برابر بتهای سنگی و چوبی سجده می‏کردند، به آسانی طوق بندگی او را به گردن نهادند و تن به خدایی او دادند.
مدتها گذشت و مردم در چنین گمراهی و ضلالت بزرگی به سر می‏بردند و یکباره خدای بزرگ را فراموش کرده بودند تا آن که خداوند اراده فرمود از میان آن قوم، رهبری عالی مقام برانگیزد و به ارشاد او، مردم را راهنمایی فرماید.
یکی از ستاره شناسان که در دربار نمرود مقامی شامخ داشت، روزی به عرض رسانید که نجوم دلالت می‏کنند که به زودی شخصی قیام می‏کند و بساط بت پرستی را واژگون می‏سازد و مردم را به دین جدیدی دعوت می‏کند، نمرود پرسید: از چه سرزمینی قیام می‏کند؟ گفت: از همین سرزمین ولی تاکنون، نطفه‏ی او منعقد نشده و پا به رحم مادر نگذاشته.
نمرود برای پیشگیری از این موضوع، دستور اکید صادر کرد که بین زنان و مردان جدایی بیندازند، تا نطفه‏ی او بسته نشود و چنین شخصی پا به عرصه‏ی وجود نگذارد، نمرود نادان گمان می‏کرد با این اقدام عاجزانه می‏تواند در برابر اراده‏ی ازلی و خواست خداوندی سدی ایجاد کند و مانع اجرای قضای الهی شود.

در همان محیط پر خفقان نطفه‏ی ابراهیم بسته شد و مادرش به او حامله گردید ولی آثار حمل در او آشکار نگشت، مدت حمل به سر رسید و مادرش برای وضع حمل، سر به بیابان نهاد و از ترس مأمورین نمرود به غار کوهی پناهنده شد و ابراهیم در همان غار چشم به جهان گشود، مادرش دریچه‏ی غار را با سنگ محکم کرد و به شهر بازگشت، خداوند عالم از انگشت ابراهیم چشمه‏های شیر جاری ساخت و مواد غذایی لازم را به او رسانید تا ابراهیم کم کم بزرگ شد و چون به سیزده سالگی رسید محرمانه، با مادرش به شهر آمد.
آزر، عموی ابراهیم یکی از بت تراشهای معروف بابل بود و پسرانش بت فروش بودند، آزر وقتی ابراهیم را دید او را با فرزندان خود به فروش بت فرستاد، ابراهیم ریسمان به گردن بتها می‏بست و روی زمین می‏کشید و در خاک و گل و لای آلوده می‏نمود و فریاد می‏زد: مردم بیایید و بت‏هایی را که نه جان دارند و نه فهم و ادراک و قادر بر هیچگونه نفع و ضرری نیستند از من خریداری کنید. طرز رفتار ابراهیم نسبت به بت‏ها بنظر بت پرستان اهانت آمیز می‏آمد و کار به جایی رسید که آزر ابراهیم را نصیحت کرد و چون بی‏اثر بود، او را به زندان انداخت.

ابراهیم را خداوند متعال برای راهنمایی مردم گمراه و بت پرست بوجود آورد و او را به مقام شامخ پیامبری و نبوت مفتخر فرمود، ابراهیم دلی مملو از ایمان به خدا داشت و ذره‏ای شک و تردید در مورد قدرت پروردگار در قلبش راه نداشت ولی برای اینکه حقایق اشیاء بر او روشن شود و بصیرتش افزون گردد، از خدا درخواست کرد که به او بنمایاند چگونه مردگان را زنده می‏کند، خطاب آمد که مگر تو ایمان به بعثت نیاورده‏ای؟ ابراهیم گفت: چرا، ایمان آورده‏ام ولی مایل هستم ببینم تا اطمینان و یقینم کامل گردد، چون ابراهیم حقیقتا غرضش اطمینان خاطر بود، خداوند به او وحی فرستاد که چهار پرنده بگیر و پس از کشتن آنها همه را در هم بکوب و سپس آن را به چند قسمت تقسیم کن و هر قسمتی را بر سر کوهی بگذار و یک یک آنها را بخوان، تا به اذن خدا زنده شوند و نزد تو آیند.
ابراهیم فرمان خدا را به کار بست و پس از کشتن و کوبیدن و تقسیم کردن گوشتهای درهم آمیخته‏ی پرندگان، آنها را صدا زد، از هر جا جزیی جمع آمد و به هم متصل گردید و جان در آن دمیده شد و پرندگان دیگر بار زنده شدند.
ابراهیم مأموریت الهی و آسمانی خود را شروع کرد و در آغاز کار، عمویش آزر را به سوی خدا و پرستش پروردگار یگانه دعوت نمود، دلائل و براهین توحید را با منتهای ادب به آزر گوشزد کرد، آزر با تندی و خشونت به او پاسخ داد و او را از نزد خود راند، ابراهیم که در ابتدای کار با شکست مواجه شده بود، با دلی افسرده از نزد آزر خارج شد ولی روش آزر او را سست نکرده بلکه تصمیم او را، دائر بر راهنمایی و هدایت قوم محکم‏تر ساخته بود، ابراهیم نزد قوم آمد و برای اینکه به آنان بفهماند بت پرستی راه خطا و گمراهی است نخست از آنها پرسید: شما چه چیز را پرستش می‏کنید؟ قوم گفتند: معبود ما بتها هستند که به پرستش آنها قیام می‏نمائیم و حوائج خود را از آنها می‏خواهیم و در هنگام بروز حوادث ناگوار به آنها پناهنده می‏شویم.
ابراهیم پرسید: آیا بتها سخنان شما را می‏شنوند و نفع و ضرری از آنها ساخته است؟ گفتند: نه، بلکه چون پدران ما بتها را می‏پرستیدند ما هم به پیروی از روش آنها بت می‏پرستیم. ابراهیم گفت: هم شما و هم پدران شما در گمراهی آشکار بوده‏اید و این بتهای سنگی و چوبی که مالک سود و زیان خود نیستند شایستگی پرستش را ندارند، پرستش مخصوص پروردگار یگانه‏ای است که خالق آسمانها و زمین و مدبر امور آنها است.

سپس ابراهیم در مقام بیان قدرت خداوند برآمد و گفت پروردگار بزرگ آن کس است که مرا آفریده است، پس او مرا هدایت می‏کند و او است که مرا آب و غذا می‏دهند و چون بیمار شوم مرا شفا می‏بخشد و او است که مرا می‏میراند و سپس زنده می‏گرداند و او است که من امیدوارم در روز قیامت مرا بیامرزد.
ابراهیم، با این بیانات، مردم را به پرستش خداوند دعوت کرد، ولی قوم در برابر دلایل ابراهیم، یک مشت حرفهای بیهوده و پوچ تحویل دادند و حاضر نشدند از بت پرستی دست بردارند، از این رو، ابراهیم درصدد برآمد بت‏ها را بشکند و عملا به مردم نادان بفهماند که این بت‏های بی‏جان و ناتوان، لایق پرستش نیستند.
نمرودیان عیدی داشتند که همه ساله در آن روز مراسم مخصوصی را اجرا می‏کردند و آن روز را در خارج شهر به سر می‏بردند، چون ایام عید فرا رسید عموم مردم از شهر خارج شدند. ابراهیم به عنوان کسالت از رفتن، خودداری کرد و در شهر ماند.
شهر از ساکنین خالی شد و همه‏ی مردم از پیر و جوان به خارج شهر رفتند، ابراهیم چون شهر را خالی و بتکده را بدون نگهبان یافت قدم در بتکده گذاشت و در آن سالن مجلل که به انواع زینت‏ها آراسته شده و بت‏ها برحسب رتبه و مقام در جایگاه خود قرار داشتند، به تماشا پرداخت سپس با تمسخر و تحقیر به آنها نگریست، سپس به شکستن آنها پرداخت و تنها بتی که از تبر ابراهیم در امان ماند، بت بزرگ بود و آن هم به این منظور سالم ماند که پایه‏ی استدلالهای آینده و موجب تبرئه و نجات او باشد.
قوم پس از انجام مراسم عید، به شهر بازگشتند و چون وضع درهم ریخته‏ی معبد و بتهای شکسته را دیدند بی‏اندازه ناراحت و خشمناک شدند و از اهانتی که نسبت به بتها انجام گرفته بود سخت عصبانی گشتند و درصدد بدست آوردن مجرم برآمدند و با هم می‏گفتند: چه کسی این عمل را با خدایان ما کرده است؟! همانا او از ستمکاران است.
بالأخره فهمیدند که این کار ابراهیم است. ابراهیم شناخته شد و در محلی که بت پرستان جمع آمده بودند برای محاکمه و انتقام احضار گردید، از ابراهیم پرسیدند آیا تو این کار را نسبت به خدایان ما انجام داده‏ای؟! ابراهیم با بیانی محکم گفت: بلکه بت بزرگ این کار بر سر بتها آورده، از خودشان بپرسید. نمرودیان در برابر این منطق، جز اینکه به عجز و ناتوانی بتها اعتراف کنند چاره‏ای نداشتند، ابراهیم هم جز این انتظاری نداشت لذا وقتی که قوم گفتند: بت‏ها نمی‏توانند حرف بزنند و جوابی بگویند، ابراهیم بالافاصله با یک جمله اساس بت پرستی را درهم ریخت و آنها را سرزنش و ملامت کرد و گفت: اف بر شما و بر آن چه می‏پرستید.

نمرودیان برای انتقام گرفتن از ابراهیم و یاری خدایان خود، تصمیم به سوزانیدن ابراهیم گرفتند و چون جرم ابراهیم به عقیده‏ی آنان جنبه‏ی عمومی داشت، باید عموم طبقات در این راه تشریک مساعی کنند و از این ثواب بهره‏مند گردند، از این رو همه‏ی مردم درصدد گرد آوردن هیزم برآمدند و چند روزی نگذشت که کوهی از هیزم فراهم آمد، آتش افروختند و شعله‏ی آن به آسمان بالا رفت، آن قدر هیزم زیاد بود که آتشی عظیم و خطرناک در بیابان ایجاد شد و حرارت آتش به حدی رسید که هیچ کس را یارای نزدیک شدن به آن نبود.
ابراهیم را بوسیله‏ی منجنیق میان آتش پرتاب کردند و به این وسیله آتش دل خود را فرو نشانیدند. ابراهیم در میان شعله‏های آتش از دیدگان مردم ناپدید شد و غریو شادی از مردم برخاست.
هنگامی که ابراهیم میان آتش پرتاب می‏شد جبرئیل خود را به او رسانید و گفت: ای ابراهیم آیا حاجتی داری؟ گفت: به تو حاجتی ندارم ولی به خداوند چرا. سپس از خدا درخواست کرد که مرا از آتش نجات بده. آتش به فرمان خداوند بر ابراهیم سرد و سلامت گردید و خطر آتش و حرارت از او برداشته شد.
نمرودیان که این صحنه را مشاهده می‏کردند با اعجاب و تحسین بر این منظره خیره شدند. مردم که این آیت بزرگ الهی را دیدند، به حقانیت دعوت ابراهیم پی بردند و بر آنها ثابت شد که راه راست، همان است که ابراهیم به آن دعوت می‏کند. اما عناد و دشمنی و همچنین حب جاه و مال مانع شد که به ابراهیم ایمان آورند، بدین جهت اکثر مردم در بت پرستی ماندند و فقط چند نفر انگشت شمار به آن حضرت گرویدند.

هنگامی که حضرت ابراهیم علیه‏السلام سوار بر اسب از سرزمین کربلا عبور می‏نمود، اسبش به زمین خورد و ابراهیم علیه‏السلام از اسب افتاد، سرش شکست و خون او جاری شد، آن گاه عرض کرد:پروردگارا چه خطایی از من صادر شد؟ در آن وقت اسبش به سخن درآمد و گفت: یا خلیل الله از تو بسیار خجالت می‏کشم، بدان که در این زمین فرزند خاتم انبیاء (امام حسین علیه‏السلام) کشته می‏شود، از این رو خون تو جاری گشت تا موافق خون آن جناب شود.

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031