21
1395
حضرت سلیمان علیه السلام در کربلا
پیامبری و سلطنت داوود، به ارادهی خداوند، به سلیمان انتقال یافت، در حالی که او از تمام فرزندان داوود خردسالتر بود. پادشاهی سلیمان از پدرش هم عظیمتر بود، زیرا خداوند متعال، باد را مسخر او گردانید تا بساط او را به هر جا بخواهد حمل کند، جنیان را تحت فرمان او قرار داد که خدمتگزار او باشند، پرندگان را مطیع او فرمود که با پر و بال خود بر او سایه افکنند، منطق پرندگان را هم به وی آموخت و فهم و ذکاوت خارق العادهای نیز به او عطا کرد و این مزایا موجب شد که سلطنت سلیمان به صورت بینظیری درآید و تمام قدرتها در او متمرکز گردد. سالیان درازی، سلیمان در میان مردم به عدل و داد سلطنت کرد، مردم از روش عادلانهی او در مهد آسایش و خوشی بودند و به بهترین وجه از مزایای زندگی برخوردار میشدند تا آن گاه که آفتاب عمر سلیمان بر لب بام رسید.
یکی از روزها سلیمان در کاخ بلور خود تنها ایستاده و تکیه بر عصای خود داده و به تماشای مناظر و عمارتهای کشور پهناور خود مشغول بود که ناگاه جوانی ناشناس را در کاخ خود مشاهده کرد، از آن جوان پرسید تو کیستی و چرا بدون اجازه قدم در قصر من گذاشتی؟! گفت من آن کسی هستم که برای ورود به خانهها و کاخها، از کسی اجازه نمیگیرم، من ملک الموت و فرشتهی مرگم که برای قبض روح تو آمدهام، سلیمان از شنیدن نام او و احساس مأموریتش بر خود لرزید و گفت: ممکن است مهلتی بدهی تا به کار خود رسیدگی کنم؟ گفت: نه و در همان حال بدون اینکه حتی اجازهی نشستن به او بدهد جانش را گرفت.
جسد بیجان سلیمان مدتها به همان حال که ایستاده و تکیه به عصا داده بود باقی ماند و سپاهیانش از دیوارهای بلوری قصر او را میدیدند و گمان میکردند که سلیمان زنده است و به آنها مینگرد، از بیم سطوت او کسی جرأت وارد شدن به قصر را نداشت تا آن که خداوند موریانهای را فرستاد، عصای سلیمان را خورد و سلیمان بر زمین افتاد.
هنگامی که حضرت سلیمان علیهالسلام با خدم و حشم، جن و انس و طیور از هوا وارد مقتل سیدالشهدا علیهالسلام شد، آنگاه باد، بساط او را دو سه بار پیچاند و به سوی زمین آورد، سپس سلیمان علیهالسلام باد را بواسطهی این حرکت مؤاخذه نمود، در آن هنگام باد، مصائب حسین علیهالسلام را بیان کرد و گفت: یا نبی الله اینجا زمین شهادت اوست، پس سلیمان علیهالسلام گریان گشت و بر قاتل او لعن فرستاد سپس از آن محل گذشتند.
21
1395
حضرت زکریا و امام حسین علیه السلام
حضرت زکریا از پیغمبران عظام بنیاسرائیل بود که نسبتش به حضرت داوود میرسد و او زکریای سوم است که در میان بنیاسرائیل پیغمبری یافته. زکریا رئیس خدمهی بیتالمقدس و احبار بود و آن اسرائیل را به شریعت حضرت موسی دعوت میکرد.
از حضرت ولی عصر روحی له الفداه مروی است که: زکریا علیهالسلام از حضرت باری تعالی درخواست نمود که اسماء خمسهی طاهره را به او تعلیم نماید، پس جبرئیل بر او نازل گردید و او را تعلیم نمود، هر گاه زکریا اسم محمد، علی و فاطمه و حسن علیهالسلام را ذکر میکرد غم و اندوهش برطرف میشد، اما همان که اسم حسین علیهالسلام را ذکر میکرد گریه در گلویش گیر میکرد و دلش به طپش میآمد، پس عرض کرد: پروردگارا، چه میشود وقتی که نام آن چهار بزرگوار را ذکر مینمایم از غم و اندوه رها شوم و چون حسین علیهالسلام را یاد میکنم اشکم میریزد و دلم میسوزد؟ آن گاه خداوند کیفیت شهادت امام حسین علیه السلام را برای زکریا بازگو نمود. چون زکریا علیهالسلام این واقعه را شنید سه روز از مسجد بیرون نیامد و از مردم دوری نمود و پیوسته گریه و ناله میکرد، پس عرض کرد: خداوندا، فرزندی به من عنایت نما که چشم من به او روشن گردد و محبت او را در دلم زیاد گردان، آن گاه مرا به مصیبت او مبتلا گردان (تا مصیبت من موافق مصیبت خاتم انبیا باشد).
21
1395
حضرت اسماعیل علیه السلام در کربلا
ابراهیم به دستور خداوند، درخواست ساره را قبول کرد و هاجر و اسماعیل را با خود برداشت و به راهنمایی خداوند به راه افتاد تا به سرزمین مکه رسید و به فرمان خداوند، آنها را در آن سرزمین فرود آورد و خود به نزد ساره بازگشت.
گریهی طفل قلب مادر بینوا را پاره میکرد ولی او هم راه به جایی نداشت، دیگرباره در آن بیابان وحشت آور به کوشش و جستجو پرداخت تا یکسره از یافتن آب ناامید شد، با چشم گریان نزد فرزندش باز آمد، در این بار حال طفل بسیار خطرناک شده بود و گویا آخرین لحظات زندگی را طی میکرد، هاجر کنار فرزندش ایستاده به آن منظرهی جانگداز میگریست که ناگاه چشمهی آب زلالی از زیر پای اسماعیل بجوشید و دل هاجر را غرق شادی و شعف نمود. مادر کنار فرزند، روی زمین نشست و از آن آب، کام خشکیدهی کودک را تازه کرد و خطر را از طفل برطرف نمود، خود هم نوشید و جان تازه در تنش پدید آمد و شکر خدا را بجا آورد.
ابراهیم میدانست که خواب او الهامی است از طرف خدا و از وساوس شیطانی دور است، بدین جهت، با قلبی سرشار از ایمان، آماده شد که فرمان خداوند را اجرا کند، نخست به دیدار اسماعیل شتافت و به وی گفت: پسر جان! من در خواب دیدم که تو را سر میبرم، نظر تو چیست؟ اسماعیل که از سلالهی آن دودمان و فرزند آن پدر بود، بدون تردید و نگرانی گفت: ای پدر! مأموریت خود را انجام بده که به خواست خدا مرا از زمرهی صابرین خواهی یافت.
اسماعیل در آن سرزمین ازدواج کرد و خداوند فرزندانی به او ارزانی داشت و هاجر، مادر اسماعیل پس از چندی در همان سرزمین از دنیا رفت.
در یک نوبت که ابراهیم به حجاز آمده بود، به فرزند خود اظهار کرد که من از طرف خداوند مأمورم در این بیابان خانهای بنا کنم، اسماعیل اطاعت و آمادگی خود را اعلام نمود و سپس با اتکا به نیروی خداوندی وسایل لازمه را برداشتند و به محل مأموریت رفتند و با عزمی راسخ شروع به کار کردند و در آن هنگام با خدای خود میگفتند: «پروردگارا! این خدمت را از ما بپذیر، زیرا که تو دانا و شنوایی، پروردگارا! ما را توفیق بده که مسلم باشیم و از ذریهی ما امتی مسلمان بوجود آور و مناسک حج را به ما تعلیم بده و توبهی ما را بپذیر زیرا تویی خداوند توبه پذیر مهربان». اسماعیل از بیابان سنگ حاضر میکرد و ابراهیم به ساختمان خانه مشغول بود تا دیوارها بالا آمد.
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر مهر ۲۱, ۱۳۹۵
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت مهر ۲۱, ۱۳۹۵
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان مهر ۲۱, ۱۳۹۵
- سجده شکر مهر ۲۱, ۱۳۹۵
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر مهر ۲۱, ۱۳۹۵