مهر
26
1394

شب پنجم: حبیب بن مظاهر

حبیب فرزند مظاهر (مظهر) چهارده سال پیش از هجرت پبامبر اکرم در خاندان بزرگ بنی اسد در یمن به دنیا آمد. سال نهم هجری با خانواده اش به مدینه آمد و آنجا ساکن شد. در نوجوانی فقط چند صباح از اوان زندگی را در زمان پیامبر گذراند و در این مدت کوتاه، به خاطردوستی با یکی از کودکان مدینه که او حسین بن علی بن ابیطالب بود، درخشیده این دو نفر با یکدیگر حدود ۱۰ تا ۱۳ سال اختلاف سن داشتند اما حبیب همیشه در مقابل این کودک بسیار فروتن بود. دوران جوانی و میانسالی خود را در کنار امیر المومنین علی علیه السلام با جنگ های صفین و نهروان پشت سر گذاشت و همواره یکی از سرداران و دلاور مردان سپاه علی و نامش در کنار یاران علی علیه السلام رقم خورد. در دوران خلافت امیر المومنین و با آغاز جنگ جمل، همراه آن حضرت راهی بصره شد و پس از پایان جنگ، کوفه را برای زندگی خود انتخاب کرد. پس از شهادت علی علیه السلام، در کنار امام مجتبی علیه السلام و در سایه آن حضرت بود و درس سکوت را از آنحضرت آموخت حبیب بن مظاهر، در این سالها در کنار آل بیت پیامبر غم ها و اندوههای فراوان از دشمنان آل البیت دید تا به سن پیری رسید. به هنگام خروج امام حسین از مدینه به مکه و دعوت مردم کوفه از آن حضرت، که حبیب هم جزو دعوت کنندگان آن حضرت بود و نامه ای در این زمینه به همراه چند نفر برای حسین بن علی نوشت. امام حسین علیه السلام هم نامه ای به حبیب نوشتند و او را به یاری خود دعوت نمودند. حبیب به دنبال شنیدن خبر ورود امام حسین به کربلا، خود را از کوفه به آنجا رسانده و در رکاب حسین ابن علی جنگید و تا آخرین لحظه وفاداری خود را به امام زمانش ابراز کرد و سرانجام در ظهر عاشورا به شهادت رسید.

هنگام شهادت ۷۵ سال داشت و سر او به همراه سرهای شهدا در کوفه گردانده شد.

مهر
26
1394

شب پنجم: زهیر بن قین

 

هنگامی که شمر و همراهانش به خیمه‌های امام حسین علیه السلام حمله کردند، زهیر بن قین و چند تن از یاران امام، شمر و اصحابش را از خیمه‌ها دور ساختند و چند تن از آنها را کشتند، و نیز بعد از آنکه حبیب بن مظاهر به شهادت رسید و آتش جنگ شعله‌ور شد، زهیر به همراه حر بن یزید مبارزه ای دلاورانه کرد و هر گاه یکی از آنان در محاصره دشمن قرار می‌گرفت، دیگری وی را نجات می داد.

پس از مبارزه حر، پس از آنکه امام علیه السلام نماز ظهر را به جا آورد، زهیر دوباره به میدان رفت و دلاورانه جنگید و کسی همانند مبارزه و دلاوری‌های زهیر را کسی ندیده و نشنیده است. می‌گویند زهیر در این مبارزه ۱۲۰ نفر را به هلاکت رساند.
وی پیوسته به سپاه دشمن حمله می‌کرد و رجز می‌خواند:« من زهیر پسر قین هستم، شما را با شمشیرم از حسین علیه السلام دور می‌سازم و از وی حمایت می‌کنم.»
آن‌گاه به سوی امام بازگشت و این شعر را خواند:« جانم به فدای تو که هدایت شده و راهنما هستی. امروز جدت نبی اکرم و حسن مجتبی و علی مرتضی و جعفر طیار، آن جوانمرد شجاع، و حمزه، شیر خدا و شهید زنده، را دیدار خواهی کرد.»

گویا زهیر با این اشعار با امام علیه السلام خداحافظی نمود و بار دیگر به میدان مبارزه بازگشت و پس از مبارزه سختی، بشیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بر او حمله بردند و او را به شهادت رساندند.
هنگامی که زهیر بن قین به شهادت رسید، امام حسین علیه السلام بر بالین وی ایستاد و فرمود:«ای زهیر! خداوند تو را از لطف خود دور ندارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدی خود گرفتار کند.»

وقتی خبر کشته شدن زهیر بن قین در رکاب امام علیه السلام به همسر باوفای او رسید به غلامش گفت:« برو مولایت زهیر را کفن کن.»
غلام زهیر وقتی بدن مطهر امام حسین علیه السلام را عریان در قتلگاه مشاهده کرد، با خود گفت:« چگونه مولایم زهیر را کفن کنم، ولی حسین علیه السلام را رها نمایم و عریان بگذارم؟! به خدا سوگند که چنین نکنم.»
سپس امام را در پارچه‌ای که همراه داشت پیچید و زهیر را در پارچه‌ای پاره کفن کرد.

مهر
26
1394

شب پنجم: عبدالله بن حسن علیه السلام

 

«عبدالله» کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است.
شیخ مفید چنین نقل می‌کند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچه‌ای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامه‌ای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.
عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمه‌گاه با زنان به سر می‌برد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، از خیمه‌گاه بیرون دوید. او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت و در کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (علیهاالسلام) او را دنبال کرد و به او رسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد. امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع می‌ورزید. او به عمه‌اش گفت: «والله لا افارق عمّی؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمی‌شوم.»

ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا می‌خواهی عمویم را بکشی؟» بَحر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.
کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» حسین(علیه السلام) او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»
امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهره‌مند می‌سازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.»
ابوالفرج گوید: در نهایت عبدالله به دست «حرمله بن الکاهل الاسدی» به شهادت رسید

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

مهر ۱۳۹۴
ش ی د س چ پ ج
« شهریور   آبان »
 123
45678910
11121314151617
18192021222324
25262728293031