مهر
25
1394

شب چهارم: فرزندان مسلم بن عقیل

عبدالله بن مسلم بن عقیل

عبدالله بن مسلم بن عقیل، یکی از اصحاب امام حسین و از شهدای کربلا بود. مادرش حضرت رقیه دختر حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام بوده و هنگام شهادت چهارده سال داشت. بنا به قولی عبدالله بن مسلم اولین شهید از بنی‏ هاشم و بنا به قولی حضرت علی‏ اکبر علیه‏السلام بوده است.

از امام جعفر صادق از پدرش امام باقر از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام ـ : پس از هِلال بن حَجّاج (از شهدای کربلا) عبد اللّه بن مُسلم بن عقیل بن ابى طالب به میدان آمد در حالى که چنین رجز مى‌خواند: سوگند خورده ام که جز به آزادگى کشته نشوم گر چه مرگ را تلخ یافته ام . ناپسند مى دارم که ترسو و گریزان خوانده شوم . ترسو کسى است که سر پیچید و گریخت.

عمرو بن صَبیح صُدایى، تیرى به سوى عبد اللّه بن مسلم بن عقیل انداخت. او کفِ دستش را [ براى محفاظت ] بر پیشانى اش نهاد [امّا تیر، دستش را به پیشانى اش دوخت ] و نتوانست آن را حرکت دهد. سپس تیرى دیگر آمد و قلبش را شکافت.

هنگامى که کفِ دست عبدالله بن مسلم بن عقیل به پیشانى اش دوخته شد، گفت: خدایا ! آنان، ما را فرو کاستند و خوار داشتند. خدایا ! آنان را بکُش ، همان گونه که ما را کُشتند و خوارشان کن همان گونه که ما را خوار داشتند. زید بن رُقاد، قاتل عبدالله بن مسلم بن عقیل می‌گوید: وقتى به او رسیدم جان داده بود. آن تیرم را که در شِکمش نشسته و او را از پاى در آورده بود بیرون کشیدم و بعد تیرِ روى پیشانى اش را آن قدر حرکت دادم تا توانستم آن را بیرون بکشم؛ امّا تیغه آن، در پیشانى اش مانْد و نتوانستم آن را بیرون بکشم.

محمد بن مسلم بن عقیل

پس از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل بنى هاشم و فرزندان ابى طالب بصورت هماهنگ بر سپاه کوفه حمله کردند و در این حمله بود که محمد بن مسلم به روى زمین افتاد و او را ابومرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى به شهادت رساندند.

 محمد بن ابى سعید بن عقیل

چون امام حسین(علیه السلام) شهید شد نوجوانى از خیمه بیرون آمد در حالیکه نگران بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مى کرد, سوارى بر او حمله کرد و ضربتى بر او وارد ساخت, از نام و نشانش پرسیدم, گفتند که او محمد بن ابى سعید بن عقیل است, از نام و نشان آن سوار پرسیدم, گفتند: لقیط بن ایاس جهنى است. هانى بن ثبیت حضرمى مى گوید: من در کربلا به هنگام کشته شدن امام حسین(علیه السلام) حضور داشتم و ما ده سوار بودیم و من دهمین نفر آنها بودم که اسبان را در میدان به جولان درآوردیم, ناگهان نوجوانى از اهل بیت حسین از خیمه بیرون آمد, در حالى که چوبى در دست و پیراهنى در بر داشت و به راست و چپ خود مى نگریست, در این هنگام سوارى به او نزدیک شد و بدن او را با شمشیر پاره کرد. هشام کلبى ناقل این خبر مى گوید: هانى بن ثبیت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذکر نکرده است.

 

مهر
25
1394

شب چهارم: حر بن یزید ریاحی

 

قافله امام حسین علیه السلام پس از رسیدن به سرزمین عراق، در منزلگاه ((شراف )) با سپاه یکهزار نفرى حر بن یزید ریاحى روبرو شد. حر از سوى عبیدالله بن زیاد ماموریت داشت با امام حسین(علیه السلام) نبرد کند و  از آن پس، مسیر تاریخ به سوى دیگر کشیده شد.

حر بن یزید که در پى نامه هاى روزانه عبیدالله، امام حسین علیه السلام را کنترل کرده و در مراقبت کامل خویش داشت، بنا به فرمان عبیدالله بن زیاد، آن حضرت را از مسیر اصلى به صحراى خشک و غیر آباد کشانید. تا این که، دوم ماه محرم سال ۶۱ قمرى در سرزمین کربلا، راه را بر امام حسین علیه السلام بست و از ادامه حرکت آن حضرت ،جلوگیری شد. امام حسین علیه السلام همین که متوجه شد، آن سرزمین، کربلا است، فرمود :اللهم انى اعوذبک من الکرب و البلاء سپس فرمود:« این موضع کرب و بلاء و محل محنت و عنا است، فرود آئید که اینجا منزل و محل خیام ما است. این زمین جاى ریختن خون ما است و در این مکان واقع خواهد شد قبرهاى ما. اینها را جدم رسولخدا (صلی الله علیه و آله ) مرا خبر داد .» پس در آنجا فرود آمدند و دستور داد آن جا خیمه گاه و منزلگاه به پا کنند.. امام حسین علیه السلام پس از ورود به سرزمین کربلا به اصحاب خود فرمود:«مردم بندگان دنیا هستند و دین را همچون غذایی می‌دانند که تا زمانی که مزه خوش داشته باشد، آن را نگاه می‌دارند، اما هنگامی که (مزه‌اش عوض شود و) آزمونی در کار باشد، تعداد دینداران اندک می‌شود».

هنگام اذان امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان بگوید. سپس امام (بعد از حمد و ثنا) فرمود ای مردم نزد شما نیامدم تا اینکه نامه های شما آمد که ما امام نداریم نزد ما بیا شاید خداوند بوسیله تو ما را هدایت کند اگر بر سر قول خود هستید من آماده ام و به وجه اطمینان بخشی پیمان خود را به من بدهید و اگر نمی کنید و آمدن مرا خوش ندارید بر گردم به همانجا که از آن آمده ام، سپس به موذن گفت اقامه بگوید نماز جماعت را خواندند.

هنگام عصر  امام حسین(علیه السلام) به اصحاب دستور حرکت داد و یکبار دیگر برای اتمام حجت فرمود: ای مردم اگر شما تقوی داشته باشید و حق را به اهلش واگذارید خدا را پسندیده تر است و ما خاندان محمدیم و به ولایت به شما شایسته تریم اگر ما را نخواهید و بر خلاف نامه ها و فرستادگانی که نزد من فرستادید نظر دارید من بر می گردم، حربن یزید گفت به خدا من از این نامه و فرستاده گانی که می گویی خبر نداریم امام حسین(علیه السلام) به یکی از یارانش عقبه بن سمعان فرمود آن نامه ها جلوی او بریزید حر گفت ما از آن کسانی نیستیم که نامه نوشتند و دستور داریم از تو دست برنداریم که در کوفه به نزد ابن زیاد ببریم امام به اصحابش فرمودسوار شویدو برگردید.

امام (علیه السلام) و یارانش زمانی که خواستند برگردند حر مانع شد. امام حسین(علیه السلام) به حر فرمود«سکلتکت امک»مادرت به عزایت بگرید. حر گفت اگر شخص دیگری از عرب چنین می گفت از جوابش نمی گذشتم ولی من نمی توانم جز به نیکی نام مادرت را ببرم ولی من تو را رها نمی کنم و گفت من دستور جنگ با تو را ندارم اگر امتناع داری از راهی برو که به کوفه نرود و به مدینه نرسد. این پیشنهاد مورد قبول واقع شد و سپس حضرت به سوی غریب سپس قادسیه و سپس به بیضه رسید و برای اصحاب خود و حر بن یزید خطبه ای خواند:«بعد از حمد و ثنا فرمود هر که سلطان جوری ببیند که حرام خدا را حلال شما رد و پیمان خدا را بشکند و سنت رسول خدا را مخالفت کند و در میان بندگان خدا به ناحق عمل کند و در برابر او سکوت نماید بر خدا لازم است که او را همنشین وی سازد این زمامداران به فرمان شیطان چسبیده اند و فرمان خدا را وا نهاده اند و فساد را رواج دادند و بیت المال را خاص خود نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام دانستند من سزاوارتر هستم. نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما گفتند که با من بیعت کردید و تعهد نمودید مرا به دست دشمن ندهید من حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدایم جانم با جان شماست و خاندانم، خاندان شما. عهد خود را شکستید و اینکار را با پدر و برادر و پسر عمم مسلم بن عقیل کردید، فریب خورده شما بیچاره است. بخت خود را واژگون کردید و خدا مرا از شما بی نیاز کند و السلام علیکم …سپس زبیر بن قیس برخاست و گفت یابن رسول الله بخدا اگر دنیا همیشه باشد و مادر آن جاویدان بردیم و تنها برای یاری تو از آن بیرون می رفتیم بیرون رفتن با تو را بر اقامت در آن اختیار می کردیم راوی همچنین می گوید حسین (علیه السلام) در حقش دعا کرد. سپس نافع بن هلال بن نافع بجلی برخاست و گفت بخدا ما از بقاء پروردگار خود ناخوش نیستیم و بر اراده خود هستیم با دوستانت دوستی و با دشمنانت، دشمنی کنیم سپس یزید بن خیضر برخاست و گفت یا بن رسول الله خدا بر ما منت نهاد که پیش رویت نبرد کنیم تا پاره پاره شویم و در قیامت، جدت شفیع ما باشد سپس امام و اصحاب کردند تا به محذیب الهجانات رسیدند ناگاه چهار شتر سوار از کوفه آمدند و طماح بن عدی رهبرشان بود که حربن یزید رو به آنها کرد و گفت اینها اهل کوفه هستند من اینها را زندانی می کنم امام فرمود اینها یاران من هستند و با جان خود از اینها دفاع می کنم.

توبه حر بن یزید ریاحى و شهادت ایشان

سپاه کوفه با ریاست حرّ ابن یزید پس از سیراب شدن یک مقدار استراحت کردند تا ظهر شد. در این جا حرّ ابن یزید با نیروی ادب یک قدم به سوی حق آمد، چگونه؟ وقت ظهر امام حسین(علیه السلام) به حجاج ابن مسروق جعفی، مؤذن ارتش خیش فرمودند اذان بگو. سپس به حرّ فرمود: آیا نمازت را با لشکر خود می­خوانی؟ فرمانده‌ی سپاه دشمن، مزدور یزید، بر خلاف انتظار گفت: نه، بلکه نماز را با تو می خوانم. این ادب و این نمازی که او خواست پشت سر حضرت(علیه السلام) بخواند، در حقیقت پشت کرده به فرهنگ دشمن بود و او را یک قدم به سوی پروردگار پیش برد و این کارش کلیدی برای گشوده شدن درهای رحمت حق به سوی او بود.

 

لشگریان با امام نماز خواندند و امام(علیه السلام) خطبه‌ای را خواندند، تا وقت نماز عصر شد. باز حرّ ابن یزید نماز عصر را به حضرت(علیه السلام) اقتدا کرد، پس از نماز بین امام(علیه السلام) و حرّ گفتگو درباره‌ی مردم کوفه و بازگشت امام(علیه السلام) به مکه یا مدینه آغاز شد. ولی حرّ اصرار کرد که من مأمورم شما را به کوفه ببرم. امام(علیه السلام) در برابر حرّ فرمودند: «ثَکَلَتکَ اُمُّک» مادر به عزایت بنشیند، چه می‌خواهی؟ حرّ یک مقدار سکوت کرد، سپس به حضرت نظر کرد و گفت «اَما وَ اللهِ لَو غیرُکَ مِنَ العَرَب یَقولُ حالی وَ هُوَ عَلی مِثلِ تِلکَ الحالَهِ الَّتی أنتَ عَلَیها ما تَرَکتُ ذِکرَ اُمِّهِه بِسَّکن أن أقولَها کائِناً ما کان وَ لکِن وَ الله مالی إلی ذِکر اُمِّک مِن سَبیل إلّا بِأحسَنِ ما یُقدَرُ عَلَیه» به خدا سوگند اگر غیر تو از عرب این کلمه را به من می‌گفت و در یک چنین گرفتاری که تو هستی قرار داشت، من او را رها نمی‌کردم و مادرش را به شیون و فرزند مردگی یاد می‌کردم، قطعاً پاسخش را می‌دادم، ولی به خدا سوگند من حق ندارم نام مادرت را جز به نیکوترین وجه مقدور به زبان جاری کنم.

 

بعد از نماز این مرحله‌ی دوم ادب حرّ بود که نشان داد به خاطر این احترام به حضرت زهرا (سلام الله علیها)، درهای رحمت خاصّ حق به روی او باز شد. گذشت تا روز عاشورا، با این که عمر سعد به او ترفیع مقام داده بود، ولی حال توبه و نورانیّت عجیبی به او دست داد و با کمال خضوع و تواضع با یاد ندایی که اول سفر شنیده بود که او را به بهشت بشارت دادند، به سوی خیمه های امام(علیه السلام) حرکت کرد. نزدیک خیمه پیاده شد، دو دستش را روی سر گذاشت، چون به امام(علیه السلام) نزدیک شد، خودش را روی زمین انداخت، روی خاک انداخت و مرتب می گفت: «اللهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَی» خدایا من توبه کردم، توبه ی مرا بپذیر. «فَقَد ارعَبتُ قُلوبَ اُولیائِک وَ اُولادَ بِنتِ نَبیِّک» من دل بندگان تو را به هراس انداختم، خدایا دل دختر پیغمبرت را، دل فرزندان دختر پیغمبر تو را به ترس انداختم.

 

حضرت حسین(علیه السلام) فرمودند: «إرفَع رَأسَک» سرت را بردار. عرضه داشت: یَابنَ رَسولِ الله، من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به مدینه مانع شدم، من راه را به تو بستم، واقعاً برای من جای توبه وجود دارد؟ حضرت حسین(علیه السلام) فرمود: «نَعَم، یَتوبُ اللهَ عَلَیک» بله جای توبه وجود دارد، سرت را از روی خاک بردار، خدا توبه‌ی تو را پذیرفت.

 

سپس همانگونه که شیخ ابن نمای حلی در کتاب مثیر الأحزان نقل می‌کند، به حضرت حسین(علیه السلام)  گفت: یابن رسولِ الله وقتی از کوفه بیرون آمدم، از پشت سر صدایی شنیدم که می‌گفت: ای حرّ: تو را به بهشت بشارت باد. حضرت(علیه السلام) فرمود: «لقد أَصَبتَ أجراً وَ خِیرا» پاداش خدا و خیر را خوب تشخیص دادی که از یزیدیان بریدی و به اهل بیت: پیوستی و خوب خودت را به آن بشارت رساندی. بعد اجازه گرفت، به میدان رفت، بعد از جنگ سختی که با مردم کوفه کرد شهید شد.

 

یاران امام(علیه السلام) بدنش را از زمین برداشتند تا نزدیک خیمه‌ها آوردند، در پیشگاه حضرت حسین(علیه السلام) روی زمین گذاشتند، امام(علیه السلام) بالای سرش نشست و به رخساره‌ی خون آلودش دست محبت کشید، غبار از چهره اش پاک کرد و این جمله را فرمود: «أنتَ الحُر کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ حُرّاً فِی الدُّنیا وَ سَعیدٌ فِی الآخِرَه» تو آزادی چنان که مادرت تو را به آزاده نام نهاد، تو در دنیا آزاد و در آخرت خوشبخت هستی.

 

مهر
25
1394

شب چهارم : فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام

 

در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید. فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده قتال کردند. حضرت زینب (سلام الله علیها) در این موقع که فرزندان دلبند خود را راهی قتال با دشمنان دین و قرآن می کرد، حالتی دگرگون داشت.

او عقیله بنی هاشم است. او نائبه الامام است. اصلاً او شریک کربلای حسین (علیه السلام) است. نه بدین جهت که بنابر نقل، فرزندان خود را با دست خود کفن پوش و فدیه راه حسین (علیه السلام) کرده، که از لحظه ای که از دامن زهرای مرضیه (سلام الله علیها) پای به عرصه وجود گذاشته، دیده به دیدار حسین (علیه السلام) باز کرده است. برای همین است که اهل دل، آفرینش او را برای کربلا معنا کرده اند.

بسیاری می گویند: زینب کبری (سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید – کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت – دائی خود را به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید.

امام راضی نشده و مخالفت می نماید. عقیله بنی هاشم زینب کبری(سلام الله علیها) بی درنگ عرض می کند: برادر به حق مادرم، اذن میدان به فرزندان خواهرت بده . پسران نیز این درخواست و سوگند را مؤثر یافته و می گویند: دایی جان، به حق مادرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)اجازه بده.

امام صورت خواهر زاده های خود را می بوسد و اجازه نبرد به آن دو می دهد. آن دو بزرگوار پیاده به میدان نبرد رهسپار می گردند. ابن سعد آنها را شناخته و با صدای برخاسته از شگفــتی می گوید: (عَجَبا لِلرَحِمِ ) یعنی شگفت از این پیوستگی خواهر و برادری بین حسین و زینب (علیهما السلام).

ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان آمدو پس از نبردی نمایان، به شهادت رسید.پس از او، برادرش عون بن عبدالله جعفر راهی نبرد شد.

عـون پس از نـبردی دلیرانه به دست عبدالله بن قُطنَه به شهادت می رسد و فدایی راه حضرت حسین (علیه السلام) شد. سید الشهدا (علیه السلام) برجسد این دو برادر حضور یافته و آنها را به سینه چسبانیده و به خیمه شهدا می رساند. تمام اهل حرم بیرون می آیند الا مادرشان زینب کبری (سلام الله علیها) که درون خیمه می ماند و می فرماید: می ترسم که از بی طاقتی زجه کشم و برادرم از من شرم کرده و ناراحت و غمگین شود.

شهدای کربلا، در پایین پای حضرت حسین (علیه السلام) مدفونند و به احتمال قوی این دو دلداده نیز در همانجا پروانه شمع محفل حائر حسینی هستند. البته در ۱۲ کیلومتری کربلا بارگاهی کوچک منصوب به عون ابن عبدالله وجود دارد که ملجأ زائرین است. برخی را عقیده بر این است که این مرقد یکی از نوادگان امام مجتبی (علیه السلام) به نام عون می باشد.

مهر
25
1394

شب سوم: حضرت رقیه سلام الله علیها

 

حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه‏السلام، دختری سه یا چهار ساله به نام «رقیه» داشت. نام رقیه، در بعضی کتاب‏های تاریخی و مقاتل نقل شده است و برخی دیگر مانند: «ریاض الاحزان» به نقل از بعضی افراد آورده‏اند که نام او «فاطمه‏ ی صغری» است. رقیه علیهاالسلام در روز سوم صفر سال ۶۱ ه .ق. در سفر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام به شهر شام، از دنیا رفته است.

در یکی از شب‏هایی که اهل بیت علیهم‏السلام در خرابه اقامت داشتند و همگی به خواب رفته بودند، رقیه علیهاالسلام از خواب پرید. او در حالی که سخت پریشان بود، جویای پدر شد و پرسید:
پدرم کجاست؟ من او را دیدم
زنان اهل بیت به ویژه حضرت زینب علیهاالسلام با دیدن پریشانی کودک، گریستند و او را دلداری دادند. صدای گریه و شیون اهل خرابه به گوش یزید رسید. وی از خواب پرید. سرآسیمه پرسید:
این صدای گریه از کجاست؟
به او خبر دادند که یکی از دختران حسین علیه‏السلام، بهانه‏ی پدرش را گرفته است. یزید دستور داد سر حضرت را برایش ببرند. خدمت کاران، سر مقدس امام حسین علیه‏السلام را در طبقی نهادند و روی آن روپوشی انداختند. سپس آن را به خرابه بردند و در برابر کودک گذاشتند. رقیه علیهاالسلامپرسید:
این چیست؟
گفتند:
سر پدرت است!
رقیه علیهاالسلام، روپوش را کنار زد و با دیدن سر بریده‏ی پدر، ناله و بی‏تابی آغاز کرد. وی با آوایی جان‏سوز می‏گفت:
چه کسی سرت را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگ‏های گلویت را برید؟ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد! ای پدر! بعد از تو به چه کسی دل ببندم؟ چه کسی یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟ ای پدر! انیس این زنان و اسیران کیست؟ ای کاش من فدایت شده بودم! ای کاش من نابینا شده بودم! ای کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون رنگین شده‏ات را نمی‏دیدم!
آن گاه لب‏های کوچک خود را بر صورت پدر نهاد و آن قدر گریست که از هوش رفت. زنان هر قدر کوشیدند، نتوانستند او را به هوش آورند. بنابراین، دریافتند که رقیه علیهاالسلاماز دنیا رفته است

 

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

مهر ۱۳۹۴
ش ی د س چ پ ج
« شهریور   آبان »
 123
45678910
11121314151617
18192021222324
25262728293031