28
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیدۀ ۲۰
تفسیر سورۀ آلعمران ۵۰ ـ ۵۳
عرض تسلیت دارم شهادت امام هادی علیه السلام را
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ (۵۰) إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ (۵۱) فَلَمَّا أَحَسَّ عیسى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۵۲) رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدینَ (۵۳) وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ (۵۴) إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ (۵۵)
آیۀ ۵۰
وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ
ترجمه
و [میگوید: آمدهام تا] آنچه از تورات پیشاورى من است، تصدیق کنم، و پارهای از آنچه بر شما حرام شده بود، حلال کنم. و با نشانهاى از پروردگارتان نزد شما آمدهام. پس خدا را مراقبت کنید، و مرا فرمان برید.
تفسیر
ادامۀ بشارت به حضرت مریم علیها السلام است که فرزند تو پیامبری بزرگ خواهد بود که تورات را که کتاب مقدس الهی است، تصدیق میکند و احکام الهی را تبین مینماید و برخی از مطالبی که برای شما ـ بنیاسرائیل ـ حرام شده بود، حلال میکند. خداوند او را با نشانهها و معجزاتی به سوی آنان میفرستد. در آیۀ ۴۹ فرمود که خداوند به مریم بشارت داد که فرزند تو پیامبری به سوی بنیاسرائیل است و به آنان مطالبی میگوید که این آیۀ ادامۀ مطالبی است که به آنان بیان میفرماید.
وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ
اولین بخش رسالت حضرت عیسی تصدیق تورات است که پیشاروی ایشان بود. همۀ کتب الهی، و همۀ پیامبران در خطوط کلی اصول و فروع دین و معارف و حقایق الهی یکی جهت هستند و همگی یکدیگر را تأیید و تصدیق میکنند. زیرا دین و کتب آسمانی و شرایع الهی همگی ریشه در فطرت انسان دارند و فطرت انسان هم یکی است و آن همان اسلام است:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: «کُلُ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَهِ یَعْنِی الْمَعْرِفَهَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُه» [الکافی: ۲/۱۳] همچنین امام صادق علیه السلام در تفسیر آیۀ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» میفرمایند: «فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِید» [همان] و توحید محور همۀ معارف و احکام دین است.
حضرت عیسی علیه السلام هم تورات را که پیشاروی ایشان بود که کتاب آسمانی است، و دست تحریف یهودیان به آن نرسیده بود، تصدیق میکنند.
نکتۀ مهم اینکه همواره تصدیق از روی علم است، یعنی اول باید آن را درست تصور کرده باشد و به آن آگاهی یافته باشد تا در مرحلۀ دوم آن را تصدیق کند و به آن گواهی بدهد.
وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ
اما برخی از احکام به مرور زمان تغییر میکند و حضرت عیسی علیه السلام برخی اموری را که برای بنیاسرائیل به مرور حرام شده بود، حلال میکند. این امر در جهت تسهیل و تخفیف برای مومنان است. اما بنظر میرسد که هرچه زمان میگذرد، شرایع الهی ـ حداقل در مقایسۀ سه شریعت موسی و عیسی و پیامبر عظیم الشأن ما ـ به سوی آسانترشدن رفتهاند. زیرا قدرت درک و فهم مردم بیشتر شده است و لزومی نداشته است که با برخی دستورات سختگیرانه، آنان را رشد دهند و تربیت کنند. بنابراین هماکنون اسلام، نهایت تسهیل برای رشد مومنان به سوی خداست. و شریعت اسلام، شریعت سهلۀ سمحه [آسان؛ که عمل به آن] است و خیلی از سختگیریهای که در شرایع پیشین بود، در این شریعت نیست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرمایند: «بَعَثَنِی بِالْحَنِیفِیَّهِ السَّهْلَهِ السَّمْحَه» [الکافی: ۵/۴۹۴]
وَ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ
و برای اثبات صدق نبوت خود، جز کتب آسمانی پیشگفته، نشانهها و معجزاتی از جانب پروردگار شما آوردم. آنچه از امور خارق العاده از من میبینید، همگی معجزات و نشانههایی است از خداوند متعال که رب شما و رب جهانیان است هیچکدام از آنان به خود من منتسب نیست. بلکه من واسطۀ فیض الهی هستم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ
بعد دو نتیجه مهم میگیرد. وقتی ثابت شد که همۀ امور فعل و اثر خداست که پروردگار شماست و من هم از جانب پروردگارتان برای شما نشانههای صدق آوردم، اولاً تقوا داشته باشید، تقوای خدا یعنی رعایت همۀ دستورات خدا ـ اعم از فردی و جمعی ـ. است، امری درونی که ملکۀ انسان است که همواره مراقب خود است که از دستورات خدا تخطی نکند و همواره مراقب است که خدا از او راضی باشد. و به تعبیری تقوا مبنای اخلاق اسلامی و دینی است. ثانیاً مرا فرمان برید که من فرستادۀ خدا هستم و فرمانبرداری از من فرمانبرداری از خداست: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه» [نساء: ۴۳] این یعنی تبعیت از قانون خدا و فرمانبرداری مجری قانون خدا.
معرفت جمعی
حقیقت معرفت دین خدا همین سه نکته است که در کلام حضرت عیسی علیه السلام آمده است. گام نخست آن است که توحید در جان ما بنشید و ما موحد و خدابین و خداپرست شویم و بدانیم که الله رب ماست و همۀ امور فعل و اثر خداست. دوم تقوا و اخلاق الهی است که خلقیات الهی که همه در مفهوم تقوا جمع هستند، در ما ملکه شود و جز جان ما بشود. سوم ما که جز خدا را نمیبینیم و نمیجوییم و خدا در جان ما نشسته است و تقوا و اخلاق هم سجیه و نهاد جان ما شده است، تابع محض قانون خدا باشیم و در مقام اجتماع و سیاست و اطاعت فردی و جمعی هم فرمانبردار فرستادگان خدا و اولیاء الهی باشیم. یعنی دین نقشۀ الهی است و رهبر دینی هم راهبر ما در این نقشه است تا به هدف برسیم، که هدف رسیدن به خداست. اما هدف و راه را در آیه بعد باز میفرماید.
آیۀ ۵۱
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ
ترجمه
به یقین، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید. این است راه مستقیم
تفسیر
بعد از اینکه در آیۀ پیشین محتوای رسالت حضرت عیسی را بیان فرمود، و مسیر درست حرکت بشر را نشان داد؛ در این آیه هدف رسالت خود را بیان میکند: «إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» که خداوند پروردگار من و پروردگار شماست و ما جز رسیدن به او هدفی نداریم و وظیفۀ و تکلیف همگی ما هم پرستش اوست: «فَاعْبُدُوهُ» و این پرستش موحودانه راه مستقیمی که همگان باید بپیمایند. پس حقیقت دین مشخص شد که پرستش خداست و این راه مستقیمی که پروردگار ما ـ که صاحب اختیار و پرورشدهندۀ ماست ـ پیشاروی بشر قرار داده است: «هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ»
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ
ادامۀ کلام حضرت عیسی است که همۀ تلاش حضرت عیسی علیه السلام و همۀ پیامبران الهی تنها یک هدف دارد، و آن توجه به اینکه الله رب من و رب شما و رب همۀ عالمیان است: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمین» [جاثیه: ۳۶]
فَاعْبُدُوهُ
نتیجۀ گزارۀ قطعی بالا آن است که همگی باید خدا را که پروروگار آنان است، بپرستند. «ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ» [مائده: ۱۱۷] بندگی خدا چکیدۀ دو عنوان در آیۀ پیشین است: «فاتقوا الله و اطیعون» یا به تعبیر دیگر بندگی خدا با تقوا و فرمانبرداری از پیامبر و ولی خدا معنی پیدا میکند.
هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ
این پرستش راه مستقیم خداست. اما از پرستش به صراط مستقیم تعبیر میفرماید تا نشان دهد که دین و پرستش خدا، پیمودنی است. و بندگی همین راهی است که باید با گامهای تقوا و فرمانبرداری اولیای الهی در مسیر مستقیم خدا و به سوی خدا پیموده شود. بنابراین در مقام جمعبندی میفرماید: «هذا» «این» یعنی بندگی خدا، «صراط مستقیم» و «راه مستقیم» خداست.
آیۀ ۵۲
َلَمَّا أَحَسَّ عیسى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ
مفردات
الحواریون
الحَور به معنای بازگشت به چیزی و از چیزی است. غصه را هم وقتی فرو میافتد، میگویند. همچنین هر تغییری از حالی به حال دیگر را. محاوره هم از همین ریشه است که به معنای بازگشت کلام است. و الحَور شدت سفیدی چشم و سیاهی آن را گویند. و زن حَوراء را زنی را گویند که سفیدروی باشد. اما حواریون یاران حضرت عیسی هستند که در کوشش برای یاری او بسیار جدی و کوشا هستند و بعداً نام حواریون برای هر جماعتی که در یاور هستند، اطلاق شد. [کتاب العین: ۳/۲۸۷ ـ ۲۸۸]
اما گفتهاند که الحور سه ریشه دارد: اول به معنای رنگ است که شدت سفیدی چشم و سیاهی آن و زنان سفیدروی از این ریشه است. دوم به معنای بازگشت است که آیۀ شریفۀً «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُور» [انشقاق: ۱۴] «خیال میکرد که بازنمیگردد» از این ریشه است و عرب مثالی دارد: «الباطلُ فى حُورٍ» یعنی باطل در بازگشت و نقصان است. زیرا هر نقضان و بازگشتی «حور» است. و میگویند: «[نعوذ باللَّه] من الحَوْر بعد الکَوْر». یعنی به خدا پناه میبرم از نقصان پس از زیادت. اصل سوم به معنای گشتن چیزی به صورت دوار است که مِحور از این معناست که به معنای چرخ چاه و داربست هر دو است و امروزه هم به محور چرخها گفته میشود. [مقاییس اللغۀ: ۲/۱۱۵ ـ ۱۱۷] بنظر میرسد که حواریون از این اصل گرفته شده است که افرادی بودند که دور حضرت عیسی میگردیدند و محور دین او بودند و از یاری او کم نمیگذاشتند و این همان معنایی است که از امام رضا علیه السلام وارد شده است که آنان در دین خدا خالص بودند و مردم را هم به خلوص در دین خدا میخوانند. بنابراین محور دین عیسی بودند.
«حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام: لِمَ سُمِّیَ الْحَوَارِیُّونَ الْحَوَارِیِّینَ؟
قَالَ: أَمَّا عِنْدَ النَّاسِ فَإِنَّهُمْ سُمُّوا حَوَارِیِّینَ لِأَنَّهُمْ کَانُوا قَصَّارِینَ یُخَلِّصُونَ الثِّیَابَ مِنَ الْوَسَخِ بِالْغَسْلِ وَ هُوَ اسْمٌ مُشْتَقٌّ مِنَ الْخُبْزِ الْحُوَارِ وَ أَمَّا عِنْدَنَا فَسُمِّیَ الْحَوَارِیُّونَ الْحَوَارِیِّینَ لِأَنَّهُمْ کَانُوا مُخْلَصِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ مُخْلِصِینَ لِغَیْرِهِمْ مِنْ أَوْسَاخِ الذُّنُوبِ بِالْوَعْظِ وَ التَّذْکِیرِ.» [عیون اخبار الرضا علیه السلام: ۲/۷۹]
بنابراین امام علیه السلام هم نگاه لغویون را به عنوان عامۀ مردم تبین میفرمایند و هم نگاه درست دربارۀ حواریون را.
ترجمه
هنگامى که عیسى از آنان احساس کفر کرد، گفت: چه کسانى مرا به سوى خدا یارى مىدهند؟ حواریون گفتند: ماییم یاران خدا. به خدا ایمان آوردهایم، و گواه باش که ما مسلمان هستیم.
تفسیر
تا این آیه، بیان بشارت به مریم علیها السلام بود که فرزند تو پیامبر خداست و با بنیاسرائیل چنین و چنان سخن میگوید و همۀ این سخنان وحی الهی است. از این آیه زمان را درمینوردد و به زمان نبوت خود حضرت عیسی علیه السلام میرسد که حضرت عیسی با انکار بنیاسرائیل مواجه شد و حضرت عیسی برای اینکه یاران واقعی او از کافران ـ چه کسانی که به صراحت کافر بودند و چه منافقان ـ مشخص شود، پرسشی را مطرح میکند که حقیقت آن احتجاج و تعیین تکلیف است: چه کسانی مرا به سوی خدا یاری میکنند؟ و حواریون ـ یعنی یاران خود او ـ به پرسش او پاسخ مثبت دادند که ما یاران خدا هستیم و به خدا ایمان داریم و تو هم شاهد باش که ما مسلمان هستیم.
لَمَّا أَحَسَّ عیسى مِنْهُمُ الْکُفْرَ
کفر امری قلبی است، اما بروز بیرونی دارد و به این دلیل قابل حس است. یعنی وقتی شدت کفر زیاد میشود، چنان بروز بیرونی پیدا میکند که قابل حس است و کفر بنیاسرائیل هم در همین حد بود که برای حضرت عیسی علیه السلام محسوس شد. و این حکایت از شدت کفر و عناد آنان دارد. در آیات بعدی میبینیم که شدت کفر آنان به حدی رسید که بنای مکر و حیله گذاشتند تا پیامبر خدا را به شهادت برسانند.
قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ
اینجا بودکه حضرت عیسی از آنان پرسشی کرد که در حقیقت احتجاج بود تا میدان کفر و ایمان کاملاً مشخص شود. این جریان را سورۀ مبارکۀ صف چنین توصیح داده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ، کَما قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ، قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ، فَآمَنَتْ طائِفَهٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ، وَ کَفَرَتْ طائِفَهٌ، فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ، فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» [صف: ۱۴]
هرگاه کفر و ایمان مخلوط و درهم باشند، نه چهرۀ کفر مشخص میشود و نه چهرۀ ایمان. و کفر در این فضا توان رشد و جلوهگری و توطئه دارد، چنانچه این امر در جریان نفاق کاملاً مشهود و ملموس است. به این دلیل حضرت عیسی با آنان احتجاج فرمود که چه کسانی مرا به سوی خدا یاری میکنند. تا میان مومنان و کافران جدایی افکنده شود و ایمان بر کفر غلبه کند. بنابراین ملاک غلبۀ ایمان بر کفر زیادی عِده و عُده نیست، بلکه چنانچه از آیه مشخص میشود، تعداد حواریون و یاران واقعی دین خدا و مومنان حقیقی کمتر از کفار بوده است. اما خداوند مومنان را بر کفار چیره کرد. پس دلیل و سبب پیروزی تنها تأیید خداوند است و این در جایی است که صف مومنان از کفار کاملاَ جدا شود و مومنان برای یاری دین خدا مستحکم و پابرجا باشند: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیب» [بقره: ۲۱۴] پس همۀ ما در معرض امتحان یاری دین خداو اولیاء الهی هستیم، اگر در یاری دین خدا و اولیاء الهی مستحکم و پابرجا باشیم، عِده و عُدۀ ما مهم نیست، یاری خدا میرسد و این درس بزرگی برای ماست.
الی الله
اما تعبیر «الی الله» که قید «مَن أنصاری» است، یعنی قید پرسش است که چه کسی مرا یاری میکند، نشان میدهد که حضرت عیسی یاری خود را نمیخواست، بلکه میخواست که او به سوی خدا یعنی اهداف الهی یاری شوند. و این هدف همۀ پیامبران و اولیاء الهی هستند که به خود دعوت نمیکنند، بلکه هرچه هست، تنها به خدا و به سوی خدا دعوت میکنند. زیرا یک هدف بیشتر ندارند و آن حصول به قرب خدا در دنیا و آخرت است. بنابراین «الی الله» هم متضمن هدف یاری است و هم اینکه این هدف با حرکت و اقدام عملی ممکن است. زیرا «الی» حکایت از رفتن به سوی «الله» میکند.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ
پاسخ حواریون هم نشان میدهد که آنان از پرسش و احتجاج حضرت عیسی جز این را نفهمیدند که باید یاروان خدا باشند و اگر عیسی را یاری میکنند به این دلیل است که ایشان ولی خدا هستند. به اصطلاح به شخصیت حقوقی ایشان توجه داشتند که ایشان آنها را به سوی خدا میبرد و آنان هم باید یار خدا باشند. بنابراین گفتند که ما یاروان خدا هستیم و به این دلیل شما برای رسیدن به اهداف الهی را یاری میکنیم
آمَنَّا بِاللَّهِ
اما دلیل اینکه ما یاران خدا هستیم، آن است که به خدا ایمان داریم. «الله» را تکرار فرمود تا نشان دهد که ایمان به خداست که سبب یاری خدا و دین خدا و پیامبر خدا و اولیاء خدا است. وقتی ایمان در قلب انسانی مستحکم شود، همۀ کارهایش به سوی و سمت خداست و خدا را هم یاری میکند. حواریون هم از ایمان مستحکم خود حکایت کردند که ما که یاران خاص تو هستیم، این یاری را به دلیل ایمان به خدا به دست آوردیم و طبیعت ایمان هم یاری خدا و رفتن به سوی خداست.
از اینجا معلوم میشود، که اظهار ایمان در جایی که بین کفر و ایمان درگیری است، مطلوب، بلکه لازم است. مومنان باید در مواقع خطر ایمان خود را اظهار کنند و کتمان نکنند.
وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ
در ادامه هم به حضرت عیسی عرض کردند که تو شاهد باش که ما مسلمان هستیم. منظور از «مسلمون» آن است که بدون قید و شرطی تسلیم خدا هستیم و این سنتی است که پدر ایمان حضرت ابراهیم بنیان نهاده است: «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِین» [بقره: ۱۳۱] پس دینی جز اسلام نیست و همۀ مومنان عالم از صدر تاریخ تا ذیل آن، فقط مسلمان هستند، یعنی تسلیم محض خداوند متعال هستند که پروردگار جهانیان است. و این اسلام، همان ایمان خالص است که در جملۀ قبل به آن اعتراف کنند و در این جملۀ حضرت عیسی را هم به شهادت طلبیدند.
بنابراین حواریون، هم هدف را خوب فهمیدند، و هم دانستند که وظیفۀ آنان بندگی خداست و هم دانستند که باید تقوا و مراقبت درونی داشته باشند و از رسول خدا فرمانبرداری کنند و همۀ اینها با ایمان حاصل میشود، پس تأکید کردند که به خدا ایمان داریم. و جمع این امور قلبی و عملی هم اسلام است، خود را به صفت اسلام موصوف کردند و پیامبر خدا را به شهادت طلبیدند. و این راهی است تا پایان تاریخ برای همۀ مومنان که هدف و وظیفه و مسیر رسیدن به هدف را خوب بشناسند و درست عمل کنند، عملی که با تقوا و فرمانبرداری از ولی خدا و به سوی خدا مسیر است.
آیۀ ۵۳
رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدینَ
ترجمه
پروردگارا، ما به آنچه نازل کردهای ایمان آوردیم، و از پیامبر تو پیروی میکنیم. پس ما را از زمرۀ شاهدان بنویس.
تفسیر
آیۀ شریفه بیان دعا و تضرع حواریون است. آنان نه تنها با حضرت عیسی سخن گفتند و ایشان را به شهادت طلبیدند، بلکه خودشان هم به خدا عرض کردند که خدایا ما به آنچه بر پیامبر خود نازل فرمودی ایمان آوردیم و از رسول تو پیروی میکنیم، پس تو ما را از زمرۀ کسانی که صادقانه نبوت پیامبر تو را تصدیق میکنند و پابرجا بر دین خدا هستند و زبان و قلب و عمل آنان بر آن شهادت و گواهی میدهد، مقرر فرما. آنان بخوبی میدانند که اگر تأیید و یاری خدا نباشد، توفیق ایمان و عمل صالح حاصل نمیشود.
رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ
حواریون، روی سخن را به سوی خدا بردند و با حالت دعا و استغاثه به خدا عرض کردند که پروردگارا! ما به آنچه تو نازل کردی یعنی دو کتاب آسمانی تو تورات و انجیل ایمان آوردیم. یعنی آنان دانستند که ایمان به خدا مستلزم آن است که به کتب آسمانی و دستورات آن هم ایمان داشته باشند.
وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ
و از رسول تو پیروی میکنیم و این لازمۀ اسلام است. صرف ایمان به دستورات و مقررات فایدهای ندارد، و شعار «حسبنا کتاب الله» انحراف از اسلام است. بلکه ایمان کتاب الله و دستورات و مقررات آن؛ در کنار پیروی از پیامبر خداست و این معنای جامع اسلام است.
فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدینَ
پروردگارا این حال ماست، پس نام ما را از گواهان و شاهدان ثبت فرما، تا با تأییدات تو، ما در ایمان و اسلام ثابتقدم باشیم. دلیل این درخواست آن است که آنان در ایمان و اسلام خود مستحکم بودند. آنان با این عبارت شهادت میدهند به ایمان و اسلام خود، اما لایۀ زیرین عبارت آن است که شهادت میدهند که حضرت عیسی علیه السلام به بهترین نحو ایمان و اسلام را در زبان و عمل ارائه و تبلیغ کرده است که آنان بتوانند آن را درست دریابند و بر آن گواه باشند و از خدا بخواهند که حالا که چنین است، نام ما را جز گواهان صدق رسالت رسول خود ثبت فرما. اگر پیامبر تو کتابهای آسمانی و دستورات خدا را درست تبلیغ نمیکرد و اگر خود به آن عامل نبود، ما هم نه میتوانستیم به آنچه بر او نازل کردهای ایمان بیاوریم و نه امکان داشت که از او پیروی کنیم. پس این ایمان و اسلام ما ریشه در استحکام رسول تو دارد و ما بر این امر شاهد هستیم. پس ظاهر عبارت آن است که آنان از خدا میخواهند که ما را در زمرۀ کسانی قرار دهد که بر حقانیت رسول خدا و رسالت او و استحکام رسول در ابلاغ دین خدا شهادت میدهند.
البته جملۀ «فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ» معنای عمیقتری هم دارد، که آنان مقام شهادت را از خدا درخواست کردند و حقیقت این مقام آن است که بر اعمال امت گواه باشند. زیرا آنان در جملۀ قبل گفتند: ما یاری خدا هستیم. و معلوم است که یاری دین خدا در مقابل کفار که اکثریت را هم تشکیل داده است، به حرف و احتجاج نیست، بلکه اقدام عملی میخواهد، یعنی جنگ و درگیری که نیازمند شجاعت و ایستادگی در راه خداست. و در این راه کشتهشدن هم وجود دارد. آنان برای یاری خدا و رسول خدا،؛ خود را آمادۀ هر اقدامی کردند؛ هم احتجاج عالمانه و هم اقدام شجاعانه. از خدا هم خواستند که در این ایمان و اسلام خالصانه، خداوند نام آنان را از شاهدان مقرر فرماید.
این تعبیر معنای عمیقتری هم دارد که بخواست خدا در بحث روایی میآید.
روایت
عَنِ الْکَاظِمِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالَى فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ قَالَ: نَحْنُ هُمْ نَشْهَدُ لِلرُّسُلِ عَلَى أُمَمِهَا» [بحارالانوار: ۲۳/۳۳۶]
حواریون گفتند: ما را از زمرۀ شاهدان قرار بده. پرسش این است که شاهدان چه کسانی هستند که آنان از خدا خواستند که از زمرۀ آنان باشند؟ روایت معنی عمیقتری از آیه ارائه میدهد که شاهدین ائمۀ اطهار علیهم السلام هستند و حواریون از خدا خواستند که از زمرۀ ائمۀ اطهار علیهم السلام باشند. ائمۀ چون اصل شهادت و شهود هستند، بر همۀ امتها و پیامبران آنان شاهد هستند و این شهادت در روز قیامت بروز میکند. و حواریون از خدا خواستند که در این شهادت همراه ائمۀ اطهار علیهم السلام باشند. و میتوان گفت که یکی از مقامات کسانی که در راه خدا کشته میشوند و به فیض شهادت نائل میآیند همین است که در زمرۀ ائمۀ اطهار علیه السلام، شاهد و گواه امت و ملت خود هستند. و در صحنۀ قیامت که همۀ ما را فرامیخوانند بر ما شهادت میدهند که آیا ما بر عهد الهی پابرجا بودیم یا نه؟ و این مستلزم آن است که از همۀ کرداری و اعمال درونی و بیرونی ما جز خدا، ائمۀ اطهار و دیگرانی که به مقام شهادت رسیدهاند، مطلع و آگاه باشند. و دیگران به تبع و به دنبال امامان معصوم علیهم السلام به این مقام نائل میشوند.
حجت الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر فروردین ۲۸, ۱۳۹۵
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت فروردین ۲۸, ۱۳۹۵
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان فروردین ۲۸, ۱۳۹۵
- سجده شکر فروردین ۲۸, ۱۳۹۵
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر فروردین ۲۸, ۱۳۹۵