بهمن
12
1394

اشتغال پیامبر صلوات الله علیه در تجارت

ابوطالب که خود بزرگ قریش بود و به سخاوت و شهامت و مناعت طبع معروفیت داشت وضع دشوار زندگی برادرزاده او را وادار نمود که برای وی شغلی در نظر بگیرد. از این لحاظ به برادرزاده خود چنین پیشنهاد کرد: «خدیجه» دختر «خویلد» که از بازرگانان قریش است دنبال مرد امینی می‌گردد که زمام تجارت او را بر عهده بگیرد و از طرف او در کاروان بازرگانی قریش شرکت کند و مال‌التجاره او را در شام به فروش برساند چه بهتر ای محمد خود را به وی معرفی نمائی.
مناعت و بلندی روح پیامبر مانع از آن بود که مستقیما بدون هیچ سابقه و درخواستی پیش خدیجه برود و چنین پیشنهادی کند. از این لحاظ به عموی خود چنین گفت: شاید خود خدیجه دنبال من بفرستد. زیرا می‌دانست او در میان مردم به لقب امین معروف است.

 
اتفاقا جریان هم همین‌طور شد. وقتی خدیجه از مذاکرات ابوطالب با پیامبر آگاهی پیدا کرد فورا کسی را دنبال پیامبر فرستاد و گفت: چیزی که مرا شیفته تو نموده است همان راستگوئی ، امانت‌داری و اخلاق پسندیده تو است و من حاضرم دو برابر آنچه به دیگران می‌دادم به تو بدهم و دو غلام خود را همراه تو بفرستم که در تمام مراحل فرمانبردار تو باشند.
رسول خدا جریان را برای عموی خود بیان کرد. وی در پاسخ چنین گفت: این پیش‌آمد وسیله‌ای است برای زندگی که خدا آن را به سوی تو فرستاده است.
کاروان قریش آماده حرکت شد کالاهای بازرگانی خدیجه نیز در آن میان بود. در این هنگام خدیجه شتری راهوار و مقداری کالای گرانبها در اختیار وکیل خود گذارد و ضمنا به دو غلام خود دستور داد که در تمام مراحل کمال و ادب را به جا آورند. و هر چه او انجام داد ابداً اعتراض ننمایند و در هر حال مطیع او باشند.
بالاخره کاروان به مقصد رسید و همگی در این مسافرت سودی بردند ولی پیامبر بیش از همه سود برد و چیزهایی نیز برای فروش در بازار تهامه خرید.

 
کاروان قریش پس از پیروزی کامل راه مکه را پیش گرفت. جوان قریش در این سفر برای بار دوم از دیار عاد و ثمود گذشت. سکوت مرگباری که در محیط زندگی آن گروه سرکش حکمفرما بود او را بیشتر به عوالم دیگر متوجه نمود. علاوه براین خاطرات سفر سابق تجدید شد. به یاد روزی افتاد که همراه عموی خود همین بیابانها را پشت سر می‌نهاد. کاروان قریش به مکه نزدیک شد «میسره» غلام خدیجه رو به رسول خدا نمود و گفت: چه بهتر شما پیش از ما وارد مکه شوید و خدیجه را از جریان تجارت و سود بی سابقه‌ای که امسال نصیب ما گشته است آگاه سازید.
پیامبر در حالی که خدیجه در غرفه خود نشسته بود وارد مکه شد. خدیجه به استقبال او دوید و او را وارد غرفه نمود. پیامبر با بیان شیرین خود جریان کالاها را تشریح کرد چیزی نگذشت که میسره وارد شد.

 
غلام خدیجه میسره آنچه را در این سفر دیده بود که تمام آن‌ها بر عظمت و معنویت محمد امین صلوات الله علیه گواهی می‌داد برای خدیجه مو به مو تعریف کرد. از جمله اینکه امین بر سر موضوعی با تاجری اختلاف پیدا نمود آن مرد به او گفت به لات و عزّی سوگند بخور تا من سخن تو را بپذیرم. امین در پاسخ او چنین گفت: پست‌ترین و مبغوض‌ترین موجودات پیش من همان لات و عزّی است که تو آن‌ها را می‌پرستی. و نیز میسره اضافه نمود که: در بصری امین به منظور استراحت زیر سایه درختی نشست. در چنین هنگام چشم راهبی که در صومعه خود نشسته بود به امین افتاد و آمد از من نام او را پرسید. سپس چنین گفت: این مرد که زیر سایه این درخت نشسته است همان پیامبریست که در تورات و انجیل درباره او بشارت‌های فراوانی خوانده‌ام!

 

 

منابع:
۱- بحارالانوار ج۱۶ ص۲۲
۲- سیره ابن هشام ج۱ ص ۱۵۸
۳- فروغ ابدیت ج۱ ص۱۹۰

بهمن
7
1394

قدرت روحی پیامبر اکرم صلوات الله علیه در جنگ فجار

در جبین عزیز قریش از دوران کودکی و جوانی آثار قدرت و شجاعت و صلابت و نیرومندی نمایان بود. وی در سن پانزده سالگی در یکی از جنگ‌های قریش با طائفه هوازن که آن را «حرب فجار» می‌نامند شرکت داشت.
عرب جاهلی تمام سال را با جنگ و غارت بسر می‌برد و ادامه این وضع زندگی آنان را مختل می‌ساخت. از این جهت فقط در ظرف سال در چهارماه (رجب ،ذی القعده، ذی‌الحجه، محرم) جنگ را تحریم می‌کردند تا در این مدت بازارهای تجارتی خود را باز کنند و به کار و کسب بپردازند.
روی این تصمیم در طول این چهارماه بازارهای عکاظ ،مجنه، ذی‌المجاز شاهد اجتماعات شگفت انگیزی بود و دوست و دشمن کنار یکدیگر به داد و ستد و ابراز تفاخر می‌پرداختند. سرایندگان بزرگ عرب سروده‌های خود را در میان آن محافل می‌خواندند. خطیبان معروف سخنرانی می‌نمودند. یهودیان و مسیحیان و بت پرستان با کمال اطمینان از گزند دشمن عقائد خود را به جهان عرب عرضه می‌داشتند.

 
ولی در طول تاریخ عرب چهار بار این سد شکسته شد و بعضی از قبائل عرب به جان یکدیگر افتادند و چون این جنگ‌ها در ماه‌های حرام اتفاق افتاد نام آنها را «جنگ فجار» نهادند. اینک به طول اجمال به آنها اشاره می‌کنیم:

 
فجار نخست: طرفین درگیر در این جنگ قبیله کنانه و هوازن بودند و علت جنگ را چنین می‌نویسند که: مردی به نام بدر بن معشر در بازار عکاظ برای خود جایگاهی ترتیب داده بود و هر روز بر مردم مفاخر خود را بیان می‌کرد. روزی شمشیری به دست گرفته گفت: مردم! من گرامیترین مردم هستم و هر کس گفتار مرا نپذیرد باید با این شمشیر کشته شود. در این هنگام مردی برخاست و شمشیری بر پای او زد و پای او را قطع کرد. از این جهت طائفه دو طرف بهم ریختند، ولی بدون اینکه کسی کشته شود از هم دست برداشتند.

 
فجار دوم: سبب جنگ این بود که زن زیبائی از طائفه بنی عامر توجه جوان چشم چرانی را به خود جلب کرد. آن جوان از او درخواست کرد که صورت خود را باز کند. آن زن اباء نمود جوان هوسباز پشت سر او نشست و دامن‌های دراز زن را با خار بهم دوخت به طوری که موقع برخاستن صورت آن زن باز شد. در این هنگام هر کدام قبیله خود را صدا زدند پس از کشته شدن عده‌ای دست از هم برداشتند!

 
فجار سوم: مردی از قبیله بنی عامر از یک مرد کنانی طلبکار بود. مرد بدهکار امروز و فردا می‌کرد از این جهت مشاجره میان این دو نفر درگیر شد و چیزی نمانده بود که دو قبیله همدیگر را بکشند که کار با مسالمت خاتمه یافت.

 
فجار چهارم: همان جنگی است که پیامبر در آن شخصاً شرکت نمود. سن او را در موقع بروز جنگ به طور مختلف نقل کرده‌اند عده‌ای می‌گویند: پانزده یا چهارده سال داشت برخی نوشته‌اند که بیست سال داشت ولی چون این جنگ چهار سال طول کشید از این جهت ممکن است تقریبا تمام نقلها صحیح باشد.
کار او در جبهه رزم این بود که تیر به عموهای خود می‌رساند. ابن هشام در سیره خود این جمله را از آن حضرت نقل می‌فرماید که حضرتش فرمود: به عموهایم تیر می‌دادم تا پرتاب کنند»
شرکت او در این جنگ آنهم با این سن و سال ما را به شجاعت آن حضرت رهبری می‌کند و روشن می‌شود که چرا امیر مؤمنان درباره پیامبر می‌فرماید: هر موقع کار در جبهه جنگ عرصه بر ما سخت و دشوار می‌شد به پیامبر پناه می‌بردیم و کسی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود.»

 
ریشه نزاع این جنگ را چنین می‌نویسند: نعمان بن منذر هر سال کاروانی ترتیب می‌داد و مال التجاره‌ای به عکاظ می‌فرستاد تا در مقابل آن پوست و ریسمان و پارچه‌های زربفت برای او بخرند و بیاورند. مردی از قبیله هوازن به نام عروه الرجال حفاظت و حمایت کاروان را به عهده گرفت ولی براض بن قیس کنانی از پیش افتادن مرد هوازنی سخت عصبانی شد پیش نعمان بن منذر رفت و اعتراض نمود. ولی اعتراض او ثمر نبخشید آتش خشم و حسد در درون او شعله می‌کشید. پیوسته مترصد بود که در اثناء راه عروه الرجال را از پای درآورد و سرانجام در سرزمین بنی مره او را کشت و دست خود را با خون مرد هوازنی آلوده ساخت.

 
آن روزها قبیله قریش و کنانه با هم متحد بودند و این جریان موقعی اتفاق افتاد که قبائل عرب در بازار عکاظ سرگرم داد و ستد بودند. مردی قبیله قریش را از جریان آگاه ساخت از این جهت قبیله قریش و کنانه پیش از آنکه قبیله هوازن از جریان آگاه گردند دست و پای خود را جمع کرده روی به حرم ( چهار فرسخ از چهار طرف مکه را حرم گویند و جنگ در آن نقطه میان عرب ممنوع بود) آوردند. ولی طائفه هوازن فورا آنان را تعقیب کردند و پیش از آنکه به حرم برسند چنگ میان دو گروه درگیر شد. سرانجام تاریکی هوا سبب شد که دست از جنگ بردارند و این خود فرصتی بود که قریش و کنانه راه حرم را در تاریکی پیش گیرند و از خطر دشمن ایمن شوند. از آن روز به بعد گاه و بیگاه قریش و متحدین آنها از حرم بیرون می‌آمدند و جنگ می‌کردند. در بعضی از روزها رسول خدا همراه عمو‌های خود در جنگ شرکت می‌کرد. این وضع چهارسال ادامه داشت. بالاخره جنگ با پرداختن خونبهای کشتگان هوازن که بیش از قریش کشته داده بودند خاتمه پذیرفت.

 

 

منابع:
۱- سیره ابن هشام ج۱ ص ۱۸۶
۲- نهج البلاغه عبده ج۳ ص ۲۱۴
۳- تاریخ کامل ج۱ ص ۳۵۸
۴- فروغ ابدیت ج۱ ص ۱۸۰

دی
15
1394

سفری به سوی شام

سفری به سوی شام
بازرگانان قریش طبق معمول هر سال یک بار به سوی شام می‌رفتند. ابوطالب تصمیم گرفته بود که در سفر سالانه قریش شرکت کند و مشکل برادرزاده خود را که آنی او را از خود جدا نمی کرد چنین حل کرد که او را در مکه بگذارد وعده‌ای را برای حفاظت او بگمارد ولی موقع حرکت کاروان اشک در چشمان محمد صلی الله علیه و آله حلقه زد و جدایی سرپرست خود را سخت شمرد. سیمای غمگین محمد صلی الله علیه و آله طوفانی از احساسات در دل ابوطالب پدید آورد به گونه‌ای که ناچار شد تن به مشقّت بدهد و محمد صلی الله علیه و آله را همراه خود ببرد.
مسافرت پیامبر در سن دوازده سالگی از سفرهای شیرین او به شمار می‌رود. زیرا در این سفر از مدین و وادی القری و دیار ثمود عبور کرد و از مناظر زیبای طبیعی سرزمین شام دیدن به عمل آورد. هنوز کاروان قریش به مقصد نرسیده بود که در نقطه‌ای به نام بُصریٰ جریانی پیش آمد و تا حدی برنامه مسافرت ابوطالب را دگرگون ساخت.
سالیان درازی بود که راهبی مسیحی به نام بحیرا در سرزمین بُصریٰ در صومعه مخصوص خود مشغول عبادت و مورد احترام مسیحیان آن حدود بود. کاروان‌های تجارتی در مسیر خود در آن نقطه توقف می‌کردند و برای تبرک به حضور او می‌رسیدند. از حسن تصادف بحیراء با کاروان بازرگانی قریش روبرو گردید چشم او به برادرزاده ابوطالب افتاد و توجه او را جلب کرد. نگاه‌های مرموز و عمیق او نشانه رازی بود که در دل او نهفته بود. دقایقی خیره خیره به او نگاه کرد. یک مرتبه مهر خاموشی را شکست و گفت: این طفل متعلق به کدام یک از شماها است؟ گروهی از جمعیت رو به عموی او کردند و گفتند: متعلق به ابوطالب است. ابوطالب گفت او برادرزاده من است. بحیرا گفت: این طفل آینده درخشانی دارد این همان پیامبر موعود است که کتاب‌های آسمانی از نبوت جهانی و حکومت گسترده او خبر داده‌اند. این همان پیامبریست که من نام او و نام پدر و فامیل او را در کتاب‌های دینی خوانده‌ام و می‌دانم از کجا طلوع می‌کند و به چه نحو آئین او در جهان گسترش پیدا می‌نماید. ولی بر شما لازم است او را از چشم یهود پنهان سازید زیرا اگر آنان بفهمند او را می‌کشند.
بیشتر تاریخ نویسان برآنند که برادرزاده ابوطالب از آن نقطه تجاوز نکرد ولی روشن نیست که آیا عموی محمد او را همراه کسی به مکه فرستاد یا اینکه خود او همراه برادرزاده راه مکه را پیش گرفت و از ادامه سفر منصرف گشت و گاهی گفته می‌شود که او را همراه خود با کمال احتیاط به شام برد.

 

منابع:
۱- تاریخ طبری ج۱ ص۳۳
۲- سیره ابن هشام ج۱ ۱۹۴
۳- برگرفته از کتاب فروغ ابدیت ج۱ ص ۱۷۲

دی
6
1394

مصائب کودکی حضرت محمد صلوات الله علیه

از روزی که نو عروس عبدالمطلب،آمنه شوهر جوان ارجمند خود را از دست داده بود پیوسته مترصد فرصت بود که به یثرب برود و آرامگاه شوهر خود را از نزدیک زیارت کند و در ضمن از خویشان خود در یثرب دیداری به عمل آورد.
با خود فکر کرد که فرصت مناسبی به دست آمده وفرزند گرامی او بزرگ شده است و می‌تواند در این راه شریک غم او گردد. آنان با «امّ اَیْمَن» بار سفر بستند و راه یثرب را پیش گرفتند و یکماه تمام در آنجا ماندند. این سفر برای نوزاد قریش با تألمات روحی توأم بود. زیرا برای نخستین بار دیدگان او به خانه‌ای افتاد که پدرش در آن جان داده و به خاک سپرده شده بود و طبعاً مادر او تا آن روز چیزهایی از پدر وی برای او نقل کرده بود.
هنوز موجی از غم و اندوه در روح او حکمفرما بود که ناگهان حادثه جانگداز دیگری پیش آمد و امواجی دیگر از حزن و اندوه به وجود آورد. زیرا موقع مراجعت به مکه مادر عزیز خود را در میان راه در محلی به نام «أبْواء» از دست داد. این حادثه محمد صلی الله علیه و آله را بیش از پیش در میان خویشاوندان عزیز و گرامی گردانید. و یگانه گلی که از این گلستان باقی مانده بود فزون از حد مورد علاقه عبدالمطلب قرار گرفت. از این جهت او را از تمام فرزندان خود بیشتر دوست می‌داشت و بر همه مقدم می‌شمرد.
در اطراف کعبه برای فرمانروای قریش (عبدالمطلب) بساطی پهن می‌کردند. سران قریش و فرزندان او در کنار بساط او حلقه می‌زدند هر موقع چشم او به یادگار عبدالله می‌افتاد دستور می‌داد که راه را باز کنند تا یگانه بازمانده عبدالله را روی بساطی که نشسته است بنشاند.
قرآن مجید دوره یتیمی پیامبر صلی الله علیه و آله را در سوره الضحی یادآور می‌شود و می‌گوید:«ألم یَجدْکَ یَتیماً فَأوی» مگر تو را یتیم نیافت و پناه نداد؟
حکمت یتیم گشتن نوزاد قریش برای ما چندان روشن نیست. همین قدر می‌دانیم سیل خروشان حوادث بی حکمت نیست ولی با این وضع می‌توان حدس زد که خدا خواست رهبر جهانیان پیشوای بشر پیش از آنکه زمام امور را به دست بگیرد و رهبری خود را آغاز کند شیرینی و تلخی روزگار را بچشد و در نشیب و فراز زندگی قرار گیرد. تا روحی بزرگ و روانی بردبار و شکیبا پیدا کند و تجربیاتی از سختی‌ها بیندوزد و خود را برای مواجهه با یک سلسله از شدائد و سختیها محرومیتها و دربدریها آماده سازد.
خدای او خواست طاعت کسی بر گردن او نباشد و از نخستین روزهای زندگی حر و آزاد بار آید و مانند مردان خودساخته موجبات پیشرفت و ترقی و تعالی خود را به دست خویش فراهم سازد تا روشن گردد که نبوغ، نبوغ بشری نیست و پدر و مادر در سرنوشت او دخالتی نداشتند و عظمت و بزرگی او از منبع وحی سرچشمه گرفته است.
هنوز امواجی از اندوه در دل پیامبر حکومت می‌کرد که برای بار سوم با مصیبت بزرگتری مواجه گردید. هنوز هشت بهار بیشتر از عمر او نگذشته بود که سرپرست و جد بزرگوار خود عبدالمطلب را از دست داد. مرگ عبدالمطلب آن چنان روح وی را فشرد که در روز مرگ او تا لب قبر اشک ریخت و هیچ گاه او را فراموش نمی‌کرد.
ابوطالب روی عللی با افتخار سرپرستی پیامبر را برعهده گرفت. زیرا ابوطالب با عبدالله پدر محمد از یک مادر بودند و شخصیتی بود معروف به سخاوت و نیکوکاری. از این لحاظ عبدالمطلب او را برای نگاهداری نوه ارجمند خود برگزید. پیامبر در سن ده سالگی همراه عموی خود در جنگی شرکت نمود و چون این جنگ در ماه‌های حرام اتفاق افتاد آن را جنگ فجار نامیدند.

 

منابع:
۱- سیره حلبی ج۱ ص۱۲۵
۲- سیره ابن هشام ج۱ ص۱۶۸
۳- سوره الضحی آیه ۶
۴- تاریخ یعقوبی ج۱ ص ۱۲
۵- فروغ ابدیت ج۱ ص ۱۷۱

دی
6
1394

دوران کودکی حضرت محمد صلی الله علیه و آله

کودک عبدالمطلب مدت پنج سال در میان قبیله بنی سعد بسر برد و رشد و نمو کافی نمود. در ضمن این مدت دو یا سه بار حلیمه او را پیش مادرش برد و آخرین بار او را به مادرش تحویل داد.
نخستین دفعه هنگامی بود که دوران شیرخوارگی او پایان یافت و برای همین جهت او را به مکه برد و با اصرار دو مرتبه بازگرفت. علت اصرار حلیمه برای باز گرفتن این بود که وجود این طفل باعث خیر و برکت او گردیده بود و شیوع بیماری وبا در مکه سبب شد که مادر وی نیز خواهش او را بپذیرد.
دفعه دوم موقعی بود که دسته‌ای از روحانیون حبشه به حجاز آمده بودند محمد صلی الله علیه و آله را در قبیله بنی سعد مشاهده کردند. دیدند علائمی را که در کتابهای آسمانی برای پیامبری که پس از عیسی علیه السلام خواهد آمد کاملا در این طفل موجود است. از این نظر تصمیم گرفتند او را به هر نحوی که ممکن است بربایند و با خود به حبشه ببرند و این افتخار نصیب آنان گردد.
قرآن کریم در این باره می‌فرماید:« و یادآر هنگامی که عیسای مریم به بنی اسرائیل گفت: من همانا رسول خدا به سوی شما هستم و بر حقانیت کتاب تورات که مقابل من است تصدیق می‌کنم و نیز شما را مژده می‌دهم که بعد از من رسول بزرگواری که نامش در انجیل من احمد است بیاید. چون آن رسول با آیات و معجزات به سوی خلق آمد گفتند: این (معجزات و قرآن وی) سحری آشکار است»
در این مورد آیات دیگری نیز هست که آشکارا می‌رساند که علائم و نشانه های پیامبر اسلام در کتب آسمانی گذشته صریحا بیان شده بود و امتهای پیشین از آن باخبر بودند.

 

منابع:
۱- سیره ابن هشام ج۱ ص۱۶۷
۲- سوره صف آیه ۶
۳- سوره اعراف آیه ۱۵۷
۴- فروغ ابدیت ج۱ ص ۱۶۶

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031