14
1395
عبدالله بن حسن بزرگمردی کوچک
سختى زخمها امام حسین(علیه السلام) را بر زمین نشانده بود و سپاهیان او را از هر سوى در میان گرفته بودند.
عبداللّه بن حسن که در آن زمان یازده سال بیشتر نداشت عموى خود را نگریست که دشمن او را از هر سوى در میان گرفته است . یاراى دیدن بیشتر این منظره را نداشت . بى اختیار به سوى عمو دوان شد.
عمّه اش زینب خواست عبدالله را بگیرد، امّا او از چنگ عمّه گریخت و خود را به عمو رساند.
در این هنگام بحربن کعب شمشیر را بلند کرد تا بر حسین فرود آورد. عبداللّه فریاد زد: اى ناپاک، آیا مى خواهى عمویم را بکشى؟
بحر ضربه خود را فرود آورد و عبداللّه دست خویش سپر کرد. شمشیر دست عبداللّه را برید و دست به پوست آویزان ماند. یادگار امام مجتبى علیه السلام فریاد زد: یا عمّاه .
آنگاه خود را در دامن عمو انداخت. عمو او را به خود فشرد و فرمود: پسر برادر، بر آنچه بر تو نازل شده است صبر کن و اجر خود را از خداوند بخواه، که خداوند تو را به پدران پاکت ملحق کند.
در همین حال که عبدالله بر دامن عمو بود حرمله بن کاهل تیر به سوى او افکند و او را به شهادت رساند.
منابع:
لهوف سید بن طاووس، ص ۱۴۶٫
عبدالله بن حسن بزرگمردی کوچک
aviny.com
7
1393
روز پنجم محرم: عبدالله بن حسن
روز پنجم محرم: عبدالله بن حسن
تو مثل بابا بوده ای من هم چو اکبر می شوم در غربت و تنهایی ات قاسم و اصغر می شوم
امشب و فرداشب را میهمان سبط اکبر پیامبر(ص) و سید جوانان اهل بهشت، یعنی امام حسن مجتبی(ع) هستیم که دو پسرش ـ قاسم و عبدالله ـ در کربلا در رکاب عمو به شهادت رسیدند.
«عبدالله بن حسن» فرزند کوچک امام حسن مجتبی(ع) یکی از نوجوانان نابالغی بود که به همراه خانواده خود و عمویش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به سوی کوفه آمده بود.
از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین(ع) و سپس اهلبیت آن حضرت یک به یک و یا دستهجمعی به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانی رسید که امام(ع) یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح باقی ماند و گهگاه فریاد بر میآورد: «آیا یاریکنندهای هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟».
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظام لشکر، به امام(ع) هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش ایشان را مورد حمله قرار میدادند.
عبدالله که در بین کودکان و زنان، در خیمهگاه حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمهها بیرون آمد. حضرت زینب(س) او را گرفت شاید که بتواند مانع رفتن وی شود و نگذارد یادگار برادر طعمهی گرگهای گرسنه یزیدی گردد؛ ولی عبدالله گفت: «نه، به خدا سوگند عمویم را تنها نمیگذارم». سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام(ع) رساند تا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.
در غوغایی که دور امام(ع) ایجاد شده بود یکی از لشکریان یزید شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. شمشیر، بُـرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوهی پیامبر(ص) را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد نالهای برآورد و پدرش را صدا کرد: «وا ابتاه … »
اینک، حال امام را تصور کنید که هر دو امانت برادر شهیدش ـ قاسم و عبدالله ـ را نیز پرپرشده میدید…
اشک و خون از دیدهاش بر خاک ریخت
اشک بر آن کودکِ بیباک ریخت
امام(ع) او را در آغوش گرفت، به خود چسپاند و در گوشش زمزمه کرد:«فرزند برادرم! صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او تو را به پدران صالحت ملحق کند».
آن برادرزادهام صد چاک شد
این برادرزادهام بر خاک شد
آن برادرزادهام سرمست رفت
این برادرزادهام بیدست رفت
امام(ع) سپس دست به دعا برداشت و گفت:«خداوندا! اگر مقدر کردهای که این قوم را تا مدتی زنده نگهداری در بین آنان تفرقهای سخت بیانداز… زیرا آنان ما را دعوت کردند و وعده یاری دادند اما به ما حمله کردند و ما را کشتند».
بسته شد چشمش، ولی لب باز شد
آخرین نجوای شه آغاز شد
کای خدا گر چه مرادت حاصل است
دیدن مرگ یتیمان مشکل است
در ره تو هستیام از دست رفت
حیف شد، عبداللَهَم از دست رفت
این دو بر من، روح پیکر بودهاند
یــادگــاران بــرادر بـــودهاند
در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن ـ که گفتهاند «حرمله بن کاهل» بود ـ گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد …
الا لعنه الله علی القوم الظالمین ؛ و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
18
1392
روز پنجم محرم: عبدالله بن حسن
تو مثل بابا بوده ای من هم چو اکبر می شوم در غربت و تنهایی ات قاسم و اصغر می شوم
امشب و فرداشب را میهمان سبط اکبر پیامبر(ص) و سید جوانان اهل بهشت، یعنی امام حسن مجتبی(ع) هستیم که دو پسرش ـ قاسم و عبدالله ـ در کربلا در رکاب عمو به شهادت رسیدند.
«عبدالله بن حسن» فرزند کوچک امام حسن مجتبی(ع) یکی از نوجوانان نابالغی بود که به همراه خانواده خود و عمویش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به سوی کوفه آمده بود.
از صبح تا عصر عاشورا ، ابتدا اصحاب امام حسین(ع) و سپس اهلبیت آن حضرت یک به یک و یا دستهجمعی به میدان رفتند و به شهادت رسیدند؛ و سرانجام زمانی رسید که امام(ع) یکه و تنها در میان هزاران هزار دشمن مسلح باقی ماند و گهگاه فریاد بر میآورد: «آیا یاریکنندهای هست که به خاطر خدا از حرم رسول خدا دفاع کند؟».
«شمر بن ذی الجوشن» برای آن که کار را تمام کند به همراه پیاده نظام لشکر، به امام(ع) هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پیش ایشان را مورد حمله قرار میدادند.
عبدالله که در بین کودکان و زنان، در خیمهگاه حضور داشت تاب و تحمل دیدن غربت عموی تنهای خویش را نیاورد و ناگهان از خیمهها بیرون آمد. حضرت زینب(س) او را گرفت شاید که بتواند مانع رفتن وی شود و نگذارد یادگار برادر طعمهی گرگهای گرسنه یزیدی گردد؛ ولی عبدالله گفت: «نه، به خدا سوگند عمویم را تنها نمیگذارم». سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوی میدان دوید و خود را به امام(ع) رساند تا با بدن کوچک و ظریفش از او دفاع کند.
در غوغایی که دور امام(ع) ایجاد شده بود یکی از لشکریان یزید شمشیر خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر کرد تا شمشیر به امام اصابت نکند. شمشیر، بُـرّان و ضربه، سنگین بود و دست نوباوهی پیامبر(ص) را از بدن جدا کرد؛ آنگونه که فقط به پوستی آویخته شد. عبدالله یتیم از شدت درد نالهای برآورد و پدرش را صدا کرد: «وا ابتاه … »
اینک، حال امام را تصور کنید که هر دو امانت برادر شهیدش ـ قاسم و عبدالله ـ را نیز پرپرشده میدید…
اشک و خون از دیدهاش بر خاک ریخت
اشک بر آن کودکِ بیباک ریخت
امام(ع) او را در آغوش گرفت، به خود چسپاند و در گوشش زمزمه کرد:«فرزند برادرم! صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او تو را به پدران صالحت ملحق کند».
آن برادرزادهام صد چاک شد
این برادرزادهام بر خاک شد
آن برادرزادهام سرمست رفت
این برادرزادهام بیدست رفت
امام(ع) سپس دست به دعا برداشت و گفت:«خداوندا! اگر مقدر کردهای که این قوم را تا مدتی زنده نگهداری در بین آنان تفرقهای سخت بیانداز… زیرا آنان ما را دعوت کردند و وعده یاری دادند اما به ما حمله کردند و ما را کشتند».
بسته شد چشمش، ولی لب باز شد
آخرین نجوای شه آغاز شد
کای خدا گر چه مرادت حاصل است
دیدن مرگ یتیمان مشکل است
در ره تو هستیام از دست رفت
حیف شد، عبداللَهَم از دست رفت
این دو بر من، روح پیکر بودهاند
یــادگــاران بــرادر بـــودهاند
در این هنگام تیرانداز سپاه دشمن ـ که گفتهاند «حرمله بن کاهل» بود ـ گلوی نازک عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمویش ذبح کرد …
الا لعنه الله علی القوم الظالمین ؛ و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر آبان ۱۸, ۱۳۹۲
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت آبان ۱۸, ۱۳۹۲
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان آبان ۱۸, ۱۳۹۲
- سجده شکر آبان ۱۸, ۱۳۹۲
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر آبان ۱۸, ۱۳۹۲