22
1393
ره عشق؛ تفسیر سوره کهف ۲۱
حجتالاسلام والمسلمین سیدسعید لواسانی:
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (۲۹)
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (۳۰)
أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (۳۱)
آیه ۲۹
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً
ترجمه
«و بگو حق از پروردگار شماست. پس هر که بخواهد ایمان بیاورد و هرکه بخواهد کافر شود. ما براى ستمگران آتشى آماده کردهایم که سراپردههایش آنان را دربر مىگیرد و اگر فریادرسى جویند، به آبى چون مس گداخته که چهرهها را بریان مىکند، یارى مىشوند. وه! چه بد شرابى و چه زشت جایگاهى است»
آزادی در انتخاب راه یا چاه
انسان در نظام آفرینش به گونهای آفریده شده است که دارای اختیار است و میتواند آزادانه با خواست خود ایمان بیاورد و با خواست خود کافر شود و او مجبور به ایمان و دین نیست: «لا إِکْراهَ فِیالدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِ» [بقره: ۲۵۶] «در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بهخوبى آشکار شده است». آزادی یکی از بزرگترین نعمتهای الهی است. وظیفه دین تربیت انسانهاست و اراده الهی بر آن تعلق گرفته که انسان آزاد باشد و با آزادی خود راه یا بیراهه را انتخاب کند: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» خداوند به انسان عقل و فطرت داد، پیامبران الهی را هم برای هدایت بشر فرستاد. به چه هدفی؟ به هدف اینکه ایمان بیاورد و در مسیر الهی حرکت کند. اما این حرکت باید آزادانه باشد و کمال انسان در همین حرکت آزاد است. پس خواست خدا آن است که انسان با آزادی و از روی اختیار ایمان بیاورد، حق را هم به او نشان داده است و دین حق را هم برای همگان تشریع فرمود: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْک» [شوری: ۱۳] «از دین آنچه را به نوح درباره آن سفارش کرد و آنچه را به تو وحى کردیم، براى شما هم تشریع کرد.» پس خدا انسان را رها نکرد، بلکه راه را از چاه نشان داده است و در مقابل خواسته است که آزادانه به راه بیاید و این سخن در آیات متعدد تکرار شده است: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» [انسان: ۳] «ما راه را به انسان نشان دادیم، یا سپاسگزار است یا ناسپاس» و «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْن» [بلد: ۱۰] «ما دو راه خیر و شر را به انسان نشان دادیم»
نتیجه استفاده نادرست از آزادی
پس انسان مختار و آزاد است که یکی از دو راه خیر یا شر، ایمان یا کفر را انتخاب کند. اما در مقام زندگی دنیایی و در عمل باید یکی را انتخاب کند، اگر راه نادرست، یعنی شر و کفر را انتخاب کرد، خودش را به دست خودش به دلیل استفاده نادرست از آزادی و اختیارش، گرفتار آتش دوزخ کرده است. یعنی آزادی و اختیار یک شرط دارد و شرط آن است که باید مسؤولیت آن را هم بپذیرد. اگر راه را انتخاب نکرد و خود را به چاه انداخت، باید بداند که ستمکار است و خداوند برای ستمکار آتشی را فراهم کرده که بر همه وجودش احاطه دارد: «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» بهگونهای که یاوری ندارد تا از آن طلب رهایی از این عذاب را بکند، خودش، خودش را به عذابی دردناک گرفتار کرد، و هرچه تلاش کند با آبی چونان مس ذوبشده که چهرهها را میگدازد به فریادش میرسند: «وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ» و این سرنوشت تلخی است که خودش برای خودش رقم زده است و چه سرنوشت بد و تلخی و چه نوشیدنی ناگواری و چه تکیهگاه بدی است دوزخ: «بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً»
آیه ۳۰
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً
ترجمه
کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، ما پاداش کسى را که نیکوکارى کرده است، تباه نمىکنیم.
حُسن انتخاب و ثمره آن
پس دین امر جدیای است که واجب است در مقام عمل آن را انتخاب کرد و به راه آن رفت و ذرهای انحراف از آن جایز نیست اما این راه آزادانه پیموده میشود و مردم یا با سوءاختیار خود به بیراهه میروند که نتیجهاش «خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِالْجَحِیم» [دخان: ۴۷] « او را بگیرید و به میان دوزخش بکشانید» است. یا با حُسناختیار خود به راه ایمان و مسیر الهی میرود که «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» خداوند به مومنانی که عملشان هم برپایه ایمان است و عمل شایسته دارند، اطمینان میدهد که «إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً» به یقین پاداششان را بهطور کامل مىدهیم، زیرا ما پاداش کسى را که کار نیکو کند، تباه نمىکنیم».
آیه ۳۱
أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً
ترجمه
آنانند که بوستانهای همیشگی به ایشان اختصاص دارد که از زیر قصرهاشان جویبارها روان است. در آنجا با دستبندهایى از طلا آراسته مىشوند و جامههایى سبز از پرنیان نازک و حریر ستبر مىپوشند. در آنجا بر سریرها تکیه مىزنند. چه خوش پاداش و نیکو تکیهگاهى.
بهشتی جاودان
نتیجه چنین ایمانی بهشت جاودان است: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ» بهشتی که دارای قصرهایی است که از زیر این قصرها جوهایی روان است و «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ» آری مومنانی که آزادانه به راه ایمان رفتهاند، چنان در نعمت الهی متنعم هستند که بهشت جاودان جایگاهشان است و در آنجا با دستوارههایى زرین آراسته مىشوند و جامههایى سبز از حریر نازک و دیباى ستبر بر تن مىکنند و در آنجا بر تختها تکیه مىزنند و این پاداش نیکویی است که خدا برای آنان آماده کرده است. آنان انتخابی درست و آگاهانه و آزادانه داشتند در نتیجه چه خوش و نیکو پاداشی و چه نیکو تکیهگاهی برایشان فراهم شده است: «نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً»
دولت اسلامی و وظیفه فرهنگی و انتظامی
ما در عصری زندگی میکنیم که جهان کوچکتر از دهکده شده است و هر لحظه با پیامی جدید مواجه هستیم که چارهای نداریم جز آنکه خود را در برابر آن آماده نگه داریم. بنابراین در سخن «بگذاریم مردم خودشان راه بهشت را انتخاب کنند، نمیتوان با زور و شلاق مردم را به بهشت برد.» مغالطهای نهفته است. آری ما نباید مردم را به زور به بهشت ببریم اما باید راه را از چاه نشان دهیم و راه جهنم را تا میتوانیم، سد و راه بهشت را باز و هموار کنیم و مردم را به سوی بهشت سوق دهیم. آنگاه کسی به دنبال بیراهه رفت، خودش مسؤول است. دولت اسلامی نمیتواند خود را از نشاندادن راه حق کنار بکشد و این روش انبیاء الهی است که مردم را به سوی حق دعوت و با طاغوتها که موانع راه هستند، مبارزه میکردند تا مردم بتوانند آزادانه به سوی حق بروند و اگر راه را از چاه نشان دادیم و موانع را برطرف کردیم، اکثر مردم به راه میآیند و آن اقلیتی هم که به بیراهه میروند، گرفتار اعمال خود هستند. البته اگر در بیدینی تظاهر نداشته باشند که آن وقت وظیفه دوم دولت اسلامی رخ مینماید که با انحراف و خروج از مسیر مبارزه قانونی بکند. پس دولت اسلامی دو وظیفه دارد.
نخست وظیفه فرهنگی که راه بهشت را نشان دهد و باز کند و بیراهه و راه دوزخ را سد کند.
دوم برای کسانی که به بیراهه میروند و بنا دارند جامعه را به فساد بکشند و راه خدا را سد کنند، برخورد قانونی و قاطع داشته باشد.
اگر این دو کار را به نحو احسن انجام داد، جامعه اسلامی تشکیل میشود و به امید خدا، اکثریت قاطع مردم به راه حق میروند و موحدانه و مومنانه زندگی میکنند زیرا راه حق، توحید و دین مبتنی بر فطرتشان است. این نه به معنای مداخله در زندگی مردم است و نه به این معناست که فکر میکنیم پیکر دینداری مردم ضعیف شده و باید از این پیکر نحیف مراقبت کرد بلکه این وظیفه قطعی و دینی ماست که راه را از چاه بازنمایی کنیم و در عصر دهکده جهانی که سردمداران کفر همه امور را به سمت بیدینی میکشانند و به زور تبلیغات و شلاق ظواهر فریبنده، مردم را به سوی جهنم میکشند، کاری بس مشکل اما شدنی است زیرا حرکتی در مسیر فطرت است.
22
1393
ره عشق؛ تفسیر سوره کهف ۱۸
حجتالاسلام والمسلمین سید سعید لواسانی:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
وَ لَبِثُوا فی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَه سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (۲۵) قُلِ اللهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ أَحَداً (۲۶)
آیه ۲۵
وَ لَبِثُوا فی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَه سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً
ترجمه
و اصحاب کهف ۳۰۰ سال در غارشان به خواب ماندند و ۹ سال نیز بر آن افزودند.
مدت خواب اصحاب کهف
بعد از اینکه پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم از جدال با نادانان منع شدند، قرآن نکتهای را مطرح میکند که در فهم داستان نقش مهمی دارد و آن اینکه مدت درنگ و خواب اصحاب کهف چقدر بوده است؟ «وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَه سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً» در آیه ۱۹ گذشت که وقتی آنان از خواب طولانی بیدار شدند، از یکدیگر پرسیدند مدت خواب ما چقدر بوده است؟ گروهی گفتند: یک روز، دیگران گفتند: کمتر از یک روز و دیگرانی که عمیقتر بودند، بیان داشتند: خدا به مدت خواب و درنگ شما داناتر است. «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُم» در این آیه مدت را مشخص میکند که خواب طولانی آنان به مدت ۳۰۰ سال شمسی بوده است: «ثَلاَثَ مِائَه سِنِینَ» که ۳۰۹ سال قمری میشود: «وَازْدَادُوا تِسْعاً». پس در عین حال که پرسش از نفرات آنان و حدس و گمانهای مخاطبان درباره تعداد آنان را بیهوده میشمرد اما مدت خواب آنان را بیان فرمود، زیرا در فهم نشانهبودن داستان اصحاب کهف، تعیینکننده است. یقیناً این معجزه الهی است که کسانی ۳۰۰ سال بدون آب و غذا بخوابند، زنده بمانند و نه بدنشان و نه لباسشان نپوسد.
تفاوت ۹ سال
اما اینکه فرمود: «وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَه سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» «و آنان در غارشان ۳۰۰ سال درنگ کردند و ۹ سال بر آن افزودند» اشاره به تفاوت سال شمسی و سال قمری است که محاسبه درنگ آنان بر مبنای سال شمسی ۳۰۰ سال است و بر مبنای سال قمری ۳۰۹ سال. این مطلب را روایت امیرالمومنین علیهالسلام نیز تاکید میکند. [تفسیر الصافی: ۳/۲۳۹]
آیه ۲۶
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ أَحَداً
ترجمه
بگو خدا به مدت درنگشان در غار از همه داناتر است زیرا غیب آسمانها و زمین تنها از آن او است. چه بینا و شنواست! براى آنان سرپرستی جز او نیست و هیچکس را در فرمانروایى خود شریک نمىگیرد.
خدای دانای مطلق
در جریان این داستان چندین بار فرمود: «اللَّهُ أَعْلَمُ» منظور از «أعلم» آن نیست که شما میدانید و خدا داناتر است، بلکه منظور از «أعلم» به اصطلاح اهل ادب «افعل تعیینی» است، نه «أفعل تفصیلی» یعنی تنها خدا میداند و بس! اگر کسی هم دانست، به تعلیم الهی دانشمند شد. بنابراین تنها خداوند متعال، عالم و حکیم بالذات و مطلق است: «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» و دیگران به اذن الهی دارای علم و حکمت- آن هم بالعرض- میشوند. دلیل این حقیقت مهم سه امر است.
دانای غیب
اول: «لَهُ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» زیرا مدت درنگ آنان از اخبار غیبی است و خداوند مالک غیب آسمانها و زمین است و تنها خدا غیب را میداند. دیگران، مگر با اجازه الهی به غیب راه ندارند.
چه بینا و شنوایی
دوم: خداوند هم بصیر است و هم سمیع یعنی هم بر همه رفتار موجودات بیناست و هم بر همه سخنان آنان شنواست و او است که حقیقت جریان اصحاب کهف را برای شما بازگو کرد. پس تنها او به مدت درنگ آنان هم آگاه است. «أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ» «أبصر» و «أسمع» فعل ماضی به صیغه تعجب است: «خداوند چه بینا و شنواست» و این دلالت بر نهایت و کمال مطلق بینایی و شنوایی خداوند است، همه عالم در محضر خداست، پس چگونه او به حال آنان دانا نباشد که همواره در محضر خداوند بودهاند و سخنانشان را میشنیده است. و این دلالت بر توحید ناب دارد، چنانکه در آیه ۷ سوره مبارکه مجادله نیز فرمود: «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَهٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَه إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا» «هیچ گفتوگوى محرمانهاى میان سه تن نیست مگر اینکه او چهارمین آنهاست و نه میان پنج تن مگر اینکه او ششمین آنهاست و نه کمتر از این [عدد] و نه بیشتر، مگر اینکه هر کجا باشند او با آنهاست.» خداوند با همه است و هیچکس از علم، بصر و سمع او بیرون نیست. اصحاب کهف هم از این حقیقت بیرون نیستند، به این دلیل خداوند به حال آنان و مدت درنگشان داناست و شما از آن آگاهی ندارید: «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون» [بقره: ۲۱۶]
سرپرستی خدا
سوم: «مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ» آنان-اصحاب کهف- جز خدا هیچ ولی و سرپرستی ندارند یعنی تنها خدا اداره امور آنان را برعهده داشته و تنها او از حال آنان و مدت درنگ آنان باخبر است.
توحید ناب
«وَ لاَ یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً» و هیچکس در حکم با او شریک نیست و نظام آفرینش بر مبنای توحید ناب اداره میشود و کسی را یارای آن نیست که در نظام تکوین بدون اجازه او دخالت کند. این عبارت پایانی داستان است که به منزله نتیجه از داستان یادشده است که همه موجودات تحت اختیار و ولایت الهی هستند و هیچکس شریک خدا نیست که حکایت از توحید ناب میکند که تنها حکم خدا در جهان آفرینش- تکوین و تشریع- جاری است: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» [یوسف: ۴۰] معبودهای دروغین جز نامهای بیمعنی، تهی و مهمل نیستند که انسانها بدون دلیل ساختهاند و حکم جز برای خدا نیست بنابراین تنها باید خدا را پرستید.
مبنای توحیدی حکومت اسلامی
اینکه در عبارت پیش از پایانی آیه فرمود: «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ» و در پایان آیه فرمود: «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً» و بین ولایت و حکم جدایی افکند، سِری نهفته است که باید به آن توجه شود. در عبارت نخست، ولایت دیگران را به صورت مستقل نفی فرمود، به این معنی که هیچکس جز خدا ولایت ندارد اما در عبارت دوم بیان فرمود که هیچکس در حکم، شریک خدا نیست بنابراین هیچکس بر دیگران ولایت ندارد، مگر به اجازه خدا یعنی تنها کسانی که خداوند ولایت بدهد، امکان ولایت بر بندگان خدا را دارند: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاه وَ یُؤْتُونَ الزَّکاه وَ هُمْ راکِعُون» [مائده: ۵۵] که این تفویض ولایت به دیگران است اما ولایت آنان در طول ولایت الهی و براساس اجازه خداوند متعال است اما در «حکم» چنین تفویضی نیست بلکه تنها او حاکم بر عالم وجود است و تنها حکم او بر همه موجودات جاری است. «أَلا لَهُ الْحُکْمُ» [انعام: ۶۲] و کسی را در این جهت با خدا شراکتی نیست. «فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ» [مومن: ۱۲] بنابراین تنها او شایسته پرستش است. در امر حکومت نیز اگرچه ولایت به انسانهای برگزیده تفویض شده یعنی پیامبران و ائمه اطهار علیهمالسلام و به دنبال آنان فقهای جامعالشرایط اما حکم به معنای قانون، تنها از جانب خداست و جز قانون الهی نباید در زمین اجرا شود: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» [یوسف: ۴۰] بنابراین تنها حکومتی اسلامی است که در محدوده قانون تشریعی الهی تشکیل شده باشد و خلفای الهی هم باید بر مبنای قانون حق که همان قانون خداوند است، حکم کنند: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّه» [ص: ۲۶]. تصریح این مطلب در دستور به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: «فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» [مائده: ۴۸] «وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» [مائده: ۴۹]
بدینسان حکم و قانون تنها در شأن خداست که از آن به «ما انزل الله» تعبیر شد، و کسی در آن شریک خداوند متعال نیست. و دستورات و احکام پیامبر اعظم و ائمه اطهار علیهمالسلام نیز بیانی از «ما انزل الله» است، زیرا فرمود: «إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَی» [یونس: ۱۵] «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى» [نجم: ۳- ۴]. به این دلیل است که باید بدون چون و چرا به مثابه قانون شرع پذیرفته شود اما در مقام اجرا که مقام ولایت است، این مقام در سلسله طولی تفویض شده است و این حقیقت حکومت اسلامی است که حکومت قانون الهی در مجرای ولایت الهی روی زمین است.
12
1393
رهِ عشق؛تفسیر سوره کهف ـ ۳
حجتالاسلام والمسلمین سیدسعید لواسانی:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ ِلله الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً
ارتباط سوره کهف با سوره اسراء
بحثهای مقدماتی را درباره سوره مبارکه کهف مطرح کردیم، بحث پایانی را به ارتباط سوره مبارکه کهف با سوره مبارکه اسراء اختصاص میدهیم.
سوره کهف از حیث چینش هجدهمین سوره قرآن است که پیش از آن سوره مبارکه اسراء قرار دارد و اگر بپذیریم که چینش سورههای قرآن توقیفی است و به دستور پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) بوده، باید نوعی ارتباط بین سورهها باشد.
به نظر میرسد ۴ جهت هماهنگی بین دو سوره اسراء و کهف است: نخست اینکه ابتدای سوره اسراء با تسبیح شروع شده و این سوره با تمحید و حمد متوقف بر تسبیح است، به این دلیل این سوره پس از آن قرار گرفته است.
دوم اینکه شروع سوره اسراء سیر بنده خاص خدا- رسول اکرم(صل الله علیه و آله)- را بیان میفرماید و ابتدای این سوره سخن از فروفرستادن قرآن بر ایشان است که بنده خاص خداست و نزول قرآن فرع بر شایستگی و معراج است. یعنی قرآن را خدا به بنده خود آموخت اما این آموختن به دلیل شایستگی و قابلیت ایشان است، پس این فرود بر پایه آن فراز است.
سوم اینکه در هر دو سوره بر ویژگی بندگی رسول الله(صل الله علیه و آله) تاکید شده است: «بعبده» [اسراء: ۱] و «عبده» [کهف: ۱]
چهارم اینکه انتهای سوره اسراء حمد است، به دلیل اینکه فرزندی، همسری و شریکی ندارد و از هر نقصی پیراسته است: «وَ قُل ِالْحَمْدُلله الَّذِی لَم ْیَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیک ٌفِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً» [اسراء: ۱۱۱] و ابتدای این سوره هم حمد است و کسانی را که برای خدا فرزند قائل هستند، بیم میدهد و آن انتها و این ابتدا با هم ارتباطی روشن دارند.
آیه نخست
الْحَمْدُلله الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً
ترجمه
ستایش تنها خدا را سزاست، کسی که کتاب آسمانی را بر بنده خود فروفرستاد و در آن هیچ کجی و انحرافی قرار نداد.
تفسیر
تنها خداوند شایسته حمد است
سوره با حمد شروع میشود: «الْحَمْدُللهِ» حمد؛ ستایش و ثنای کسی است به دلیل فضیلتی که دارد. [مفردات: ۲۵۶] به تعبیر دیگر حمد؛ تعریف نیکو از محمود است، محمودی که دارای کمالی است که به واسطه آن شایسته ثناست. بنابراین مقدمه حمد، شناخت است و چون فقط خداوند متعال کمال مطلق است، حمد هم تنها برای خداوند واقع میشود و تنها خداوند شایستگی دارد که حمد شود و همچنین از آنجا که شناخت خدا- چنانچه شایسته مقام کبریایی او است- برای بشر میسر نیست؛ خودش باید کمال را به بشر نشان دهد و خود را با آن حمد کند. به این دلیل است که آیه شریفه حمد را منحصر در خداوند متعال دانسته و دلیل آن را هم نزول قرآن بر بنده خاص خود بیان کرده است.
«أَنْزَلَ» صریح است در اینکه قرآن از جانب خدا فروفرستاده شده، نه اینکه ساخته ذهن کسی باشد.
«عَلى عَبْدِهِ» منظور از «عبده» حضرت رسول اکرم(صل الله علیه و آله) است و اشاره دارد که شأن رسمی و مقام اصلی حضرت رسول(صل الله علیه و آله) بندگی خالص خداست- مخلَص به معنای تام و بنده به قول مطلق- یعنی همه وجودشان در ذات الهی مستهلک است و فانی فیالله و باقی بالله هستند و تنها به امر الهی قیام میکنند، [لطائف الإشارات؛ ج۲ ؛ ص۳۷۶]
اما تعبیر «عَلى عَبْدِهِ» توجه به آن است که منشأ قابل نزول قرآن؛ بنده خداست و اگر عبودیت تام رسول الله(صل الله علیه و آله) نبود، امکان نداشت که قرآن نازل شود.
منظور از «الکتاب» قرآن است که بزرگترین نعمت الهی است که سعادت دنیا و آخرت بشر را تأمین میکند.
بنابراین محور آیه نخست دو امر است؛ نخست: خداوند شایسته حمد است و صرفا او محمود است و دلیل آن نعمت بزرگ قرآن است که خدای تعالی آن را بر بندهاش فروفرستاد. دو: قرآن کتاب باعظمت الهی است که بشریت به آن مشرف شده و باید به این دلیل خدا را ستایش کند اما حمد صرفا لسانی نیست بلکه حمد حقیقی؛ حمدی است که وجود انسان، کمال را اظهار و قرآن را در زندگی فردی و جمعی خود حاکم کند.
وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً
«عِوج» به معنای کجی و انحراف است، انحرافی که با اندیشه و بصیرت درک میشود، [مفردات: ۵۹۲] کجی در امور محسوس را «عَوج» و در امور نامحسوس یا غیرمحسوس را که با رأی و نظر ادراک میشود، «عِوج» گویند. [المیزان: ۱۳/۲۳۶] در این قرآن هیچگونه کجی و انحراف و ناهماهنگی وجود ندارد. یعنی قرآن که در طول ۲۳ سال نازل شده، دارای هیچ کژی و انحراف و ناهماهنگی نیست، نه در درون آیات ناهماهنگی است، آیات یک سوره با هم ناهماهنگ نیستند، سورهها با هم ناهماهنگ نیستند و به هیچوجه اختلاف، تناقض، عیب، نقص و خللی در آن نیست. [تفسیر روح البیان: ۸/۱۰۲] بلکه دارای نظم بدیعی است که هم در واژگان و الفاظ و هم در معنا از هرگونه اختلاف و ناهماهنگی و کژی پیراسته است و به باطل گرایش ندارد: «أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآن َو َلَوْکان َمِن ْعِنْد ِغَیْرِاللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» [نساء: ۸۲] و این دلیل عظمت قرآن است. [المیزان: ۱۵/۲۳۴]
توضیح اینکه وقتی میفرماید که قرآن کژ نیست، به این معنی است که مخاطب خود- یعنی انسان- را به حاق حقیقت میرساند: «لایَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْن ِیَدَیْه ِو َلا مِنْ خَلْفِهِ» [فصلت: ۴۲] اما مطلب بالاتر از آن است، نهتنها قرآن کژ نیست بلکه کژی در آن راه ندارد: «قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَج» [زمر: ۲۸] و قابل کژشدن هم نیست، [المیزان: ۱۲/۷۶] زیرا خدا که نازلکننده قرآن است، در او کژی فرض نمیشود، گیرنده قرآن که رسول خدا(صل الله علیه و آله) است، بنده مخلَص خداست و در ایشان هم کژی و انحراف راه ندارد.
بنابراین قرآن مستقیم نازل میشود و پیامبر خدا(صل الله علیه و آله) آن را مستقیم تلقی میکنند، آن را به عینه و بدون کم و کاست حفظ و ضبط میفرمایند و به جامعه و مردم ابلاغ میکنند. پس قرآن در نزول و ابلاغ کژ نیست و به مرور زمان هم قابل کژشدن نیست و تحریف به ساحت آن راه ندارد و ایراد و شکوک و اشکالات آن را احاطه نمیکنند و بر آن غالب نمیشوند و مورد نقض و ابرام هم قرار نمیگیرد: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون».[حجر: ۹] پس نه در درون تناقض و تعارض درونی دارد و نه از بیرون دچار اشکال و ایرادی میشود که کمرش را خم کند. [رحمه من الرحمن: ۳/۳] و این معنای «لم یجعل له عوجاً» است.
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر اردیبهشت ۱۲, ۱۳۹۳
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت اردیبهشت ۱۲, ۱۳۹۳
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان اردیبهشت ۱۲, ۱۳۹۳
- سجده شکر اردیبهشت ۱۲, ۱۳۹۳
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر اردیبهشت ۱۲, ۱۳۹۳