آبان
9
1393

سعید بن عبدالله حنفی

«سعید» فرزند «عبدالله حنفی» است. او از محترمان و مردی شناخته شده از اهالی کوفه است که به شجاعت و عبادت نیز شهرت داشت. سیره‎نویسان و تاریخ نگاران، نوشته اند هنگامی که خبر مرگ معاویه به مردم کوفه رسید، شیعیان گرد هم آمدند و نامه‎ای به امام حسین علیه السلام نوشتند که در وهله اول نامه توسط «عبدالله بن وال» و «عبدالله بن سبع» و مرتبه دوم توسط «قیس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و بار سوم توسط «سعید بن عبدالله حنفی» و «هانی بن هانی» ارسال شد. نویسندگان نامه‎ای که توسط سعید ارسال شد، عبارت بودند از: «شَبَثُ بن رِبعیّ، حَجّار بن اَبجَر، یزید بن حارث، یزید بن رویم، عزره بن قیس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر.»
نوشته بزرگان کوفه به امام چنین بود: به نام خداوند بخشنده مهربان اما بعد؛ البته مرغزار، سبز و میوه‎ها رسیده است. هرگاه خواستید به سوی سپاهی آراسته و آماده (که در خدمت شما است) گام پیش نهید.
امام به محض دریافت نامه آنها، نامه‎ای را توسط سعید و هانی از مکه به کوفه ارسال فرمودند. نوشته امام چنین بود:
«به نام خداوند بخشنده مهربان. اما بعد؛ سعید و هانی نامه شما را به من رسانیدند، در حالی که آخرین کسی هستند که بر من نامه آورده‎اند. من همه آن داستانی را که بیان و یادآوری کرده‎اید فهمیدم اکثر شما گفته بودید که ما امامی نداریم پس تو (به سوی ما) رو کن، امید است خدای تعالی بین شما و ما بر هدایت و حق جمع کند. بنابراین، برادر و پسرعمو و مورد اعتماد از اهل بیتم، مسلم بن عقیل، را به سوی شما می‎فرستم. از او خواسته‎ام که برای من از حال شما، امر شما و دیدگاه‎هایتان بنویسد. اگر او بر من نوشت که همه شما همراه و نیز صاحبان فضل و اندیشه بر آن چه نوشته و فرستاده‎اید اتفاق نظر دارند، به زودی به سوی شما – ان شاالله – خواهم آمد. پس به جانم قسم، امام نیست مگر کسی که خود عامل به کتاب باشد و به قسط عمل نماید، و حق را بپردازد و خویشتن‎دار برای خداوند متعال باشد. والسلام.(۱)
امام نامه را توسط «سعید» و «هانی» به سوی اهل کوفه فرستاد و سپس مسلم را همراه قیس و عبدالرحمن به سوی آنها گسیل داشت. (۲)
هنگامی که سعید نامه امام را به اهل کوفه رسانید. خود به انتظار قدوم مسلم لحظه شماری می‎کرد تا این که مسلم وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد.
«عابس» و سپس «حبیب» خطبه خواندند و پس از آن دو نفر «سعید» از جای برخاست و سوگند یاد کرد که بر یاری حسین پافشاری خواهد کرد و خود را فدای او خواهد کرد.(۳) مسلم نامه‎ای را توسط «سعید» به امام حسین علیه السلام ارسال داشت. سعید دست نوشته مسلم را به امام تحویل داد و با آن حضرت پیوسته باقی ماند تا این که همراه او در کربلا به فوز شهادت نائل آمد.(۴)
هنگام ظهر روز عاشورا، امام حسین علیه السلام با یاران باقی مانده خود به اقامه نماز ظهر ایستادند. اما چگونه می‎توانستند نماز را به پایان برند در حالی که دشمن، تیرها را به سوی آن حضرت و یارانش نشانه گرفته بودند. در این میان دو تن از یاران وفادار امام به نام‎های «زهیر» و «سعید» سپر بلای آن حضرت شدند و تیرها را به جان خریدند. آن قدر تیر بر جسم آن دو عزیز نشسته بود که با سلام امام بر زمین افتادند و جام شهادت را نوشیدند.(۵)
سعید هنگامی که بر بدن، جای نیزه و شمشیر و سیزده تیر داشت این چنین گفت: خدایا! اینها را چون قوم عاد و ثمود از خود دور ساز و مورد لعن قرار ده. پروردگارا! سلام مرا به پیامبرت برسان، و به او از درد جراحاتم بگو، من ثواب تو را خواسته‎ام تا ذریه پیامبرت صلی الله علیه و آله را یاری رسانم.(۶) سپس رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا من به عهد خود وفا کرده‎ام؟ امام فرمود: آری، تو در بهشت پیش منی(۷) سپس به شهادت رسید.

 
منابع:
۱- تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص ۳۵۳ .
۲- ابصارالعین، ص۲۱۶- ۲۱۷ .
۳- تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۵ .
۴- ابصارالعین، ص ۲۱۷ .
۵- اللهوف، ص۴۸ .
۶- همان .
۷- ذخیره الدارین، ص۳۳۲ .

آبان
9
1393

گریه شدید پیامبر صل الله علیه و آله

امّ الفضل می‌گوید: روزی به محضر رسول خدا صل الله علیه و آله آمدم حسین علیه السلام در آغوشم بود او را بر دامن رسول خدا صل الله علیه و آله نهادم. در این میان که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را می‌بوسید او ادرار کرد و قطره‌ای از ادرارش به لباس رسول خدا صل الله علیه و آله رسید، من از روی ناراحتی حسین علیه السلام را وشگون گرفتم گریه کرد، رسول خدا صل الله علیه و آله در حال خشم به من فرمود: مهلا یا امّ الفضل! فهذا ثوبی یغسل و قد اوجعت ابنی (ای امّ الفضل! آرام باش این لباس من قابل شستشو است تو پسرم را آزردی!
برخاستم و رفتم آب آوردم تا لباس پیامبر صل الله علیه و آله را بشویم وقتی به محضرش رسیدم دیدم گریه می‌کند گفتم: ای رسول خدا! چرا گریه می‌کنی؟ فرمود: جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که امتم این پسرم را می‌کشند، خداوند شفاعت مرا در روز قیامت به آنها نایل نکند.
راویان حدیث روایت کنند: پس از گذشتن یک سال تمام از تولد امام حسین علیه السلام ناگاه دوازده فرشته به محضر رسول خدا صل الله علیه و آله آمدند آنها چهره‌های گوناگون داشتند، یکی به صورت شیر بود ، دیگری به صورت گاو، سومی به صورت اژدها و چهارمی به صورت انسان و هشت فرشته دیگر به صورت‌های گوناگون با چهره‌های قرمز و چشم‌های گریان پر و بالشان را گشوده بودند و می‌گفتند: ای محمد! به زودی به پسرت حسین علیه السلام فرزند فاطمه علیهما السلام همان نازل می‌شود که از ناحیه قابیل به هابیل وارد شد. و پاداشی که به هابیل داده به حسین علیه السلام نیز داده می‌شود و عذابی که خداوند به قابیل رسانید به قاتلان امام حسین علیه السلام نیز می‌رساند.

آبان
8
1393

روز ششم محرم: قاسم بن الحسن

روز ششم محرم: قاسم بن الحسن

 

یک لحظه بی هیاهو ؛ دل را حریم هو کن

جز او مخواه از او ؛ او را طلب از او کن

گم گشته تو با توست ؛ خود را مزن به کوری

بگشای چشم او را ؛ در خویش جستجو کن

این نامه سیه را ؛ با سوز دل بسوزان ؛ این رنگ تیرگی را با اشک شستشو کن

یک عمر در بر یار با غیر خو گرفتی ؛ یک شب ز غیر بگریز با یار گفتگو کن

یا دیده ای از او خواه تا غیر او نبینی ؛ یا خنجری زفولاد در چشم خودفرو کن

از غیر تا نرستی چون دل به یار بستی؟ اول ببند احرام آنگه با کعبه رو کن

همچون نسیم تا کی؟ آورده کو به کویم ؛ آئینه باش و خود را با یار روبرو کن

اول به شوق مردن بگذر ز آرزوها ؛ آنگه حیات خود را در مرگ آرزو کن

حسین جان:

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم ؛            اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه دریام ؛              افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

مختصرى از زندگینامه حضرت قاسم ‏علیه السلام

حضرت قاسم بن الحسن ‏علیه السلام فرزند امام حسن مجتبى ‏علیه السلام است.

در مورد تاریخ ولادت ایشان اطلاع دقیقى در دست نیست ولى عموما در پنجم رمضان شهرت یافته است

مادر او بانویى بزرگوار است که نام ایشان نجمه بوده است

حضرت قاسم ‏علیه السلام حدود ۲-۳ سال قبل از شهادت پدر بزرگوارش دیده به جهان گشود. از این رو با عموى مهربان خویش حضرت اباعبدالله الحسین‏ علیه السلام خو گرفته بود. و در دامان امام حسین ‏علیه السلام پرورش یافت

ظاهراً شکل و شمایل ظاهرى و خصوصیات دیگر حضرت قاسم ‏علیه السلام شباهت بسیارى به پدر بزرگوارش امام حسن ‏علیه السلام داشته به گونه ‏اى که امام حسین ‏علیه السلام با دیدار او از برادر محبوب خویش یاد مى ‏کرد و فرزند برادرش را در آغوش می ‏گرفت و نوازش مى ‏کرد.
چهره ‏ى آن جناب چنان زیبا و دل ‏انگیز بود که او را به پاره‏ ى ماه یا ستاره‏ ى زیبا (ستاره سهیل) تشبیه کردند.

غیرت خاکسترش ؛ رنگ دگر داشت

شعله بال و پرش میل سفر داشت

آنکه در این یازده سال یتیمی

تا که عمو بو انگار پدر داشت

 

در آن شب،بعد از آن اتمام حجت‏ها وقتى که همه یکجا و صریحا اعلام وفادارى کردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد،یکدفعه صحنه عوض شد.امام علیه السلام فرمود:حالا که این طور است،بدانید که ما کشته خواهیم شد. همه گفتند:الحمد لله،خدا را شکر می ‏کنیم براى چنین توفیقى که به ما عنایت کرد،این براى ما مژده است، شادمانى است.طفلى در گوشه‏ اى از مجلس نشسته بود که سیزده سال بیشتر نداشت. این طفل پیش خودش شک کرد که آیا این کشته شدن شامل من هم می ‏شود یا نه؟از طرفى حضرت فرمود:تمام شما که در اینجا هستید،ولى ممکن است من چون کودک و نا بالغ هستم مقصود نباشم. رو کرد به ابا عبد الله و گفت:«یا عماه!»عمو جان!«و انا فى من یقتل؟ »آیا من جزء کشته شدگان فردا خواهم بود؟ نوشته ‏اند ابا عبد الله در اینجا رقت کرد و به این طفل-که جناب قاسم بن الحسن است-جوابى نداد. از او سؤالى کرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «کیف الموت عندک؟»مردن پیش تو چگونه است،چه طعم و مزه ‏اى دارد؟ عرض کرد:«یا عماه احلى من العسل‏»از عسل براى من شیرین‏تر است،تو اگر بگویى که من فردا شهید می ‏شوم، مژده‏ اى به من داده‏اى. فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظیم‏»ولى بعد از آنکه به درد سختى مبتلا خواهى شد،بعد از یک ابتلاى بسیار بسیار سخت.گفت:خدا را شکر،الحمد لله که چنین حادثه ‏اى رخ می ‏دهد.

حالا شما ببینید با توجه به این سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبیعى عجیبى به وجود می ‏آید.بعد از شهادت جناب على اکبر، همین طفل سیزده ساله می ‏آید خدمت ابا عبد الله در حالى که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است، اسلحه‏ اى به تنش راست نمی ‏آید. زره‏ ها را براى مردان بزرگ ساخته ‏اند نه براى بچه‏ هاى کوچک.کلاه خودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه کوچک.عرض کرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهید به میدان بروم.(در روز عاشورا هیچ کس بدون اجازه ابا عبد الله به میدان نمی ‏رفت.هر کس وقتى می ‏آمد،اول سلامى عرض می ‏کرد: السلام علیک یا ابا عبد الله،به من اجازه بدهید.)ابا عبد الله به این زودیها به او اجازه نداد.او شروع کرد به گریه کردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن.نوشته ‏اند: «فجعل یقبل یدیه و رجلیه‏» یعنى قاسم شروع کرد دستها و پاهاى ابا عبد الله را بوسیدن.آیا این[صحنه]براى این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت کند؟او اصرار می ‏کند و ابا عبد الله انکار.ابا عبد الله می ‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر می ‏خواهى بروى برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلکه یکدفعه دستها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر،می ‏خواهم با تو خداحافظى کنم.قاسم دست ‏به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست ‏به گردن جناب قاسم.نوشته ‏اند این عمو و برادر زاده آنقدر در این صحنه گریه کردند-اصحاب و اهل بیت ابا عبد الله ناظر این صحنه جانگداز بودند-که هر دو بى حال و از یکدیگر جدا شدند.

این طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوى که در لشکر عمر سعد بود می ‏گوید:یک مرتبه ما بچه ‏اى را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خودش به جاى کلاه خود یک عمامه بسته است و به پایش هم چکمه‏ اى نیست،کفش معمولى است و بند یک کفشش هم باز بود و یادم نمی ‏رود که پاى چپش بود،و تعبیرش این است:«کانه فلقه القمر» گویى این بچه پاره‏ اى از ماه بود،اینقدر زیبا بود.همان راوى می ‏گوید:قاسم که داشت می ‏آمد،هنوز دانه ‏هاى اشکش می ‏ریخت.رسم بر این بود که افراد خودشان را معرفى می ‏کردند که من کى هستم.همه متحیرند که این بچه کیست؟ همین که مقابل مردم ایستاد،فریادش بلند شد:

ان تنکرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن

مردم!اگر مرا نمى‏شناسید،من پسر حسن بن على بن ابیطالبم.

هذا الحسین کالاسیر المرتهن بین اناس لا سقوا صوب المزن

این مردى که اینجا می ‏بینید و گرفتار شماست،عموى من حسین بن على بن ابیطالب است.

جناب قاسم به میدان می ‏رود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر کرده و[افسار آن را]به دست گرفته ‏اند و گویى منتظر فرصتى هستند که وظیفه خودشان را انجام بدهند. من نمی ‏دانم دیگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالى داشت.منتظر است،منتظر صداى قاسم که ناگهان فریاد«یا عماه‏»قاسم بلند شد.راوى می ‏گوید:ما نفهمیدیم که حسین با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد.تعبیر او این است که مانند یک باز شکارى خودش را به صحنه جنگ رساند. نوشته ‏اند بعد از آنکه جناب قاسم از روى اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یک نفر مس‏خواست‏ سر قاسم را از بدن جدا کند ولى هنگامى که دیدند ابا عبد الله آمد،همه فرار کردند و همان کسى که به قصد قتل قاسم آمده بود،زیر دست و پاى اسبان پایمال شد.از بس که ترسیدند،رفیق خودشان را زیر سم اسبهاى خودشان پایمال کردند.جمعیت زیاد،اسبها حرکت کرده ‏اند، چشم چشم را نمی ‏بیند.به قول فردوسى:

ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت

هیچ کس نمی ‏داند که قضیه از چه قرار است.«و انجلت الغبره‏» همینکه غبارها نشست، حسین را دیدند که سر قاسم را به دامن گرفته است.(من این را فراموش نمی ‏کنم،خدا رحمت کند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را،گفت:یک بار من در حضور مرحوم آیت الله حائرى این روضه را-که متن تاریخ است،عین مقتل است و یک کلمه کم و زیاد در آن نیست-خواندم.به قدرى مرحوم حاج شیخ گریه کرد که بى تاب شد.بعد به من گفت:فلانى! خواهش می ‏کنم بعد از این در هر مجلسى که من هستم این قسمت را نخوان که من تاب شنیدنش را ندارم).در حالى که جناب قاسم آخرین لحظاتش را طى می ‏کند و از شدت درد پاهایش را به زمین می ‏کوبد(و الغلام یفحص برجلیه) (۵) شنیدند که ابا عبد الله چنین می گوید:«یعز و الله على عمک ان تدعوه فلا ینفعک صوته‏» (۶) پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است که تو فریاد کنى یا عماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد، چقدر بر من ناگوار است که به بالین تو برسم اما نتوانم کارى براى تو انجام بدهم.

 

گل طوفان سواری وای بر من ؛                        تمام عشق یاری وای بر من

علی اکبر که جوشن داشت آن شد؛                   توکه جوشن نداری وای برمن

و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

 

آبان
8
1393

مصیبت عبدالله بن حسن علیه السلام

روز عاشورا، وقتی یاران امام حسین به شهادت رسیدند و لشگر دشمن از هر سو، امام را محاصره کرد، عبدالله بن حسن بن علی علیه السلام که کودکی بیش نبود، از خیمه‌ی زنان بیرون آمد و به سوی عموی خود، امام حسین علیه السلام، رفت. زینب سلام الله علیها که نگرانش بود، خود را به او رساند تا از رفتنش جلوگیری کند.
اما عبدالله سرسختی نشان داد و گفت:« به خدا از عمویم جدا نخواهم شد.»

آن‌گاه خود را به عموی خود رساند و به ابجر بن کعب که شمشیرش را بلند کرده بود تا بر حسین علیه السلام فرود آورد، گفت:« ای پسر زن ناپاک، عمویم را می کشی؟» و دست خویش را سپر کرد. شمشیر، دست او را قطع کرد و بر زمین انداخت.
عبدالله فریاد زد:« عموجان!»

حسین علیه السلام، او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند و فرمود:

« فرزند برادرم! بر این مصیبتی که به تو رسیده است شکیبا باش و آن را نیک بشمار. خداوند تو را به پدران شایسته ات ملحق می‌کند.»
در این هنگام، حرمله تیری به سوی آن کودک انداخت و او را در آغوش عموی خویش به شهادت رساند.

منابع:

لهوف سید بن طاووس، ص ۱۴۶٫

آبان
8
1393

امام حسین علیه السلام و نماز

هنگامی که دشمنان در روز نهم محرم حلقه محاصره را تنگ‌تر کردند و آماده حمله شدند امام حسین علیه السلام به حضرت عباس علیه السلام فرمود:
إرجِع إلَیهِم فَإن أستَطَعتَ أن تؤخّرهُم إلی غدوه و تَدْفَعَهُم عَنّا العشیّهِ نُصَلَّی لِرَبَّنا اللَیله و نَدعُوهُ و نَستَغفَره فَهُوَ یَعلم أنی أُحبُّ الصَّلوه وَ تِلاوهِ کِتابه وَ کَثَره الدُّعاء و الاستغفار
به سوی آنان بازگرد و اگر توانستی همین امشب را مهلت بگیر و جنگ را به فردا موکول کن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با خدا بپردازیم خدا می‌داند من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
ضحاک بن عبدالله می‌گوید:
شب عاشورا امام حسین علیه السلام و یارانش تا صبح در حال نماز و استغفار و دعا بودند.
امام سجاد علیه السلام فرمود:
پدرم در هر شبانه روز هزار رکعت نماز می‌خواند.
اذان و اقامه
در منزلگاه شراف پس از استراحت مختصر موقع ظهر، وقت نماز فرا رسید امام حسین علیه السلام به حجاج بن مسروق مؤذن مخصوص خود فرمود:
أذَّن یَرْحَمَک الله و أقِمِ لِلصَّلوه نُصلی
خدا رحمتت کند، اذان و اقامه بگو تا نمازمان را بخوانیم
نیز امام حسین علیه السلام هنگام نماز ظهر به فرزندش فرمود: اذان و اقامه بگو و ایشان اذان و اقامه گفت و سپس باهم نماز خواندند.
در صبح عاشورا با داشتن مؤذن مخصوص، خود اذان و اقامه فرمود و نماز صبح را با اصحابش خواند.

 

منابع:
۱- ارشاد مفید ج۴ ص۲۴۰
۲- نفس المهموم ص۱۰۴
۳- بحارالانوار ج۲ ص۳۱۱
۴- اذان نغمه آسمانی ص۸۸
۵- موسوعه کلمات امام حسین علیه السلام ص۱۰۱

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

مهر ۱۳۹۳
ش ی د س چ پ ج
« شهریور   آبان »
 1234
567891011
12131415161718
19202122232425
262728293031