فروردین
12
1393

وداع با حکومت

هنگامى که یزید، منفور در گذشت . پسرش معاویه به جاى وى نشست . ولى طولى نکشید از خلافت کناره گیرى کرد، و بر منبر رفته و این چنین سخنرانى نمود:
– مردم ! من علاقه ندارم بر شما ریاست کنم و مطمئن هم نیستم . زیرا که مى بینم شما علاقه اى به خلافت من ندارید. ولى شما گرفتار حکمرانى خاندان ما شده اید و ما نیز گرفتار شما مردمیم !
جدم معاویه براى به دست آوردن خلافت با على بن ابى طالب علیه السلام – که به خاطر سابقه و مقامش به خلافت شایسته بود!!جنگید و مى دانید که مرتکب چه اعمال زشتى شد و شما هم مى دانید به همراه ایشان چه کردید و عاقبت نیز گرفتار نتیجه عمل خود شده و به گور رفت ، بعد از معاویه ، پدرم یزید عهده دار خلافت شد و خوب که ایشان چنین کارى را نمى کرد، چون شایستگى خلافت را نداشت .
وى کارى که نمى بایست بکند، انجام داد، جنایتهاى وحشتناکى را مرتکب شد. و فکر مى کرد که کار خوبى را انجام مى دهد و بالاخره چندان زمانى نگذشت که از بین رفت و آتش فساد او خاموش شد. و اینک رفتار زشتش غم مرگ او را از یادمان برده است .
آن گاه گفت :
– اکنون من نفر سوم این خانواده هستم ، افراد بى علاقه به خلافت من ، بیشتر از افرادى است که به خلافت من علاقه مند هستند. من هرگز بار گناه شما را به دوش نمى کشم ! بیایید خلافت را از من بگیرید و به هر کس ‍ که مایلید بسپارید!
مروان بلند شد و گفت :
– شما به روش عمر رفتار کن!
پاسخ داد:
– به خدا سوگند! اگر خلافت گنجینه اى بود، ما سهم خود را برداشتیم ، اگر هم گرفتارى بود، براى نسل ابوسفیان ، همین اندازه بس است ، و از منبر پایین آمد.
مادرش به او گفت :
– اى کاش چون لکه حیض مى شدى !
– در جواب مادر گفت :
– من نیز همین آرزو را داشتم تا دیگر نمى فهمیدم خداوند آتشى دارد که هر معصیت کار و هر کسى را که حق دیگرى را بگیرد، با آن عذاب مى کند

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

فروردین ۱۳۹۲
ش ی د س چ پ ج
« اسفند   اردیبهشت »
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829