دی
22
1394

ماجرای فرزند نصرانی و امام حسن عسکری علیه السلام

از ابوجعفر احمد قصیر بصری روایت شده است که گفت: ما در نزد سید و مولای خود ابو محمد علیهم السلام (امام حسن عسکری علیه السلام) بودیم که خادمی از دستگاه حکومت که دارای مقام بالایی بود وارد شد و به امام عسکری علیه السلام عرضه داشت: امیرالمومنین تو را سلام می‌فرستد و می‌گوید انوش نصرانی به ما نامه‌ای نوشته و خواسته است تا دو پسر او را تطهیر کنی. وی از ما خواسته تا از تو بخواهیم که سوار بر مرکب شده به خانه وی رفته و برای سلامتی و زنده ماندن پسر او دعا کنی. من نیز دوست می‌دارم که تو این کار را به انجام برسانی البته ما بدان سبب تو را برای انجام این کار به زحمت انداختیم که انوش گفته است ما به دعای بازماندگان خاندان نبوت و رسالت تبرک می‌جوییم.

 
مولای ما حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در پاسخ فرمودند:
«الحمدلله الذی جعل النصاری أعرف بحقنا من المسلمین»
ستایش خداوندی را که نصاری و مسیحیان را در شناختن حق ما از مسلمانان داناتر و عارفتر قرار داده است.

 
سپس دستور دادند تا اسب ایشان را زین کنند. آن حضرت بر مرکب سوار شده ما نیز در معیت ایشان بر انوش نصرانی وارد شدیم ناگاه دیدیم انوش در حالی که کشیشان و خادمان کلیسا و راهبان اطراف او را گرفته بودند و انجیل بر سینه او بود با سر و پای برهنه به استقبال آن حضرت آمد. او در جلوی در به امام عسکری علیه السلام رسیده و به او گفت: ای سرور و مولای ما، من به این کتابی که تو به آن داناتر از ما هستی توسل می‌جویم که گناه ما را در به زحمت انداختنت ببخشی و به حق مسیح عیسی بن مریم و انجیلی که از جانب خداوند متعال آورده است سوگند یاد می‌کنم که از خلیفه نخواستم که این مطلب را از تو بخواهد مگر به این دلیل که ما در انجیل شما خاندان را در پیشگاه خداوند مانند مسیح عیسی بن مریم یافته ایم.
حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:«این پسر تو برای تو باقی می‌ماند اما پسر دیگر تو پس از سه روز از تو گرفته خواهد شد. یعنی خواهد مرد و این پسر تو که باقی می‌ماند اسلام آورده و اسلامش نیکو خواهد بود و از موالیان ما اهل بیت خواهد گردید.

 
انوش گفت: ای سرور و مولای من به خدا سوگند که کلام تو حق است و با دانستن این مطلب که این پسر من مسلمان می‌شود و در سلک موالیان شما اهل بیت در خواهد آمد مرگ آن دیگری بر من آسان می‌آید.
یکی از کشیشان به او گفت: در این صورت تو را چه می‌شود که خود مسلمان نمی‌شوی؟
انوش پاسخ داد: من مسلمانم و مولای ما این مطلب را می‌داند. مولای ما حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:« او راست می‌گوید و اگر به خاطر این مطلب نبود که مردم می‌گفتند ما تو را به وفات پسرت خبر دادیم و آن چنان که ما خبر دادیم نشد هم اکنون از خداوند می‌خواستم تا او را نیز برای تو نگاه دارد.»
انوش در پاسخ آن حضرت عرض کرد: ای سرور و مولای من، من جز آنچه تو خواسته‌ای نمی‌خواهم.

 
ابوجعفر احمد قصیر بصری روایت کننده این حدیث گوید: به خدا سوگند که پس از سه روز آن پسر از دنیا رفت و پس از یک سال پسر دیگر انوش به دین مبین اسلام درآمد و به همراه ما تا زمان وفات سرور و مولای ما حضرت امام حسن عسکری علیه السلام ملازم منزل آن حضرت بود.

 
حلیه الأبرار ج ۲ ص ۴۹۸

دی
22
1394

شهادت عبیدالله بن خاقان درباره امام عسکری علیه السلام

احمد بن عبیدالله بن خاقان کارگزار حراج و حاکم روستاهای منطقه قم بوده و پدرش عبیدالله بن خاقان یکی از بارزترین شخصیت‌های سیاسی دربار و وزیر معتمد عباسی بوده است. احمد بن عبیدالله بن خاقان دشمن‌ترین بندگان خدا نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده است. وقتی در رابطه با افرادی از آل ابی طالب که ساکن سامرا می‌باشند و قدر و منزلت هر کدام از آنان در نزد هیأت حاکم سخن به میان آمد احمد بن عبیدالله گفت:«من از میان علویانی که در سامرا زندگی می‌کنند مردی را به مانند حسن بن علی بن محمد بن علی الرّضا علیهم السلام نه دیده، نه شنیده و نه شناخته‌ام کسی که بسان او دارای هدایت، وقار، عفت، تیز هوشی و عقل بوده هم در نزد خاندان خود و هم نزد هیأت حاکم و همه بنی هاشم دارای کرامت باشد بنی هاشم او را بر پیران و بزرگان و صاحت منصبان خود مقدم بدارند و فرماندهان و وزیران و کاتبان و عوام مردم همه به او ارادت داشته باشند.»

 
همین احمد بن عبیدالله بن خاقان قضیه‌ای را نقل می‌کند که خود در مجلس پدرش شاهد آن بوده است. در آن مجلس حاجبان وارد شده و به عبیدالله به خاقان گفتند: ابن الرضا (امام حسن عسکری علیه السلام) بر در خانه ایستاده است. عبیدالله با صدایی بلند گفت: به او اجازه ورود بدهید. احمد گوید: من از آنچه از آنان شنیدم تعجب کردم که آنان چگونه چنین جسارتی کرده‌اند که مردی را در حضور پدر من با کنیه نام ببرند. چرا که جز خلیفه یا ولیعهد و یا کسی را که در این رابطه دستوری مستقیم از خلیفه برای او صادر شده باشد به کنیه یاد نمی‌کردند. ناگاه دیدم که مردی گندمگون، درشت چشم، خوش قامت، زیباروی، خوش اندام و کم سن و سال وارد شد. هنگامی که نگاه پدرم به او افتاد از جا برخاسته و چند گام به سوی او رفت. من تا آن روز ندیده بودم که پدرم با احدی از بنی هاشم و حتی فرماندهان و ولیعهدان چنین عملی انجام دهد. هنگامی که او وارد شد پدرم با وی معانقه کرده او را در آغوش کشیده صورت و شانه‌های وی را بوسیده دستش را گرفت و او را در مصلای خود نشانید.

 
احمد گوید: پس از این ماجرا هنگامی که پدرم بعد از نماز نشست من به نزد او رفته و در برابرش نشستم. پدرم گفت: ای احمد آیا چیزی از من می‌خواهی؟ گفتم: آری ای پدر اگر اجازه بدهی آن را از تو بخواهم. پدرم گفت: اجازه دادم ای فرزند آنچه می‌خواهی بگو. گفتم: ای پدر این مردی که هنگام ظهر به نزد تو آمد و این گونه با اجلال و اکرام و احترام با او رفتار نموده و خود و پدر و مادرت را فدای او کردی چه کسی بود؟ پدرم در پاسخ من گفت: پسرم او امام رافضیان بود. او ابن الرضا بود. سپس لختی سکوت کرده و گفت: پسرم اگر خلافت از خلفای بنی عباس زایل گردد هیچ یک از بنی هاشم به جز این مرد شایستگی و استحقاق تصدی این مقام را ندارد. اما این مرد به خاطر فضیلت، عفاف، هدایت، صیانت نفس، زهد، عبادت، اخلاق والا و صلاحیت همه جانبه‌ای که دارد مستحق این مقام می‌باشد اگر پدر او را دیده بودی هر آینه مردی را می‌دیدی جلیل، عاقل، خیّر و اهل فضل.

 

 

اصول کافی ج۱ ص ۵۰۳

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

دی ۱۳۹۴
ش ی د س چ پ ج
« آذر   بهمن »
 1234
567891011
12131415161718
19202122232425
2627282930