خرداد
9
1393

رهِ عشق؛ تفسیر سورۀ کهف ۷

حجت‌الاسلام والمسلمین سیدسعید لواسانی:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً  

آیۀ ۳

ترجمه

و تا بیم دهد کسانی را که گفته‌اند: «خدا فرزندی گرفته است.»

نسبتی ناروا

مصداق بارز افرادی که در آیۀ پیشین انذار شدند، کافرانی هستند که برای خدا فرزند قائل شدند، و این امر هم شامل همۀ مشرکان، اعم از ادیان شرک‌آلوده باستانی و مشرکان حجاز است که به الهه‌ها قائل بودند و فرشتگان را دختران خدا می‌پندارند و هم یهودیان که عُزیر را پسر خدا می‌نامند و هم مسیحیان است که مسیح را پسر خدا می‌انگارند و خلاصه هرکسی که برای خداوند فرزندی قائل است. منظور از «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» یا معنای حقیقی آن است که کافران تصور می‌کنند که خداوند متعال هم همانند انسان‌ها از راه تولید مثل صاحب فرزند می‌شود، یا به معنای آن است که فردی ـ فرشته یا انسان ـ را به عنوان فرزند برای خود انتخاب می‌کند، که آن عنوانی تشریفی است که از آن به «فرزندگزینی» تعبیر می‌شود، و ظاهراً در این‌جا معنای اول مناسب‌تر است [المیزان: ۱۵/۲۳۶] و در هر دو صورت نسبتی جاهلانه است و خداوند منزه است از اینکه فرزندی داشته باشد: «وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یَصِفُون» [انعام: ۱۰۰] «و براى او، بى هیچ دانشى، پسران و دخترانى تراشیدند. او پاک و برتر است از آنچه وصف مى‏کنند.» «وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً» [اسراء: ۱۱۱] «و بگو سپاس تنها خدا را سزاست که فرزندى نگرفته است»

آیه ۵

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً

ترجمه

نه آنان به این ادعا علمى دارند و نه پدرانشان که مقتداى آنانند؛ چه بزرگ سخنى است که از دهانشان بیرون مى‏آید! آنان جز دروغ نمى‏گویند.

ادعایی محال

کسانی که می‌گویند، خداوند دارای فرزند است، هم ادعایی محال و ممتنع دارند، و هم گزاره‌ای دورغ و کاذب. زیرا فرزندداشتن؛ ملازم با ضعف و نیاز است. پس نسبت‌دادن فرزند به خدا؛ بیش از آن‌که کاذب باشد، محال است. توضیح اینکه گوینده: «قالوا» یا عالم است یا جاهل؛ در هر صورت، هم خبر کذب است و هم مخبر کاذب؛ که در این صورت عالم دورغ‌گو،  مقصر است، و جاهل دورغ‌گو، قاصر. اما این افراد حتی اگر موسوم به علم هم باشند، مبنای سخن آنها عالمانه نیست، بلکه جاهلانه است، بنابراین سخنی به خدا دروغ نسبت می‌دهند و در این کار خود هم مقصر هستند، یعنی در حالی که ادعای محالی دارند که خود را عالم می‌دانند و این به معنای آن است که در ادعای خود مقصر هستند.  چون به خداوند سبحان افتراء می‌بندند. زیرا فرزندداشتن خداوند، ذاتاً محال است، و کافران از امری خبر می‌دهند که به هیچ‌وجه واقع نمی‌شود، بنابراین علم به آن تعلق نمی‌گیرد تا آن‌ها به آن علم داشته باشند: «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ» پس سخن مشرکان هم عقلاً محال است، هم خبری دورغ است و هم افتراء به خداست. و این حکم هم دربارۀ خودشان صادق است و هم پدرانشان که مقتدا و پیشقراولان ایشان هستند.

کلامی بی‌معنا

اما در عین حال گفتۀ آن‌ها از حد حرف و کلمه خارج نشده و کاملاً بی‌معنی و بی‌مفهوم است. که از دهان خارج شده است: «کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِم» «کَبُرَت» افترایی بزرگ است، یعنی جزء گناهان کبیره است. «کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِم» «افواه» جمع «فم» به معنای دهان و به تعبیر دقیق‌تر فضای دهان است و هرجا قرآن سخن‌گفتن را با «افواه» به کار می‌برد، دلالت دارد که سخنی بی‌پایه و دورغ است. [مفردات: ۶۵۰] یعنی آنان آلوده به گناهی بزرگ شده‌اند، زیرا سخنی بی‌معنی گفته‌اند که فقط در فضای دهان گوینده بوده و از دهان او خارج شده است، اما ریشه در قلب یا عقل گوینده ندارد، و حتی پشتوانۀ حسی هم ندارد. هم خودشان و هم پدرانشان که چنین دروغی را به خدا نسبت می‌دهند، سخنی بی‌معنی می‌گویند.

مبنای معناداری گزاره‌ها

از این‌جا مطلبی را می‌توان استخراج کرد، که در فلسفۀ جدید تحلیلی هم مطرح کرد و آن پاسخ به این پرسش است که مبنای معناداری گزاره چیست؟ با تحلیلی که بیان کردیم، مبنای معناداری سخن و کلام آن است که پشتوانۀ شهودی ـ قلبی؛ یا عقلی یا حسی داشته باشد و گرنه اولاً بی‌معنا و بی‌مفهوم است و ثانیاً ـ چون بی‌معناست ـ افتراء و دورغ است. پس سخن بیش از آنکه کاذب یا صادق باشد، یعنی محتوای آن در نسبت به خارج بررسی شود و در تحلیل محتوا روشن شود که کاذب است یا صادق؛ لازم است که جهت آن بررسی شود، در گزاره‌ای چون «خداوند صاحب فرزند است» نسبت محمول به موضوع محال است. اما چرا محال و امتناع است؟ زیرا شهود و عقل و حس؛ یعنی مجاری ادراکی انسان؛ به آن علم ندارند و امکان هم ندارد که علم پیدا کنند. به تعبیر دقیق‌تر؛ ما با گزاره‌ای بی‌معنی مواجه هستیم که از حیث وجود ممتنع است و  چون محال است که تحقق یابد، هیچ مبنای ادراکی هم ندارد. بنابراین آن‌هایی که ملاک معناداری گزاره‌ها را صرفِ حس و تجربه می‌دانند، به خطا رفته‌اند، بلکه حس، یکی از ملاک‌هاست و ملاک قوی‌تر عقل و از آن بیشتر شهود است که مستقیماً با حقیقت ارتباط دارد. همۀ آنچه را که گفتیم، دربارۀ گزاره‌های خارجی است، وگرنه گزاره‌های ذهنی حکم دیگری دارد.

سخنی دروغ

نتیجه چه می‌شود؟ این گزاف‌گویان؛ جز دورغ نمی‌بافند. زیرا سخن ایشان هیچ مبنایی ندارد. بنابراین سخنی کاذب است: «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً»

آیۀ ۶

فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً

ترجمه

گویا در پی‌گیری کار آن‌ها، می‌خواهی جان خود را ـ از شدت اندوه ـ هلاک کنی، اگر به این حدیث [قرآن] ایمان نیاورند.

توضیح واژگان

«باخع» از مادّه «بخع»  به معنی هلاک‌کردن از شدت ناراحتی و اندوه است. [کتاب العین: ۱/۱۲۳؛ مفردات: ۱۱۰] «آثار» جمع «اثر» است و «اثر» آن‌چیزی است که بر وجود چیزی دلالت دارد. [مفردات: ۶۲؛ التحقیق: ۱/۳۱] «علی آثارهم»  به معنای درپی‌گیری کار ایشان است، زیرا اثر آن‌ها ـ در صورتی که ایمان نیاورند، انحراف از جادۀ هدایت و سقوط در درۀ گمراهی و آتش جهنم است. منظور از «بهذا الحدیث» قرآن است [المیزان: ۱۵/۲۳۷] که چون کلام خداست، همواره تازه است. زیرا حدیث هر امر نو و تازه‌ای است. [القاموس المحیط: ۱/۱۲۲؛ لسان السان؛ تهذیب لسان العرب: ۱/۲۳۶] و اگر سخن تازه و نو باشد، حدیث نام دارد و چون قرآن همواره تازه است، به آن حدیث گفته می‌شود. [قاموس فرآن” ۲/۱۱۱] به این نکته هم توجه شود که هر سخنی در برابر کلام الهی کهنه و قدیمی و مندرس است. «أسفاً» «أسف» به معنای اندوه و ناراحتی به دلیل از دست‌رفتن چیزی از انسان است. [معجم مقاییس اللغۀ: ۱/۱۰۳؛ فقه اللغۀ: ۲۰۹] برخی گفته‌اند: به معنای غم و خشمناکی بر دو است [مفردات: ۷۵] اما ظاهراً این واژه در معنای غضب و خشم؛ مجازی است. به ویژه وقتی قرآن می‌فرماید: وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» [اعراف: ۱۵۰] و چون موسى به سوى قوم خود- خشمگین و اندوهناک بازگشت» نشان می‌دهد که این دو واژه در تقابل با هم هستند، موسی علیه السلام بر قوم خود به دلیل اینکه شرک ورزیدند، خشمناک شد و چون توحید را ترک کردند، اندوهگین گردید [التحقیق: ۱/۸۶] در هرصورت از شدت اندوه به «الأسف» تعبیر می‌شود. [المیزان: ۱۵/۲۳۷]

۵/۲۳۷]

خرداد
9
1393

زیارت حضرت امامزاده حمزه(علیه السلام)

فخر المحققین فرموده:در پاره‏ اى از اخبار ذکر شده،که امام‏زاده عبد العظیم،در هنگام توقّف در شهر رى،به طور پنهان از منزل بیرون مى آمد،و قبرى که برابر قبر او به فاصله یک راهرو قرار دارد،زیارت مى‏ کرد،و مى ‏فرمود:این قبر مردى‏ از فرزندان موسى بن جعفر علیهما السّلام است،و اکنون قبرى در آنجاست،منسوب به امام‏زاده حمزه،فرزند موسى بن جعفر علیهما السّلام،و ظاهرا همان قبرى است که امام‏زاده عبد العظیم آن را زیارت مى‏نمود،ان شاء اللّه او را هم باید زیارت کرد،و در زیارتش،همین زیارت را تا«المطیع للّه ربّ العالمین و لرسوله و لامیر المؤمنین»مى ‏توان خواند،و دنباله زیارت‏ را که خاص حضرت عبد العظیم است نباید خواند.پایان سخن فخر المحققّین.پنهان نباشد،که در صحن امام‏زاده حمزه،قبر شیخ‏ جلیل سعید،قدوه المفسّرین،جمال الدین ابو الفتوح حسین بن على خزاعى رحمه اللّه صاحب تفسیر معروف قرار دادر،باید آن‏ جناب را هم زیارت نمود،و همچنین از زیارت جناب شیخ صدوق رئیس المحدثین،معروف به ابن بابویه،که در نزدیکى شهر حضرت عبد العظیم است،نباید غفلت کرد.

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

خرداد ۱۳۹۳
ش ی د س چ پ ج
« اردیبهشت   تیر »
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
31