آبان
9
1395

کبر و غرور سبب سرنگونی

طبق آیات و روایات شیطان قبل از حضرت آدم علیه السلام خلق شده بود و حقیقت شیطان از اجنه است. «کانَ مِنَ الْجِن»(الکهف/۵۰). ما موجوداتی داریم بنام اجنه و موجوداتی با نام ملائکه و موجوداتی بنام بشر داریم. اجنه و ملائکه به چشم ما دیده نمی شوند مگر در مواقع خاصی و به چشم افراد خاصی ممکن است دیده شوند. در قرآن یک سوره بنام جن داریم که طبق فرمایشات آن سوره آن ها آمدند قرآنی که پیامبر تلاوت می کرد را شنیدند و ایمان آورده مسلمان شدند. اجنه هم مثل انسان ها هستند تکلیف دارند، بد ومشرک و کافر دارند. و بعضی ها هم گفتند که تعداد اجنه از انسان ها هم بیشتر است و لذا در آیات قرآن هم جن بر انس مقدم شده است «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» (الذاریات /۵ صلی الله علیه وآله وسلم ).

شیطان جزء ملاءکه نیست. خیلی ها این سوال برایشان مطرح است که خداوند وقتی ملائکه را مورد خطاب قرار داد تا برای حضرت آدم سجده کنند همه سجده کردند مگر ابلیس، که ظاهر این آیه نشان می دهد که شیطان جزء ملائکه بوده است. خداوند متعال شیطان را از اجنه خلق کرده و جنس او از آتش است ولی چون در آسمان ها مستقر بود و با ملائکه رفت و آمد داشت و با ملائکه عبادت می کرد و همراه بود آن ها هم از بس شیطان با آن ها رفت و آمد داشت فکر می کردند که جزء آن هاست. روایت داریم شبی که پیامبر خدا به معراج رفتند و باطن این عالم و بهشت و اسرار عالم را دیدند و از معراج برگشتند روز بعد ابلیس (ابلیس و شیطان لقب هستند و اسم شیطان حارث است. شیطان با همه ی انبیاء رفت و آمد داشته و با همه ی انبیاء دست و پنجه نرم کرده است.) خدمت پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله شما دیشب معراج تشریف برده بودید شما وقتی به آسمان چهارم تشریف برده بودید آن منبری که در آسمان چهارم نیم سوخته و واژگون شده بود را دیدید؟ پیامبر فرمود: بله، دیدم. شیطان گفت: یا رسول الله آن منبر مال من بود.

شیطان عرض کرد یا رسول الله من در آسمان چهارم برای ملائکه منبر می رفتم و ملائکه پای موعظه های من می نشستند. خدای متعال فرمود من می خواهم شما را امتحان بکنم. (چون ایشان هم در جمع ملائکه بود. خدا همه را مخاطب قرار داد. چون اکثریت ملائکه بودند و محل هم محل ملائکه بوده خطاب به آن ها بوده است و شیطان هم همراه آن ها بوده است.) م و امتحان هم معلوم نیست که چه باشد ولی یکی از شماها رفوضه خواهید شد. ملائکه ترسیدند که نکند ما هم جز رفوضه ها و مردودی ها باشیم. همه اش دعا می کردند خدایا ما را حفظ کن، ما به تو پناه می بریم. شیطان می گوید من پیش ملائکه این قدر محترم بودم که اگر تسبیحم از دستم می افتاد صدها ملائکه هجوم می آوردند که برای تبرک تسبیح را برمی داشتند و به من می دادند . و به من می گفتند التماس دعا. همه لرزیدن و ترسیدند و به من می گفتند التماس دعا. من هم برای همه دعا می کردم اما برای خودم دعا نمی کردم. می گفتم من کارم درست است. (یک علامت مومن این است که خودش را همیشه متهم و مقصر می داند.) تا این که خدای متعال حضرت آدم ابوالبشرعلیه السلام را خلق کرد و امر فرمود: «اسْجُدُوا لِآدَم »(البقره/۳۴). به آدم سجده کنید. (خیلی از بزرگان فرموده اند سجده برای خدا بوده، چون سجده برای غیر خدا جایز نیست. منتهی جهت سجده و قبله ی سجده به طرف حضرت آدم بوده است. خدا می خواست امتحان کند یا به خاطرعظمتی بود که خدا به آدم داده بود فرمود برای این چنین خلقتی که خلق کرده ام سجده کنید). شیطان گفت یا رسول الله امتحان که پیش آمد همه ی ملائکه به سجده افتادند من یکی سجده نکردم گفتم من بهترم، او را از خاک خلق کردی ولی من از آتش هستم. من بهتر و بالاترم، آدم باید به من سجده کند نه من بر آدم، یک لحظه تکبر باعث شد خدای متعال مرا از آن درجه به پایین آورد و اعمال مرا حبط کرد و من مطرود و ملعون ازل و ابد شدم. ابلیس به پیامبر ما گفت: یا رسول الله مواظب باش هر چقدر خدا به شما اوج ودرجه می دهد یک وقت غرور شما را نگیرد. مرا ببین عبرت بگیر. تکبر مرا به این روزگار انداخته است.

آبان
9
1395

استشفا به تربت امام حسین علیه السلام

آیت الله بروجردی حتی در سنین پیری و بالای ۹۰ سالگی دارای چشمانی سالم بود که با توجه به مطالعات روزانه‌ی فراوانی که در طی عمر پربرکتش داشت، امّا تا پایان عمر از عینک استفاده نکرد. خودِ آن بزرگوار سرِّ این مطلب را چنین بیان می‌فرمود:

در یکی از سال‌ها که در بروجرد بودم به چشم درد عجیبی مبتلا شدم که بسیار مرا نگران ساخت و از سوی دیگر معالجه‌ی پزشکان سودی نمی‌بخشید و دردِ چشمان من هر روز بیشتر می‌شد تا این که ایام محرم فرا رسید.

آن مرحوم که در دهه اول محرَّم مجلس روضه برپا می‌کرد دسته‌های عزاداری نیز در آن شرکت می‌نمودند. یکی از دسته‌هایی که در روز عاشورا به منزل وی وارد شده بود، هیئت گِل‌گیرها بودند که بیشتر آنها از سادات، اهل علم و محترمین بودند که به علت مالیدنِ گل، بر سر و سینه‌ی خود بدین نام معروف شده بودند.

آیت الله بروجردی در ادامه می‌فرماید: هنگامی که این دسته مشغول عزاداری بودند، من هم در گوشه‌ای نشسته و آهسته آهسته اشک می‌ریختم، در این بین، صحنه‌ای دیدم که باعث شد مقداری از گِل‌های ریخته شده زیر پای یکی از همین افراد را برداشته و بر چشم‌های ملتهب خود بکشم که ناگاه متوجه شدم به برکت همین توسل، چشمانم شفا یافته و تا امروز علاوه بر این که مبتلا به چشم درد نشده‌ام، از نعمت بینایی کامل برخوردار شده و به برکت امام حسین ع احتیاج به عینک هم ندارم.

این ماجرا از زبان بسیاری از شاگردان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی نقل شده از جمله: آیت الله شیخ جعفر سبحانی، آیت الله محمد یزدی، آیت الله شهید مفتح و…

 چشم و چراغ مرجعیت، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ص۱۹۲

آبان
9
1395

حفظ ارزشها

سه برادر ، مردی را نزد حضرت علی علیه السلام آوردند و گفتند این مرد پدرمان را کشته است.

امام علی (علیه السلام) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟

آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و … هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از باغ پدر اینها کرد پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مُرد، و من هم همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان زدم و او مُرد.

امام علی (علیه السلام) فرمودند: حد را بر تو اجرا می کنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت بدهید.
پدرم مُرده و برای من و برادر کوچکم گنجی به جا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه می شود، و برادرم هم بعد از من تباه می شود.

امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را می کند؟

آن مرد به مردم نگاه کرد و گفت این شخص.

امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: ای ابوذر آیا ضمانت این مرد را می کنی؟

ابوذر عرض کرد: بله امیرالمومنین

فرمود: تو او را نمی شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا می کنم!

ابوذر عرض کرد: من ضمانتش را می نمایم یا امیرالمومنین.

آن مرد رفت . و روز اول و دوم و سوم سپری شد…و همه مردم نگران ابوذر بودند که بر او حد اجرا نشود…سرانجام آن مرد اندکی قبل از اذان مغرب آمد و در حالیکه خیلی خسته بود، به نزد امیرالمومنین (علیه السلام) آمد وعرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون تسلیم فرمان شما هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (علیه السلام) فرمودند: چه چیزی باعث شد تا برگردی درحالیکه می توانستی فرار کنی؟

آن مرد گفت: ترسیدم که “وفای به عهد” از بین مردم برود.

امیرالمومنین(علیه السلام) از ابوذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟

ابوذر گفت: ترسیدم که “خیر رسانی و خوبی” از بین مردم برود.

پسران مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از قصاص او گذشتیم… امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: چرا؟

گفتند: می ترسیم که *”بخشش و گذشت”*از بین مردم برود.

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

آبان ۱۳۹۵
ش ی د س چ پ ج
« مهر   آذر »
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
2930