فروردین
31
1392

مناجات خمس عشره: راز و نیاز شاکیان

المناجات الثانیه مناجاه الشاکین

مناجات دوم:راز ونیاز شاکیان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانى‏ اش همیشگى است

إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْسا بِالسُّوءِ أَمَّارَهً وَ إِلَى الْخَطِیئَهِ مُبَادِرَهً وَ بِمَعَاصِیکَ مُولَعَهً وَ لِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَهً تَسْلُکُ بِی مَسَالِکَ الْمَهَالِکِ وَ تَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِکٍ کَثِیرَهَ الْعِلَلِ طَوِیلَهَ الْأَمَلِ إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ مَیَّالَهً إِلَى اللَّعِبِ وَ اللَّهْوِ مَمْلُوَّهً بِالْغَفْلَهِ وَ السَّهْوِ تُسْرِعُ بِی إِلَى الْحَوْبَهِ وَ تُسَوِّفُنِی بِالتَّوْبَهِ إِلَهِی أَشْکُو إِلَیْکَ عَدُوّا یُضِلُّنِی وَ شَیْطَانا یُغْوِینِی قَدْ مَلَأَ بِالْوَسْوَاسِ صَدْرِی وَ أَحَاطَتْ هَوَاجِسُهُ بِقَلْبِی یُعَاضِدُ لِیَ الْهَوَى وَ یُزَیِّنُ لِی حُبَّ الدُّنْیَا وَ یَحُولُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الطَّاعَهِ وَ الزُّلْفَى ،
خدایا از نفسى که فراوان به بدى فرمان میدهد به تو شکایت مى‏کنم،همان نفسى که شتابنده به سوى خطا،و آزمند به انجام گناهان،و در معرض خشم توست،نفسى که مرا به راه هلاکت مى‏کشاند،و هستى‏ام را نزد تو از پست‏ترین تباه‏شدگان قرار مى‏دهد،بیماریهایش بسیار،آرزویش دراز است،اگر گزندى به او در رسد بى‏تابى مى‏کند،و اگر خیرى به او رسد از انفاقش دریغ مى‏ورزد،به بازى‏ و هوسرانى میل بسیار دارد،از غفلت و اشتباه آکنده است،مرا به تندى به جانب گناه مى‏راند،و با من در توبه و ندامت امروز و فردا مى‏کند،خدایا از دشمنى که گمراهم مى‏کند و از شیطانى که به بى راهه‏ام مى‏برد به تو شکایت مى‏کنم،شیطانى که سینه‏ام را از وسوسه انباشته و زمزمه‏هاى خطرناکش قلبک را فرا گرفته است،شیطانى که با هوا و هوس برایم کمک مى‏کند،و عشق به دنیا را در دیدگانم زیور مى‏بخشد،و بین من و بندگى و مقام قرب پرده مى‏افکند،

إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو قَلْبا قَاسِیا مَعَ الْوَسْوَاسِ مُتَقَلِّبا وَ بِالرَّیْنِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّسا وَ عَیْنا عَنِ الْبُکَاءِ مِنْ خَوْفِکَ جَامِدَهً وَ إِلَى مَا یَسُرُّهَا طَامِحَهً إِلَهی لا حَوْلَ لِی وَ لا قُوَّهَ إِلا بِقُدْرَتِکَ وَ لا نَجَاهَ لِی مِنْ مَکَارِهِ الدُّنْیَا إِلا بِعِصْمَتِکَ فَأَسْأَلُکَ بِبَلاغَهِ حِکْمَتِکَ وَ نَفَاذِ مَشِیَّتِکَ أَنْ لا تَجْعَلَنِی لِغَیْرِ جُودِکَ مُتَعَرِّضا وَ لا تُصَیِّرَنِی لِلْفِتَنِ غَرَضا وَ کُنْ لِی عَلَى الْأَعْدَاءِ نَاصِرا وَ عَلَى الْمَخَازِی وَ الْعُیُوبِ سَاتِرا وَ مِنَ الْبَلاءِ [الْبَلایَا] وَاقِیا وَ عَنِ الْمَعَاصِی عَاصِما بِرَأْفَتِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
خدایا از دل همچون سنگى که با وسوسه زیرورو مى‏شود و به آلودگى گناه و سیاسى نافرمانى آلوده شده به تو شکایت مى‏کنم،خدایا از چشمى که از گریه ناشى از هراس تو خشک شده،و در عوض به‏ مناظرى که خوش‏آیند آن است خیره گشته به تو گلایه مى‏کنم،خدایا توان و نیرویى براى من جز به قدرت تو نیست،راه نجاتى از گرفتاریهاى دنیا جز نگهدارى تو برایم نمى‏باشد،از تو خواستارم به رسایى حکمتت،و نفوذ اراده‏ات که مرا جز جودت در معرض چیزى قرار ندهى،و هدف فتنه‏ها نگردانى،و علیه دشمنانم یاور باشى،و پرده‏پوش رسوائیها و عیوبم گردى،و از بلا نگهدار،و از گناهان بازدارنده‏ام باشى‏ به مهر و رحمتت اى مهربان‏ترین مهربانان.

فروردین
31
1392

مناجات خمس عشره: راز و نیاز توبه کنندگان

مناجات خمس عشره [یعنى مناجات هاى پانزده ‏گانه] از مولاى ما على بن الحسین علیهما السلام است،علاّمه مجلسى رحمه اللّه علیه در کتاب بحار الانوار فرموده است: من این مناجات را به روایت از آن حضرت در کتابهاى بعضى از علما (رضوان اللّه علیهم) یافتم.

المناجاه الاولى:مناجاه التائبین

مناجات اوّل: راز و نیاز توبه‏ کنندگان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانى‏اش همیشگى است

إِلَهِی أَلْبَسَتْنِی الْخَطَایَا ثَوْبَ مَذَلَّتِی وَ جَلَّلَنِی التَّبَاعُدُ مِنْکَ لِبَاسَ مَسْکَنَتِی وَ أَمَاتَ قَلْبِی عَظِیمُ جِنَایَتِی فَأَحْیِهِ بِتَوْبَهٍ مِنْکَ یَا أَمَلِی وَ بُغْیَتِی وَ یَا سُؤْلِی وَ مُنْیَتِی فَوَعِزَّتِکَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاکَ غَافِرا وَ لا أَرَى لِکَسْرِی غَیْرَکَ جَابِرا وَ قَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنَابَهِ إِلَیْکَ وَ عَنَوْتُ بِالاسْتِکَانَهِ لَدَیْکَ فَإِنْ طَرَدْتَنِی مِنْ بَابِکَ فَبِمَنْ أَلُوذُ وَ إِنْ رَدَدْتَنِی عَنْ جَنَابِکَ فَبِمَنْ أَعُوذُ فَوَا أَسَفَاهْ مِنْ خَجْلَتِی وَ افْتِضَاحِی وَ وَا لَهْفَاهْ مِنْ سُوءِ عَمَلِی وَ اجْتِرَاحِی أَسْأَلُکَ یَا غَافِرَ الذَّنْبِ الْکَبِیرِ وَ یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ أَنْ تَهَبَ لِی مُوبِقَاتِ الْجَرَائِرِ وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فَاضِحَاتِ السَّرَائِرِ وَ لا تُخْلِنِی فِی مَشْهَدِ الْقِیَامَهِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِکَ وَ غَفْرِکَ وَ لا تُعْرِنِی مِنْ جَمِیلِ صَفْحِکَ وَ سَتْرِکَ إِلَهِی ظَلِّلْ عَلَى ذُنُوبِی غَمَامَ رَحْمَتِکَ ،
خدایا!گناهان بر من لباس خوارى پوشانده،و دورى از تو جامه درماندگى بر تنم پیچیده،و بزرگى‏ جنایتم دلم را میرانده،پس آن را با توبه به درگاهت زنده کن،اى آرزویم و مرادم و خواسته‏ام و امیدم،به عزّتت سوگند براى گناهانم آمرزنده‏اى جز تو نمى‏یابم،و براى دل‏شکستگى‏ام جبران‏کننده‏اى جز تو نمى‏بینم،به پیشگاهت با توبه و انابه فروتنى‏ نمودم،و با ذلّت و خوارى،به درگاهت تسلیم شدم،اگر مرا از درگاهت برانى به که روى آورم؟و اگر از آستانت‏ بازگردانى به که پناه برم؟در این حال افسوس از شرمندگى و رسوایى‏ام،و دریغ از زشتى کردار و فراهم آوردن گناهانم،اى آمرزنده گناهان بزرگ،و اى جبران کننده استخوان شکسته،از تو درخواست‏ مى‏کنم که گناهان تباه‏کننده‏ام را بر من ببخشایى،و بر من بپوشانى پنهانکاریهاى رسواکننده‏ام را،و مرا در عرصه قیامت از نسیم گذشت و آمرزشت بى‏بهره مگذارى،و از پوشش زیباى چشم‏پوشى‏ات عریان و بى‏پوشش رها نسازى،خدایا سایه رحمتت را بر گناهانم‏ بینداز،

وَ أَرْسِلْ عَلَى عُیُوبِی سَحَابَ رَأْفَتِکَ إِلَهِی هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلا إِلَى مَوْلاهُ أَمْ هَلْ یُجِیرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِوَاهُ إِلَهِی إِنْ کَانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَهً فَإِنِّی وَ عِزَّتِکَ مِنَ النَّادِمِینَ وَ إِنْ کَانَ الاسْتِغْفَارُ مِنَ الْخَطِیئَهِ حِطَّهً فَإِنِّی لَکَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ لَکَ الْعُتْبَى حَتَّى تَرْضَى إِلَهِی بِقُدْرَتِکَ عَلَیَّ تُبْ عَلَیَّ وَ بِحِلْمِکَ عَنِّی اعْفُ عَنِّی وَ بِعِلْمِکَ بِی ارْفَقْ بِی إِلَهِی أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَابا إِلَى عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَهَ فَقُلْتَ:
و ابر مهربانى‏ات را به سوى عیبهایم گسیل کن،خدایا آیا برده فرارى جز به جانب‏ مولایش باز مى‏گردد؟یا کسى به او از خشم مولایش جز مولایش پناه مى‏دهد؟خدایا اگر پشیمانى از گناه توبه است، پس به عزّتت سوگند که من از پشیمانانم،و اگر آمرزش‏طلبى از خطاکارى سبب فرو ریختن خطاها از پرونده است،من‏ از آمرزش خواهانم،حق رضایت با توست تا راضى شوى،خدایا با قدرتت بر من توبه‏ام را بپذیر،و با بردبارى‏است‏ نسبت به من از من درگذر،و با آگاهى‏ات از حال من با من مدارا فرما،خدایا تویى که به روى بندگانت درى به سوى بخششت گشودى‏ و آن را توبه نامیدى،و خود فرمودى:

تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحا فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِهِ إِلَهِی إِنْ کَانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ إِلَهِی مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاکَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِکَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ یَا مُجِیبَ الْمُضْطَرِّ یَا کَاشِفَ الضُّرِّ یَا عَظِیمَ الْبِرِّ یَا عَلِیما بِمَا فِی السِّرِّ یَا جَمِیلَ السِّتْرِ [السَّتْرِ] اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ إِلَیْکَ وَ تَوَسَّلْتُ بِجَنَابِکَ [بِجِنَانِکَ‏] وَ تَرَحُّمِکَ لَدَیْکَ فَاسْتَجِبْ دُعَائِی وَ لا تُخَیِّبْ فِیکَ رَجَائِی وَ تَقَبَّلْ تَوْبَتِی وَ کَفِّرْ خَطِیئَتِی بِمَنِّکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
«بازگردید به جانب خدا،بازگشتى خالصانه»،پس عذر کسى‏که از ورود به این در پس از گشوده شدنش غفلت ورزد چه مى‏تواند باشد؟خدایا اگر نافرمانى و گناه از بنده‏ات زشت بود،پس گذشت از جانب تو زیباست،خدایا نخستین،کسى نیستم که تو را نافرمانى کرده و حضرتت توبه‏پذیرش شدى،و خود را در معرض احسانت قرار داده و تو مرا مورد احسانش‏ قرار دادى،اى پاسخگوى درماندگان،اى برطرف کننده زیان،اى بزرگ نیکى،اى داناى نهان،اى زیبا پرده‏پوش،به جود و کرمت به سوى تو شفاعت مى‏جویم،و توسّل مى‏کنم نزد تو به فضل و رحمتت‏ دعایم را اجابت کن،امیدم را به خود ناامید مساز،و توبه‏ام را بپذیر،و با احسان و مهرت خطاهایم را نادیه گیر،اى مهربان‏ترین مهربانان.

فروردین
31
1392

سفارش هایى از پیامبر صلى الله علیه و آله

شخصى محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله وارد شد و از ایشان درخواست نمود تا به او توصیه اى بنمایند.

حضرت این گونه توصیه فرمودند:

– من به تو سفارش مى کنم براى خدا شریک قرار ندهى ، اگر چه در آتش ‍ بسوزى و شکنجه ببینى !

پدر و مادرت را نیز اذیت مکن و به آنان نیکى کن ، زنده باشند یا مرده . اگر دستور دهند که از خانواده و زندگیت دست بردارى چنین کن ! و این نشانه ایمان است . آنچه که اضافه دارى در اختیار برادر دینى ات بگذار!

در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش !

به مردم اهانت مکن و باران رحمتت را بر آنان ببار!

هر کدام از مسلمانان را دیدار کردى سلام برسان !

مردم را به سوى اسلام دعوت کن !

بدان که هر کارگشایى تو ثواب بنده آزاد کردن را دارد، بنده اى که از فرزندان یعقوب است .

بدان که شراب و تمام مست کننده ها حرامند.

فروردین
30
1392

کیفیت اسلام ابوذر غفاری

محمد بن یعقوب کلینی به اسناد معتبر از امام جعفر صادق(ع) روایت کرده است که آن حضرت به شخصی از اصحاب خود فرمود:« می‌خواهم شما را خبر دهم که مسلمان شدن سلمان و ابوذر چگونه بود. آن شخص گفت: کیفیت اسلام سلمان را می‌دانم. مرا به کیفیت اسلام ابوذر خبر بده! خطا کرد که هر دو را از حضرت نپرسید. پس فرمود: به واقع ابوذر در بطن مر که محلی‌ست در یک منزلی مکه معظمه، گوسفندان خود را به چرا می‌داد. گرگی از جانب راست متوجه گوسفندان او شد؛ با عصای خود آن را راند. سپس  از جانب چپ متوجه شد ابوذر عصا بر وی حواله نمود و گفت: من گرگی از تو خبیث‌تر ندیده‌ام! آن گرگ به اعجاز حضرت رسول(ص) به سخن آمد و گفت: اهل مکه از من بدترند! خداوند عالم به سوی ایشان پیغمبری فرستاد، او را به دروغ نسبت می‌دهند و نسبت به او دشنام و ناسزا می‌گویند.

 ابوذر چون این سخن را شنید، به زن خود گفت: توشه و عصای مرا بیاور. پس اینها را برگرفت و به پای خود، به جانب مکه روان شد، تا خبری که از گرگ شنیده معلوم نماید. طی مسافت نموده در ساعتی بسیار گرم داخل مکه شد. تعب بسیار کشیده و تشنگی بر او غالب گردیده؛ نزد چاه زمزم آمد و دلوی از آن آب برای خود کشید. چون نظر کرد دید آن دلو پر از شیر است. در دل او افتاد که این گواه آن خبری‌ست که گرگ مرا از آن خبر داده و این نیز از معجزات آن پیغمبر است. پس بیاشامید و کنار مسجد آمد، دید جماعتی از قریش بر گرد یکدیگر نشسته‌اند. نزد ایشان نشست؛ دید ناسزا به حضرت رسول(ص) می‌گویند، به نحوی که گرگ به او خبر داده بود. پیوسته در این کار بودند تا آخر روز.

ناگاه حضرت ابوطالب آمد. چون نظر ایشان بر او افتاد به یکدیگر گفتند: خاموش شوید که عمویش آمد. پس زبان از مذمت آن حضرت کوتاه کردند. چون ابوطالب آمد. تا آخر روز با او مشغول سخن گفتن شدند.

ابوذر می‌گوید: چون ابوطالب از نزد ایشان برخاست من از پی او روان شدم. رو به جانب من کرد و گفت: حاجت خود را بگو! گفتم: به طلب پیغمبری آمده‌ام که میان شما مبعوث شده است. گفت: با او چه کار داری؟ گفتم: می‌خواهم به او ایمان آورم و آنچه می‌فرماید، به راستی او اقرار نمایم و خود را منقاد او گردانم. و آنچه می‌فرماید او را اطاعت نمایم. گفت: البته چنین خواهی کرد؟ گفتم: بلی! گفت: فردا در این وقت نزد من بیا، تا تو را به او برسانم. من شب را در مسجد به روز آوردم چون روز شد در مجلس آن کفار نشستم. ایشان بر منوال روز گذشته زبان به ناسزا گشودند و چون ابوطالب آمد، زبان از آن قول ناشایست برگرفتند و با او مشغول سخن شدند. چون از نزد ایشان برخاست، از پی او روان شدم. باز سوال روز گذشته را اعاده فرمود و من همان جواب گفتم. تاکید فرمود که: البته آنچه می‌گویی خواهی کرد؟ گفتم: بلی! پس مرا به خانه‌ای برد که در آن جا حضرت حمزه بود. بر او سلام کردم از حاجت من پرسید، همان جواب را گفتم. فرمود: گواهی می‌دهی که خدا یکی‌ست و محمد فرستاده اوست؟ گفتم: أشهد أن لا اله الّا الله و أنّ محمدا رسول الله. پس حمزه مرا با خود به خانه‌ای برد که حضرت جعفر طیار در آن جا بود. سلام کردم و نشستم. از مطلب من سوال کرد، همان جواب را گفتم. تکلیف شهادتین نمود بر زبان راندم. سپس جعفر مرا به خانه‌ای برد که حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب(ع) در آن جا بود. بعد از سوال شهادتین، آن حضرت مرا به خانه‌ای بردند که حضرت رسول(ص) تشریف داشتند.

سلام کردم و نشستم از حاجت من سوال نمودند و کلمه شهادتین را تلقین فرمودند. چون شهادتین گفتم فرمودند: ای ابوذر! به جانب وطن خود برو. تا رفتن تو، پسر عمّی از تو فوت خواهد شد که غیر از تو وارثی نداشته باشد. مال او را بگیر و نزد اهل و عیال خود باش تا امر نبوت ما ظاهر گردد، سرانجام نزد ما بیا! چون ابوذر به وطن خود بازگشت، پسر عمّش فوت شده بود مال او را به تصرف درآورده مکث نمود. تا هنگامی که حضرت به مدینه هجرت فرمود و امر اسلام رواج گرفت. سپس در مدینه به خدمت حضرت مشرف شد.

حضرت صادق(ع) فرمود: این بود خبر مسلمان شدن ابوذر؛ خبر اسلام سلمان را هم که شنیده‌ای. آن شخص از اظهار دانستن اسلام سلمان پشیمان شد. استدعا کرد که آن را نیز بفرمایند. لیکن حضرت نفرمود.»

منبع: بحارالانوار ج ۲۲. ص ۴۲۱/۴۲۳. ح ۳۲

فروردین
30
1392

دوازده درهم با برکت

شخصى محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید دید لباس کهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقدیم نمود و عرض کرد:

یا رسول الله ! با این پول لباسى براى خود بخرید. رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: پول را بگیر و پیراهنى برایم بخر! على علیه السلام مى فرماید:

– من پول را گرفته به بازار رفتم پیراهنى به دوازده درهم خریدم و محضر پیامبر برگشتم ، رسول خدا صلى الله علیه و آله پیراهن را که دید فرمود:

این پیراهن را چندان دوست ندارم پیراهن ارزانتر از این مى خواهم ، آیا فروشنده حاضر است پس بگیرد؟

على مى فرماید:

من پیراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلى الله علیه و آله را به ایشان رساندم ، فروشنده پذیرفت .

پول را گرفتم و نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمدم ، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتادیم تا پیراهنى بخریم .

در بین راه ، چشم حضرت به کنیزکى افتاد که گریه مى کرد.

پیامبر صلى الله علیه و آله نزدیک رفت و از کنیزک پرسید:

– چرا گریه مى کنى ؟

کنیز جواب داد:

– اهل خانه به من چهار درهم دادند که متاعى از بازار برایشان بخرم . نمى دانم چطور شد پول ها را گم کردم . اکنون جراءت نمى کنم به خانه برگردم .

رسول اکرم صلى الله علیه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنیزک داد و فرمود:

هر چه مى خواستى اکنون بخر و به خانه برگرد.

خدا را شکر کرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خرید و پوشید.

در برگشت بر سر راه برهنه اى را دید، جامه را از تن بیرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پیراهنى به چهار درهم باقیمانده خرید و پوشید سپس به طرف خانه به راه افتاد.

در بین راه ، باز همان کنیزک را دید که حیران و اندوهناک نشسته است . فرمود:

چرا به خانه ات نرفتى ؟

– یا رسول الله ! دیر کرده ام ، مى ترسم مرا بزنند.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:

– بیا با هم برویم . خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت مى کنم که از تقصیراتت بگذرند.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله به اتفاق کنیزک راه افتاد. همین که به جلوى در خانه رسیدند کنیزک گفت :

– همین خانه است .

رسول اکرم صلى الله علیه و آله از پشت در با صداى بلند گفت :

– اى اهل خانه سلام علیکم !

جوابى شنیده نشد. بار دوم سلام کرد. جوابى نیامد. سومین بار سلام کرد، جواب دادند:

– السلام علیک یا رسول الله و رحمه الله و برکاته !

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

– چرا اول جواب ندادید؟ آیا صداى مرا نمى شنیدید؟

اهل خانه گفتند:

– چرا! از همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم که شمایید.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

– پس علت تاءخیر چه بود؟

گفتند:

– دوست داشتیم سلام شما را مکرر بشنویم !

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

– این کنیزک شما دیر کرده ، من اینجا آمدم تا از شما خواهش کنم او را مؤ اخذه نکنید.

گفتند:

– یا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامى شما این کنیزک از همین ساعت آزاد است .

سپس پیامبر صلى الله علیه و آله با خود گفت : خدا را شکر! چه دوازده درهم بابرکتى بود، دو برهنه را پوشانید و یک برده را آزاد کرد!

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

فروردین ۱۳۹۱
ش ی د س چ پ ج
« اسفند   اردیبهشت »
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930