10
1392
پابرهنه در میان آتش
ماءمون رقى نقل مى کند:
روزى خدمت امام صادق علیه السلام بودم ، سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام کرده ، نشست .
آن گاه عرض کرد:- یابن رسول الله ، امامت حق شماست زیرا شما خانواده راءفت و رحمتید، از چه رو براى گرفتن حق قیام نمى کنید، در حالى که یکصدهزار تن از پیروانتان با شمشیرهاى بران حاضرند در کنار شما با دشمنان بجنگند!
امام فرمود:- اى خراسانى ! بنشین تا حقیقت بر تو آشکار شود.به کنیزى دستور دادند، تنور را آتش کند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طورى که شعله هاى آن ، قسمت بالاى تنور را سفید کرد.
به سهل فرمود:- اى خراسانى ! برخیز و در میان این تنور بنشین !
خراسانى شروع به عذر خواهى کرد و گفت :- یابن رسول الله ! مرا به آتش نسوزان و از این حقیر بگذر!
امام فرمود:- ناراحت نباش ! تو را بخشیدم.
در همین هنگام ، هارون مکى ، در حالى که نعلین خود را به دست گرفته بود، با پاى برهنه وارد شد و سلام کرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود:- نعلین را بیانداز و در تنور بنشین !
هارون نعلینش را انداخت و بى درنگ داخل تنور شد!
امام با خراسانى شروع به صحبت کرد و از اوضاع بازار و خصوصیات خراسان چنان سخن مى گفت که گویا سال هاى دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببیند وضع تنور چگونه است .
سهل مى گوید، بر سر تنور که رسیدم ، دیدم هارون در میان خرمن آتش دو زانو نشسته است . همین که مرا دید، از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد.
امام به سهل فرمود:در خراسان چند نفر از اینان پیدا مى شود؟
عرض کرد:- به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمى شود.
آن جناب نیز فرمودند:آرى ! به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمى شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان این مرد یافت مى شد، ما قیام مى کردیم.
10
1392
شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
امشب شب شهادت صادق آلپیامبر است؛ شبی که خورشید مدینه دانش، چهره فروزانِ اهل بیت و وارثِ علومِ رسالت، در ظلمتکده دورانِ منصور، به خونِ دل نشست.
شهادت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد
10
1392
خرق عادت توسط امام صادق علیه السلام
۱. از یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر و ابو سلمه سراج و حسین بن نویره روایت شده که گفتند: ما در حضور حضرت صادق علیه السّلام بودیم، آن حضرت بما فرمود: خزینه هاى زمین و کلیدهاى آنها بما عطا شده، اگر من بخواهم به یکى از این پاهایم میگویم: آنچه طلا که در جوف تو است خارج کن! (خارج میکند) پس آن حضرت با پاى خود روى زمین خطى کشید، با دست خود مقدارى از طلا که بقدر یک وجب بود خارج کرد، آن طلاها را بما داد و فرمود: نیکو بآن نظر کنید که شک نیاورید، بعد از آن بما فرمود: بزمین نگاه کنید! وقتى ما نگاه کردیم دیدیم که مقدار زیادى طلاى درخشنده روى هم قرار گرفته است.
یکى از آن مردم گفت: یا بن رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله بشما اینطور نعمتها عطا شده و شیعیان شما محتاجند؟! فرمود: خدا بهمین زودى دنیا و آخرت را براى شیعیان ما جمع خواهد کرد و آنان را در بهشت پرنازونعمت داخل میکند و دشمنان ما را در دوزخ داخل خواهد کرد. (۱)
۲.از داود بن کثیر رقّى روایت شده که گفت: من با امام جعفر صادق علیه السّلام براى حج خارج شدم، اول وقت ظهر شد حضرت صادق بمن فرمود: ما در زمین بىآب و گیاهى وارد شدیم، وقت ظهر فرا رسید، ما را از جاده خارج کن! از جاده خارج شدیم و در زمینى که آب نداشت وارد گردیدیم، حضرت صادق با پاى خود بزمین اشاره کرد، چشمه آبى که چون یک قطعه برف بود براى ما جارى شد، امام علیه السّلام وضو گرفت من نیز وضو گرفتم و با آن حضرت نماز خواندیم.
وقتى که خواستیم حرکت نمائیم من توجه کردم و یک شاخه خرمائى دیدم حضرت صادق فرمود: آیا دوست دارى که از این شاخه خرما بتو رطبى دهم؟ گفتم: آرى، آن بزرگوار بدست خود بآن شاخه زد و آن را تکان داد، آن شاخه بشدت بحرکت آمد و خوشههاى خرما پائین آمدند و آن حضرت از انواع رطب بمن داد، آنگاه با دست خود آن درخت خرما را مسح کرد و فرمود: بحال اولیه خود برگرد، آن درخت بحال خود برگردید. (۲)
۳. یکى از اصحاب امام صادق- علیه السّلام- مىگوید: مقدارى مال نزد امام صادق بردم و با خود فکر مىکردم که چه مقدار از آن مال را به آن حضرت بدهم. وقتى که به خدمتش رسیدم، غلامى را صدا کرد و طشتى در آن طرف خانه بود. به غلام فرمود آن طشت را بیاورد. مشغول حرف زدن شد تا اینکه طشت آورده شد. دینارها از لبه هاى طشت ریختند تا اینکه میان من و او حایل شدند. آنگاه متوجه من شد و فرمود: آیا خیال مىکنید که ما به آنچه در دست شماست محتاج هستیم؟ ما آنها را مىگیریم تا اینکه شما را پاک نماییم. (۳)
۴. منصور دوانیقى به دربانش گفت: وقتى که جعفر صادق، از درب وارد شد، قبل از اینکه به من برسد او را بکش! امام صادق- علیه السّلام- وارد شد و نشست و منصور، دربان را خواست و به او نگاه کرد و به امام صادق- علیه السّلام- نیز نگاه کرد. سپس گفت: برو به جاى خود. و دستهایش را مىمالید تا اینکه امام صادق- علیه السّلام- رفت. منصور، دربان را خواست و گفت: به تو چه دستورى داده بودم؟
دربان گفت: به خدا سوگند! من او را نه هنگامى که وارد شد، دیدم و نه هنگامى که خارج شد. فقط زمانى او را دیدم که با تو نشسته بود.(۴)
۵. حسین بن زید مىگوید: به امام صادق- علیه السّلام- گفتم مرا از فرمایش خداوند متعال به حضرت ابراهیم که فرمود: «او لم تؤمن» آگاه کن. حضرت فرمود: دوست دارى که مانند آن را ببینى؟ گفتم: بلى.
پس چاقویى برداشت و برخاست و کبوتر و کلاغ و طاوس و بازى را ذبح کرد و آنها را قطعه- قطعه نمود و به هم مخلوط کرد و بعد یک- یک آنها را ندا داد. دیدم که گوشتها بعضى به یک دیگر چسبیدند و دوباره همان پرندگان، به وجود آمدند.(۵)
۶. ابو بصیر گوید که: مردى به خدمت صادق علیه السّلام آمد و گفت: حقّ مؤمن چیست یا امام؟ گفت: به طرف احد بیرون رو. مرد به جانب احد بیرون شد. چون آنجا رسید، نگاه کرد، آنجا امام علیه السّلام را دید که ایستاده بود و نماز مىکرد و اسب وى ایستاده بود. ناگاه گرگى بیامد و با آن حضرت سرّى مىگفت چنانکه مردى با مردى گوید. امام گفت: بکردم. مرد گفت: من آمده بودم تا از چیزى پرسم، خود از آن عجبتر بدیدم! یا بن رسول اللّه، مسارّه گرگ با تو از چه چیز بود؟ امام علیه السّلام گفت: مرا گرگ خبر داد که زنم در عسر ولادت گرفتار شد، دعا کن تا ولادت بر وى آسان گردد، من گفتم: فعلت. یعنى دعا کردم به شرط آنکه خداى تعالى از نسل وى کسى را بر شیعه ما مسلّط نگرداند.
مرد گوید: من گفتم: ما حقّ المؤمن على اللّه؟ گفت: اگر با کوه گوید: اوبى، به حرکت آید. من کوه احد را دیدم که بعضى بر بعضى مىکوفت. امام علیه السّلام گفت: من به ضرب المثل گفتم و- اى کوه- تو را نخواستم. کوه باز جاى خویش شد.(۶)
۷. جابر مىگوید: نزد امام صادق- علیه السّلام- بودم. با آن حضرت، بیرون آمدیم مردى را دیدیم که بزغالهاى را خوابانده است تا ذبح کند و بزغاله فریاد مىزند.
امام فرمود: قیمت این بزغاله چقدر است؟ آن مرد گفت: چهار درهم. پس حضرت چهار درهم را از جیبش در آورد و به او داد و فرمود: او را آزاد کن.
مىگوید: پس رفتیم، دیدیم که «بازى» پرندهاى را دنبال مىکند و آن پرنده فریاد مىکشد. حضرت با آستینش به باز اشاره کرد، پس پرنده را رها کرد و برگشت.
به حضرت گفتم: چه شگفتىهایى در کار تو دیدیم! فرمود: آرى، بزغاله را که آن مرد خوابانده بود تا بکشد، چشمش که به من افتاد، گفت از آنچه مىخواهند در مورد من انجام دهند به خدا و شما اهل بیت پناه مىبرم. و آن پرنده هم همین طور گفت. اگر شیعیان ما استقامت مىورزیدند، زبان پرندگان را به آنان مىشنواندیم.(۷)
پی نوشت:
۱. ترجمه إثبات الوصیه ،متن،ص:۳۴۷
۲.همان،ص۳۴۷و ۳۴۸
۳. جلوههاى اعجاز معصومین علیهم السلام ؛ قطب الدین راوندى، محرمى غلام حسن، ترجمه الخرائج و الجرائج)، دفتر انتشارات اسلامى قم، چاپ: دوم، ۱۳۷۸ ش ، ص۴۴۱
۴. همان، ص: ۴۴۵
۵. همان، ص: ۴۴۷
۶. مناقب الطاهرین، عماد طبرى ،ج۲ ، ۴۹۵ وص:۴۹۶ سازمان چاپ و انتشارات تهران،۱۳۷۹ ش
۷. جلوههاى اعجاز معصومین علیهم السلام، ص: ۴۴۴
سید روح الله علوی
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر شهریور ۱۰, ۱۳۹۲
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت شهریور ۱۰, ۱۳۹۲
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان شهریور ۱۰, ۱۳۹۲
- سجده شکر شهریور ۱۰, ۱۳۹۲
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر شهریور ۱۰, ۱۳۹۲