10
1393
اعیاد شعبانیه مبارک باد
ایــام نشـاط و شـور امـت آمــد
هنگام سرور و اخذ حاجت آمد
روز سـه و چهــار و پنج مــاه شعبــــان
از جـانـب حـق سـه پیـک رحمـت آمــــــد
میلاد حسین است و اباالفضل و علی
یعنـی کــــه سـه منشـاء سعــادت آمــد
آن ماه که ماه حاجتش میخواننــد
ما بیـن دو خـورشیـد امـامـت آمد
نـــور ابـــدی و ازلـــی میـــآیـــــد
بــر عـالــم ایجاد ولی میــــآیــــــد
مجموعه حسن و عشق وایثار و کرم
یعنــی کــه حسیــن بــن علــــی میـآیـــد
میـلاد با سعــادت
سومین امام معصوم ، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) ، سرور آزادگان جهان
حضرت ابوالفضل العباس (ع)، سمبل مقاومت و وفاداری در راه آرمان مقدس جهاد فی سبیل الله و پرچم گذشت و فداکارى و جانبازى در صحراى کربلا و روز جانباز
زینت عبادت کنندگان و سرور نیایشگران، معصوم چهارم حضرت امام على بن الحسین(ع)
بر مسلمین جهان مبارک باد
10
1393
اندوه پیامبر
هنگامی که مژده تولد سبط پیامبر اکرم به آن حضرت داده شد، بلا فاصله به خانه بضعه اش فاطمه علیها السلام شتافت، در حالی که قدمهایش را سنگین بر می داشت و غم و اندوه بر او چیره گشته بود، پس با صدایی گرفته و اندوهناک صدا زد: «ای اسما! پسرم را نزد من بیاور».
اسما، وی را به آن حضرت داد. پیامبر اورا در آغوش گرفت و بسیار بر او بوسه زد، در حالی که گریه را سر داده بود. اسما پریشان شد و گفت: «پدر و مادرم فدای تو باد از چه رو می گریی؟!».
پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که چشمانش از اشک پر بود، به وی پاسخ داد: «بخاطر این پسرم می گریم».
حیرت و سرگردانی بر او دست یافته بود و معنای این پدیده و موضوع آن را درک نمی کرد. پس به سخن آمد و گفت: «او هم اکنون به دنیا آمده است».
پیامبر با صدایی از غم و اندوه، بریده به وی پاسخ داد و فرمود: «گروه جفاکار بعد از من او را می کشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد…».
سپس با اندوه برخاست و اسما را محرمانه گفت: «به فاطمه خبر مده چرا که وی تازه فارغ شده است…» (۱) .
پیامبر صلی الله علیه و آله غرق در اندوه و غم، از خانه بیرون رفت؛ زیرا او از غیب خبر یافته بود چه مصیبتها و بلاهایی که هر موجود زنده ای را سراسیمه می سازد، بر این فرزندش خواهد گذشت.
در امالی صدوق،آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله حسین را بعد از تولدش گرفت و سپس در حالی که می گریست، وی را به صفیه دختر عبدالمطلب سپرد و گفت: «خداوند لعنت کند قومی را که کشنده تو باشند و این را سه بار فرمود». صفیه گفت: پدر و مادرم فدایت باد! چه کسی اورا می کشد؟ فرمود: «گروه جفا کار از بنی امیه».
منابع:
۱.مسند امام زید، ص ۴۶۸
۲.امالی صدوق، ص۱۹۹
10
1393
تعبیر یک خواب
ام الفضل لبابه کبری همسر عباس بن عبدالمطلب، نخستین بانویی است که بعد از حضرت خدیجه بنت خویلد در مکه مسلمان شد. وی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاهی داشت و آن حضرت به دیدنش می رفت و در خانه اش استراحت قیلوله می نمود.
سیده ام الفضل دختر حارث ، رؤیای عجیبی را دید که تعبیر آن را متوجه نشد. پس به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله شتافت و به آن حضرت گفت: «من خواب آشفته ای دیدم که قطعه ای از بدن تو افتاد و در دامن من قرار داده شد».
پیامبر صلی الله علیه و آله هراس وی را بر طرف ساخت و او را مژده خیر داد و فرمود:
«خیر دیده ای! ان شاء اللَّه، فاطمه پسری به دنیا می آورد و در دامن تو قرار می گیرد…».
روزها به سرعت گذشت و فاطمه سرور زنان، حسین را به دنیا آورد و او در دامن ام الفضل بود به همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داده بود .[مستدرک صحیحین ۱۷۶:۳.]
در مسند فردوسی،ام الفضل گفت: «دیدم که گویی اندامی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه ام بود، پس از آن دلتنگ شدم و نزد آن حضرت رفتم و موضوع را به وی گفتم.
حضرت فرمود: آری، همان است. پس فاطمه حسین را به دنیا آورد، پس اورا شیر دادم تا از شیر گرفته شد».
و در تاریخ الخمیس ۴۱۸:۱ آمده است که این خواب پیش از تولد امام حسن علیه السلام بوده است.
برگرفته از سایت کربلاگ
9
1393
رهِ عشق؛ تفسیر سورۀ کهف ۷
حجتالاسلام والمسلمین سیدسعید لواسانی:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلىآثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً
آیۀ ۳
ترجمه
و تا بیم دهد کسانی را که گفتهاند: «خدا فرزندی گرفته است.»
نسبتی ناروا
مصداق بارز افرادی که در آیۀ پیشین انذار شدند، کافرانی هستند که برای خدا فرزند قائل شدند، و این امر هم شامل همۀ مشرکان، اعم از ادیان شرکآلوده باستانی و مشرکان حجاز است که به الههها قائل بودند و فرشتگان را دختران خدا میپندارند و هم یهودیان که عُزیر را پسر خدا مینامند و هم مسیحیان است که مسیح را پسر خدا میانگارند و خلاصه هرکسی که برای خداوند فرزندی قائل است. منظور از «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» یا معنای حقیقی آن است که کافران تصور میکنند که خداوند متعال هم همانند انسانها از راه تولید مثل صاحب فرزند میشود، یا به معنای آن است که فردی ـ فرشته یا انسان ـ را به عنوان فرزند برای خود انتخاب میکند، که آن عنوانی تشریفی است که از آن به «فرزندگزینی» تعبیر میشود، و ظاهراً در اینجا معنای اول مناسبتر است [المیزان: ۱۵/۲۳۶] و در هر دو صورت نسبتی جاهلانه است و خداوند منزه است از اینکه فرزندی داشته باشد: «وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَصِفُون» [انعام: ۱۰۰] «و براى او، بى هیچ دانشى، پسران و دخترانى تراشیدند. او پاک و برتر است از آنچه وصف مىکنند.» «وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً» [اسراء: ۱۱۱] «و بگو سپاس تنها خدا را سزاست که فرزندى نگرفته است»
آیه ۵
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً
ترجمه
نه آنان به این ادعا علمى دارند و نه پدرانشان که مقتداى آنانند؛ چه بزرگ سخنى است که از دهانشان بیرون مىآید! آنان جز دروغ نمىگویند.
ادعایی محال
کسانی که میگویند، خداوند دارای فرزند است، هم ادعایی محال و ممتنع دارند، و هم گزارهای دورغ و کاذب. زیرا فرزندداشتن؛ ملازم با ضعف و نیاز است. پس نسبتدادن فرزند به خدا؛ بیش از آنکه کاذب باشد، محال است. توضیح اینکه گوینده: «قالوا» یا عالم است یا جاهل؛ در هر صورت، هم خبر کذب است و هم مخبر کاذب؛ که در این صورت عالم دورغگو، مقصر است، و جاهل دورغگو، قاصر. اما این افراد حتی اگر موسوم به علم هم باشند، مبنای سخن آنها عالمانه نیست، بلکه جاهلانه است، بنابراین سخنی به خدا دروغ نسبت میدهند و در این کار خود هم مقصر هستند، یعنی در حالی که ادعای محالی دارند که خود را عالم میدانند و این به معنای آن است که در ادعای خود مقصر هستند. چون به خداوند سبحان افتراء میبندند. زیرا فرزندداشتن خداوند، ذاتاً محال است، و کافران از امری خبر میدهند که به هیچوجه واقع نمیشود، بنابراین علم به آن تعلق نمیگیرد تا آنها به آن علم داشته باشند: «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ» پس سخن مشرکان هم عقلاً محال است، هم خبری دورغ است و هم افتراء به خداست. و این حکم هم دربارۀ خودشان صادق است و هم پدرانشان که مقتدا و پیشقراولان ایشان هستند.
کلامی بیمعنا
اما در عین حال گفتۀ آنها از حد حرف و کلمه خارج نشده و کاملاً بیمعنی و بیمفهوم است. که از دهان خارج شده است: «کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِم» «کَبُرَت» افترایی بزرگ است، یعنی جزء گناهان کبیره است. «کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِم» «افواه» جمع «فم» به معنای دهان و به تعبیر دقیقتر فضای دهان است و هرجا قرآن سخنگفتن را با «افواه» به کار میبرد، دلالت دارد که سخنی بیپایه و دورغ است. [مفردات: ۶۵۰] یعنی آنان آلوده به گناهی بزرگ شدهاند، زیرا سخنی بیمعنی گفتهاند که فقط در فضای دهان گوینده بوده و از دهان او خارج شده است، اما ریشه در قلب یا عقل گوینده ندارد، و حتی پشتوانۀ حسی هم ندارد. هم خودشان و هم پدرانشان که چنین دروغی را به خدا نسبت میدهند، سخنی بیمعنی میگویند.
مبنای معناداری گزارهها
از اینجا مطلبی را میتوان استخراج کرد، که در فلسفۀ جدید تحلیلی هم مطرح کرد و آن پاسخ به این پرسش است که مبنای معناداری گزاره چیست؟ با تحلیلی که بیان کردیم، مبنای معناداری سخن و کلام آن است که پشتوانۀ شهودی ـ قلبی؛ یا عقلی یا حسی داشته باشد و گرنه اولاً بیمعنا و بیمفهوم است و ثانیاً ـ چون بیمعناست ـ افتراء و دورغ است. پس سخن بیش از آنکه کاذب یا صادق باشد، یعنی محتوای آن در نسبت به خارج بررسی شود و در تحلیل محتوا روشن شود که کاذب است یا صادق؛ لازم است که جهت آن بررسی شود، در گزارهای چون «خداوند صاحب فرزند است» نسبت محمول به موضوع محال است. اما چرا محال و امتناع است؟ زیرا شهود و عقل و حس؛ یعنی مجاری ادراکی انسان؛ به آن علم ندارند و امکان هم ندارد که علم پیدا کنند. به تعبیر دقیقتر؛ ما با گزارهای بیمعنی مواجه هستیم که از حیث وجود ممتنع است و چون محال است که تحقق یابد، هیچ مبنای ادراکی هم ندارد. بنابراین آنهایی که ملاک معناداری گزارهها را صرفِ حس و تجربه میدانند، به خطا رفتهاند، بلکه حس، یکی از ملاکهاست و ملاک قویتر عقل و از آن بیشتر شهود است که مستقیماً با حقیقت ارتباط دارد. همۀ آنچه را که گفتیم، دربارۀ گزارههای خارجی است، وگرنه گزارههای ذهنی حکم دیگری دارد.
سخنی دروغ
نتیجه چه میشود؟ این گزافگویان؛ جز دورغ نمیبافند. زیرا سخن ایشان هیچ مبنایی ندارد. بنابراین سخنی کاذب است: «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً»
آیۀ ۶
فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً
ترجمه
گویا در پیگیری کار آنها، میخواهی جان خود را ـ از شدت اندوه ـ هلاک کنی، اگر به این حدیث [قرآن] ایمان نیاورند.
توضیح واژگان
«باخع» از مادّه «بخع» به معنی هلاککردن از شدت ناراحتی و اندوه است. [کتاب العین: ۱/۱۲۳؛ مفردات: ۱۱۰] «آثار» جمع «اثر» است و «اثر» آنچیزی است که بر وجود چیزی دلالت دارد. [مفردات: ۶۲؛ التحقیق: ۱/۳۱] «علی آثارهم» به معنای درپیگیری کار ایشان است، زیرا اثر آنها ـ در صورتی که ایمان نیاورند، انحراف از جادۀ هدایت و سقوط در درۀ گمراهی و آتش جهنم است. منظور از «بهذا الحدیث» قرآن است [المیزان: ۱۵/۲۳۷] که چون کلام خداست، همواره تازه است. زیرا حدیث هر امر نو و تازهای است. [القاموس المحیط: ۱/۱۲۲؛ لسان السان؛ تهذیب لسان العرب: ۱/۲۳۶] و اگر سخن تازه و نو باشد، حدیث نام دارد و چون قرآن همواره تازه است، به آن حدیث گفته میشود. [قاموس فرآن” ۲/۱۱۱] به این نکته هم توجه شود که هر سخنی در برابر کلام الهی کهنه و قدیمی و مندرس است. «أسفاً» «أسف» به معنای اندوه و ناراحتی به دلیل از دسترفتن چیزی از انسان است. [معجم مقاییس اللغۀ: ۱/۱۰۳؛ فقه اللغۀ: ۲۰۹] برخی گفتهاند: به معنای غم و خشمناکی بر دو است [مفردات: ۷۵] اما ظاهراً این واژه در معنای غضب و خشم؛ مجازی است. به ویژه وقتی قرآن میفرماید: وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً» [اعراف: ۱۵۰] و چون موسى به سوى قوم خود- خشمگین و اندوهناک بازگشت» نشان میدهد که این دو واژه در تقابل با هم هستند، موسی علیه السلام بر قوم خود به دلیل اینکه شرک ورزیدند، خشمناک شد و چون توحید را ترک کردند، اندوهگین گردید [التحقیق: ۱/۸۶] در هرصورت از شدت اندوه به «الأسف» تعبیر میشود. [المیزان: ۱۵/۲۳۷]
۵/۲۳۷]
9
1393
زیارت حضرت امامزاده حمزه(علیه السلام)
فخر المحققین فرموده:در پاره اى از اخبار ذکر شده،که امامزاده عبد العظیم،در هنگام توقّف در شهر رى،به طور پنهان از منزل بیرون مى آمد،و قبرى که برابر قبر او به فاصله یک راهرو قرار دارد،زیارت مى کرد،و مى فرمود:این قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر علیهما السّلام است،و اکنون قبرى در آنجاست،منسوب به امامزاده حمزه،فرزند موسى بن جعفر علیهما السّلام،و ظاهرا همان قبرى است که امامزاده عبد العظیم آن را زیارت مىنمود،ان شاء اللّه او را هم باید زیارت کرد،و در زیارتش،همین زیارت را تا«المطیع للّه ربّ العالمین و لرسوله و لامیر المؤمنین»مى توان خواند،و دنباله زیارت را که خاص حضرت عبد العظیم است نباید خواند.پایان سخن فخر المحققّین.پنهان نباشد،که در صحن امامزاده حمزه،قبر شیخ جلیل سعید،قدوه المفسّرین،جمال الدین ابو الفتوح حسین بن على خزاعى رحمه اللّه صاحب تفسیر معروف قرار دادر،باید آن جناب را هم زیارت نمود،و همچنین از زیارت جناب شیخ صدوق رئیس المحدثین،معروف به ابن بابویه،که در نزدیکى شهر حضرت عبد العظیم است،نباید غفلت کرد.
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر خرداد ۹, ۱۳۹۳
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت خرداد ۹, ۱۳۹۳
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان خرداد ۹, ۱۳۹۳
- سجده شکر خرداد ۹, ۱۳۹۳
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر خرداد ۹, ۱۳۹۳