11
1394
آداب عقیقه
و در احادیث معتبر بسیارى وارد شده: عقیقه بر کسیکه داراى فرزند شود واجب است.
و در احادیث بسیارى نقل شده: هر فرزندى در گرو عقیقه است، یعنى اگر انجام نگیرد، در معرض مردن و انواع بلاهاست.
از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده: عقیقه بر کسیکه توانگر باشد لازم است، و کسیکه تهیدست است پس از توانگرى انجام دهد، اگر هم توانگر نشد بر او تکلیفى نیست و اگر براى او عقیقه نکنند، تا زمانى براى او قربانى کنند، قربانى از عقیقه کفایت میکند.
در حدیث دیگرى نقل شده: از آن حضرت پرسیدند: ما براى عقیقه دنبال گوسفند رفتیم ولى نیافتیم، چه میفرمایید قیمتش را تصّدق کنیم؟ فرمود: طلب کنید تا بیابید.
خدا خوراندن طعام و ریختن خون را دوست دارد.
در حدیث دیگرى آمده: پرسیدند آیا فرزندى که در روز هفتم بمیرد، میباید عقیقه اش کرد؟ فرمود: اگر پیش از ظهر بمیرد عقیقه ندارد، و اگر بعد از ظهر بمیرد عقیقه کنند.
در حدیث معتبرى از عمر بن یزید نقل شده: خدمت آن حضرت عرض کرد: نمیدانم پدرم براى من عقیقه کرده یا نه؟ فرمود: عقیقه کن.
پس او در پیرى عقیقه کرد.
در حدیث حسن از آن حضرت نقل شده: فرزند را در روز هفتم ولادت نام میگذارند و عقیقه میکنند، و سر میتراشند، و موى سرش را با نقره وزن میکنند، و آن نقره را تصدق میدهند، و پاى و ران عقیقه را براى قابلهاى که در زایمان زن کمک کرده میفرستند.
و باقى را به مردم اطعام میکنند و تصدّق میدهند.
در حدیث موثّق دیگرى فرمود: هرگاه پسرى یا دخترى براى تو متولّد شود، در روز هفتم گوسفندى یا شترى عقیقه میکنى، و او را نامگذاری کن، و سرش را در روز هفتم بتراش، و به سنگینى موى سرش طلا یا نقره تصّدق بده.
در حدیث دیگرى وارد شده: ربع گوسفند را به قابله میدهد، و اگر بیقابله زایمان کرده آن را به مادر میدهد، که به هرکه خواست ببخشد، و دستکم به ده مسلمان بخوراند، و هرچه زیادتر باشد بهتر است، و خود از گوشت عقیقه نخورد، و اگر قابله زنى یهودى باشد قیمت ربع گوشت گوسفند را به او بدهد.
و در روایت دیگرى وارد شده: به قابله ثلث گوسفند را میدهند، و مشهور میان علما آن است که باید عقیقه شتر یا گوسفند یا بز باشد.
از حضرت باقر علیه السّلام نقل شده: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در روز ولادت در گوش حسنین علیهما السّلام اذان گفتند و حضرت فاطمه علیها السّلام روز هفتم براى آنان عقیقه کرد، و پاى گوسفند را با یک اشرفى به قابله دادند.
عقیقه اگر شتر باشد باید پنج ساله یا در شش یا بیشتر باشد، و اگر بز یک سال یا در دو یا بیشتر، و اگر گوسفند باشد دستکم ششماهه یا در هفت ماه باشد، و اگر هفت ماه تمام باشد بهتر است، و باید بیضهاش را نکشیده باشند، و نیز بهتر آن است که آن را نکوبیده باشند، و باید مغز شاخش شکسته، و گوشش بریده، و زیاد لاغر، و کور و بسیار لنگ که راه رفتن برایش دشوار باشد، نباشد.
اما در حدیث معتبرى از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده: عقیقه از باب قربانى نیست، هر گوسفندى که باشد خوب است.
هدف گوشت است هرچه فربهتر باشد بهتر است.
و مشهور میان علما آن است که مستحب است عقیقه پسر نر باشد، و عقیقه دختر ماده، و گمان فقیر این است که براى هر دو موافق بسیارى از احادیث معتبر گوسفند نر بهتر است و برای هر دو گوسفند ماده هم خوب است.
و مستحبّ است پدرومادر از گوشت عقیقه نخورند، بلکه بهتر آن است، از طعامى که در آن پخته باشند نیز نخورند، و خوردن مادر کراهتش بیشتر است.
و بهتر این است که عیال پدر و مادر هم که در خانه ایشان میباشند، از آن گوشت طعام نخورند، و مستحبّ است بپزند، و خام تصّدق نکنند، و کمترینش آن است که با آب نمک بپزند، بلکه احتمال دارد این گونه پختن بهتر باشد، و اگر خام هم تصدّق کنند خوب است، و اگر حیوان عقیقه پیدا نشود، تصدّق قیمتش فایده اى ندارد، بلکه باید صبر کنند تا پیدا شود، و شرط نیست جماعتى که به خوردن عقیقه حاضر میشوند فقیر باشند، اما خوراندن به صالحان و فقرا بهتر است، انتهى.
فقیر گوید: مشهور کراهت شکستن استخواهنهاى عقیقه است، و روایت:
یُکْسَرُ عَظْمُها وَ یُقْطَعُ لَحْمُها وَ تَصْنَعُ بِها بَعْدَ الذِّبْحِ ما شِئْتَ
صاحب جواهر فرموده: اما آنچه بین مردم عراق مشهور شده که پیچیدن استخوانهاى آن، در پارچهاى سپید و دفن کردن آن مستحبّ است نصّى بر آن نیافتم، و اللّه العالم
7
1394
ثواب استغفار
امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که حضرت فرمود: هر دردی درمانی دارد و درمان گناهان درخواست آمرزش میباشد.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر که هنگام خواب صد مرتبه استغفار کند تا این که به خواب رود همه گناهان او مانند برگ درخت فرو می ریزد و صبح از خواب بر میخیزد در حالی که گناهی ندارد.
عبدالله بن محمد جعفی گفت: از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«حضور من میان شما و استغفار کردن شما دو قلعه استوار هستند که شما را از عذاب حفظ میکند» امام باقر علیه السلام افزود: قلعه بزرگتر از میان شما رفت و تنها استغفار کردن باقی مانده است پس بسیار درخواست آمرزش کنید که گناهان شما را پاک میکند. خداوند عزوجل میفرماید: تا هنگامی که تو در میان مردم هستی خداوند آنها را عذاب نمیدهد و تا هنگامی که استغفار میکنند خداوند آنها را عذاب نمیدهد.(انفال ۳۳)
اسماعیل بن سهل گفت: نامهای به امام جواد علیه السلام نوشتم که دعایی به من یاد بدهید که هر گاه بخوانم در دنیا و آخرت با شما باشم. حضرت به خط خویش که آن را میشناختم نوشت: سوره قدر را بسیار بخوان و لبهایت را با ذکر استغفار طراوت بخش.
پیامبر خدا صلی الله علیه و اله فرمود: خوشا به حال آن بندهای که روز قیامت در کارنامه اعمالش در زیر هر گناهی استغفار نوشته شده باشد.
منبع: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص۳۰۷
7
1394
قدرت روحی پیامبر اکرم صلوات الله علیه در جنگ فجار
در جبین عزیز قریش از دوران کودکی و جوانی آثار قدرت و شجاعت و صلابت و نیرومندی نمایان بود. وی در سن پانزده سالگی در یکی از جنگهای قریش با طائفه هوازن که آن را «حرب فجار» مینامند شرکت داشت.
عرب جاهلی تمام سال را با جنگ و غارت بسر میبرد و ادامه این وضع زندگی آنان را مختل میساخت. از این جهت فقط در ظرف سال در چهارماه (رجب ،ذی القعده، ذیالحجه، محرم) جنگ را تحریم میکردند تا در این مدت بازارهای تجارتی خود را باز کنند و به کار و کسب بپردازند.
روی این تصمیم در طول این چهارماه بازارهای عکاظ ،مجنه، ذیالمجاز شاهد اجتماعات شگفت انگیزی بود و دوست و دشمن کنار یکدیگر به داد و ستد و ابراز تفاخر میپرداختند. سرایندگان بزرگ عرب سرودههای خود را در میان آن محافل میخواندند. خطیبان معروف سخنرانی مینمودند. یهودیان و مسیحیان و بت پرستان با کمال اطمینان از گزند دشمن عقائد خود را به جهان عرب عرضه میداشتند.
ولی در طول تاریخ عرب چهار بار این سد شکسته شد و بعضی از قبائل عرب به جان یکدیگر افتادند و چون این جنگها در ماههای حرام اتفاق افتاد نام آنها را «جنگ فجار» نهادند. اینک به طول اجمال به آنها اشاره میکنیم:
فجار نخست: طرفین درگیر در این جنگ قبیله کنانه و هوازن بودند و علت جنگ را چنین مینویسند که: مردی به نام بدر بن معشر در بازار عکاظ برای خود جایگاهی ترتیب داده بود و هر روز بر مردم مفاخر خود را بیان میکرد. روزی شمشیری به دست گرفته گفت: مردم! من گرامیترین مردم هستم و هر کس گفتار مرا نپذیرد باید با این شمشیر کشته شود. در این هنگام مردی برخاست و شمشیری بر پای او زد و پای او را قطع کرد. از این جهت طائفه دو طرف بهم ریختند، ولی بدون اینکه کسی کشته شود از هم دست برداشتند.
فجار دوم: سبب جنگ این بود که زن زیبائی از طائفه بنی عامر توجه جوان چشم چرانی را به خود جلب کرد. آن جوان از او درخواست کرد که صورت خود را باز کند. آن زن اباء نمود جوان هوسباز پشت سر او نشست و دامنهای دراز زن را با خار بهم دوخت به طوری که موقع برخاستن صورت آن زن باز شد. در این هنگام هر کدام قبیله خود را صدا زدند پس از کشته شدن عدهای دست از هم برداشتند!
فجار سوم: مردی از قبیله بنی عامر از یک مرد کنانی طلبکار بود. مرد بدهکار امروز و فردا میکرد از این جهت مشاجره میان این دو نفر درگیر شد و چیزی نمانده بود که دو قبیله همدیگر را بکشند که کار با مسالمت خاتمه یافت.
فجار چهارم: همان جنگی است که پیامبر در آن شخصاً شرکت نمود. سن او را در موقع بروز جنگ به طور مختلف نقل کردهاند عدهای میگویند: پانزده یا چهارده سال داشت برخی نوشتهاند که بیست سال داشت ولی چون این جنگ چهار سال طول کشید از این جهت ممکن است تقریبا تمام نقلها صحیح باشد.
کار او در جبهه رزم این بود که تیر به عموهای خود میرساند. ابن هشام در سیره خود این جمله را از آن حضرت نقل میفرماید که حضرتش فرمود: به عموهایم تیر میدادم تا پرتاب کنند»
شرکت او در این جنگ آنهم با این سن و سال ما را به شجاعت آن حضرت رهبری میکند و روشن میشود که چرا امیر مؤمنان درباره پیامبر میفرماید: هر موقع کار در جبهه جنگ عرصه بر ما سخت و دشوار میشد به پیامبر پناه میبردیم و کسی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود.»
ریشه نزاع این جنگ را چنین مینویسند: نعمان بن منذر هر سال کاروانی ترتیب میداد و مال التجارهای به عکاظ میفرستاد تا در مقابل آن پوست و ریسمان و پارچههای زربفت برای او بخرند و بیاورند. مردی از قبیله هوازن به نام عروه الرجال حفاظت و حمایت کاروان را به عهده گرفت ولی براض بن قیس کنانی از پیش افتادن مرد هوازنی سخت عصبانی شد پیش نعمان بن منذر رفت و اعتراض نمود. ولی اعتراض او ثمر نبخشید آتش خشم و حسد در درون او شعله میکشید. پیوسته مترصد بود که در اثناء راه عروه الرجال را از پای درآورد و سرانجام در سرزمین بنی مره او را کشت و دست خود را با خون مرد هوازنی آلوده ساخت.
آن روزها قبیله قریش و کنانه با هم متحد بودند و این جریان موقعی اتفاق افتاد که قبائل عرب در بازار عکاظ سرگرم داد و ستد بودند. مردی قبیله قریش را از جریان آگاه ساخت از این جهت قبیله قریش و کنانه پیش از آنکه قبیله هوازن از جریان آگاه گردند دست و پای خود را جمع کرده روی به حرم ( چهار فرسخ از چهار طرف مکه را حرم گویند و جنگ در آن نقطه میان عرب ممنوع بود) آوردند. ولی طائفه هوازن فورا آنان را تعقیب کردند و پیش از آنکه به حرم برسند چنگ میان دو گروه درگیر شد. سرانجام تاریکی هوا سبب شد که دست از جنگ بردارند و این خود فرصتی بود که قریش و کنانه راه حرم را در تاریکی پیش گیرند و از خطر دشمن ایمن شوند. از آن روز به بعد گاه و بیگاه قریش و متحدین آنها از حرم بیرون میآمدند و جنگ میکردند. در بعضی از روزها رسول خدا همراه عموهای خود در جنگ شرکت میکرد. این وضع چهارسال ادامه داشت. بالاخره جنگ با پرداختن خونبهای کشتگان هوازن که بیش از قریش کشته داده بودند خاتمه پذیرفت.
منابع:
۱- سیره ابن هشام ج۱ ص ۱۸۶
۲- نهج البلاغه عبده ج۳ ص ۲۱۴
۳- تاریخ کامل ج۱ ص ۳۵۸
۴- فروغ ابدیت ج۱ ص ۱۸۰
6
1394
تقلید در دین اسلام
مکلّف در عمل کردن به احکام ۳ راه دارد:
آن سه راه عبارتند از: اجتهاد، احتیاط، تقلید.
تعریف اجتهاد، احتیاط و تقلید:
– اجتهاد یعنی استنباط و استخراج احکام شرعی و قوانین الهی از مدارک و منابع معتبر که نزد فقهای اسلام مقرر و ثابت شده است.
– احتیاط یعنی عمل کردن به طوری که مطمئن شود وظیفه ی شرعی خود را انجام داده است، مثلاً کاری را که بعضی از مجتهدین حرام می دانند و بعضی دیگر حرام نمی دانند به جا نیاورد و کاری را که بعضی واجب می دانند و بعضی دیگر واجب نمی دانند انجام دهد.
– تقلید یعنی رجوع غیر متخصص به متخصص در احکام اسلامی یا به بیان دیگر تقلید به معنای پیروی کردن و دنباله روی است و در اینجا پیروی از “فقیه” می باشد یعنی کارهای خود را مطابق فتوای مجتهد انجام دهد.
عناصر تقلید:
عنصر اول: مُقَلِّد (با کسر لام): فردی که تقلید می کند را مقلد می گویند.
عنصر دوم: مقلّد (با فتح لام): فردی که از او تقلید می شود و واجد شرایط است را مقلّد گویند که همان مرجع تقلید است.
عنصر سوم: حکم یا آن حقیقتی که مورد تقلید است.
فلسفه ی تقلید:
«علما بر جواز تقلید استدلالهای مختلفی نموده اند که مهمترین و محکمترین آنها بلکه می توان گفت تنها دلیل همان بناء و سیره ی عقلا بر رجوع جاهل به عالم و کارشناس است که از قضایای فطری و ارتکازی شمرده است و انسان بر اساس فطرت، آگاه است که باید در تمام مسائل که از آنها اطلاع ندارد به عالم مراجعه کند چه آن مسائل مربوط به اداره ی زندگی و حیات مادی باشد یا غیر آن.
مثال: در صنعت به صنعتگر، در بیماری به پزشک و … مراجعه می کنند.
توضیح آنکه ما هر کاری را بخواهیم و راه و رسمش را نداشته باشیم ، به خبره ی همان کار مراجعه می کنیم و به هر شغلی که خواسته باشیم وارد شویم، راه و چاره ی او را از متخصص همان شغل می پرسیم و هر فنّ و صنعتی را که می خواهیم یاد بگیریم به شاگردی استادی می شتابیم که در آن فن و صنعت بصیر باشد و اصولاً سازمان تعلیم و تربیت عمومی در محیط اجتماعی انسان روی همین اصل استوار است. لذا در تعلیم فراگیری احکام دین هم باید به کارشناس آن که مجتهد جامع الشرایط است مراجعه کرد. وظایف مقرره ی اسلام برای جماعت مسلمین تشخیص علمی احکام دین است از راه اجتهاد و پر روشن است که انجام این وظیفه برای همه ی مسلمین امکان پذیر نیست و تنها عده ی معدودی قدرت انجام این وظیفه را داشته که می توانند با بررسی بیانات دینی از راه استدلال و نظر و به کار انداختن قواعد استنباط احکام و مقررات اسلام را بدست آورند. تعذر اجتهاد در احکام برای همه از یک طرف و وجوب تحصیل معرفت به احکام دین برای همه از طرف دیگر، موجب گردیده است که در اسلام برای افرادی که توانایی اجتهاد ندارند وظیفه ی دیگری در نظر گرفته شود و آن این است که احکام دین مورد ابتلاء خود را از افرادی که دارای ملکه ی اجتهاد و قریحه ی استنباط می باشند اخذ و دریافت دارند و این است تقلید.
بنابراین تقلید، شیوه ای است عقلایی بلکه ضروری که حذف آن از زندگی بشر نه تنها رکود که سقوط آن را در بر خواهد داشت. قرآن مجید می فرماید: «فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون(۹)؛ اگر چیزی را نمی دانید، از اهل اطلاع سوال کنید.»
حال باید دید ویژگیهای این مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید چیست؟
۱- مرد باشد ۲- بالغ باشد ۳- عاقل باشد ۴- شیعه دوازده امامی باشد ۵- زنده باشد ۶- عادل باشد ۷- اعلم از مراجع دیگر باشد ۸- حریص به دنیا نباشد.
از چه راههایی می توانیم مرجع تقلید را بشناسیم؟
۱- خودمان مرجع را بشناسیم و یقین پیدا کنیم.
۲- شهادت دادن دو نفر خبره ی عادل (به شرط آنکه دو نفر با هم توافق داشته باشند.)
۳- شیوع و شهرتی که برای انسان یقین و علم آورد.
چگونه می توانیم فتوای مرجع تقلید را بدست آوریم؟
۱- شنیدن از خود مجتهد
۲- شنیدن از دو نفر عادل که فتوای مجتهد را نقل می کنند.
۳- شنیدن از یک نفر مورد اطمینان و راستگو
۴- دیدن فتوی در رساله ای که اطمینان به درستی آن داریم.
منابع:
۱- احکام آموزشی (عبادات)، محمدرضا مشفقی پور، ص ۱۲
۲- همان، ص ۲۰
۳- تحریر الوسیله، امام خمینی، قدس ۱، ج۱، ص ۵ (به نقل از آموزش احکام، محمدحسین فلاح زاده)
۴- تهذیب الاصول، ج ۳، ص ۱۶۳، تقریرات امام خمینی (قدس) به نقل از نشریه درسهایی از مکتب اسلام شماره ۴ (۴۰)، ص ۴۵ ] عنوان: اجتهاد و تقلید در مذهب شیعه.[
۵- نشریه درسهایی از مکتب اسلام شماره ۴ (۴۰) ص ۴۶
۶- سوره نحل، آیه ۴۳٫
سایت تبیان
6
1394
دعای عقیقه
و در حدیث دیگرى فرمود که این دعا را بخواند:
یا قَوْمِ اِنّى بَرىٌ مِمّا تُشْرِکُونَ اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ اِنَّ صَلوتى وَ نُسُکى وَ مَحْیاىَ وَ مَماتى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ لا شَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ اُمِرْتُ وَ اَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ اَللّهُمَّ مِنْکَ وَ لَکَ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَاللَّهُ اَکْبَرُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَقَبَّلْ مِنْ فُلانِ بْنِ فُلانٍ
به درستى که نمازم و عبادتم و زندگیام و مرگم براى خداست، پروردگار جهانیان، شریکى ندارد، به این حقیقت امر شدم و من از مسلمانانم، خدایا از تو و براى تو، به نام تو و به تو، و خدا بزرگتر است، خدایا درود فرست بر محمّد و خاندان محمّد، و از فلان فرزند فلان بپذیر.
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر بهمن ۶, ۱۳۹۴
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت بهمن ۶, ۱۳۹۴
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان بهمن ۶, ۱۳۹۴
- سجده شکر بهمن ۶, ۱۳۹۴
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر بهمن ۶, ۱۳۹۴