مهر
17
1392

مأمون و مرد دزد

محمد بن سنان حکایت مى کند که در خراسان نزد مولایم حضرت رضا علیه السلام بودم . مأمون در آن زمان حضرت را معمولا در سمت راست خود مى نشاند.

به مأمون خبر دادند که مردى دزدى کرده است . مأمون دستور داد او را احضار کنند. چون حاضر شد، مأمون او را در قیافه مرد پارسایى مشاهده کرد که اثر سجده در پیشانى داشت . به او گفت :

– واى بر این ظاهر زیبا و بر این کار زشت ! آیا با چنین آثار زهد و پارسایى که از تو مى بینم تو را به دزدى نسبت مى‌دهند؟

مرد صوفى گفت :

– من این کار را از روى ناچارى کرده ام ، زیرا تو حق مرا از خمس و غنایم ، نپرداختى.

مأمون گفت:

– تو در خمس و غنایم چه حقى دارى ؟

– خداى عزوجل خمس را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود:

((هر غنیمت که به دست آورید خمس آن براى خدا و پیغمبر او و ذوى القربى و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است.))

و همچنین غنیمت را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود:

((غنیمتى که خدا از اهل قریه ها به پیغمبر خود ببخشد، براى خدا و پیغمبر او و ذوى القربى و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است ؛ براى آنکه غنیمت ، تنها در دست و حوزه توانگران شما به گردش ‍ نباشد.))

طبق این بیان ، اکنون که در سفر مانده ام و بینوا و تهیدستم ، تو مرا از حقم محروم ساخته اى .

مأمون گفت :

آیا من حکمى از احکام خدا و حدى از حدود الهى را ترک کنم ، با این حرف‌هایى که تو مى زنى ؟

مرد صوفى گفت :

– اول به کار خود پرداز و خویش را پاک کن و آن گاه به تطهیر دیگران همت گمار! نخست حد خدا را بر نفس خود جارى کن و آن گاه دیگران را حد بزن !

مأمون دیگر نتوانست سخن بگوید، رو به حضرت رضا علیه السلام نمود و گفت :

– در این باره چه نظرى دارید؟

حضرت رضا علیه السلام فرمود:

– این مرد مى گوید تو هم دزدى کرده اى منهم دزدى کرده ام ! مأمون از این سخن سخت برآشفت و آن گاه به مرد دزد گفت:

– به خدا قسم دست تو را خواهم برید.

مرد گفت :

– آیا تو دست مرا قطع مى کنى در صورتى که خود، بنده منى ؟!

مأمون گفت :

– واى بر تو! من چگونه بنده تو هستم ؟!

مرد گفت :

– به جهت اینکه مادر تو از مال مسلمان خریدارى شده و تو بنده کلیه مسلمانان مشرق و مغربى ، تا آن گاه که تو را آزاد کنند، و من تو را آزاد نکرده ام .

دیگر آنکه تو خمس را بلعیده اى ! بنابراین ، نه حق آل رسول را ادا کرده اى و نه حق مثل من و امثال مرا داده اى .

همچنین شخص ناپاک نمى تواند ناپاک مثل خود را پاک سازد، بلکه شخصى پاک باید آلوده‌اى را پاک نماید و کسى که خود حد بگردن دارد بر دیگرى حد نمى تواند بزند، مگر آنکه اول از خود شروع کند! مگر نشنیده اى که خداى عزیز مى فرماید:

((آیا مردم را به نیکى فرمان مى دهید و خویش را فراموش مى‌کنید و حال آنکه کتاب خدا را تلاوت مى کنید؟ آیا در این کار فکر نمى کنید.))

در این هنگام ، مأمون رو به حضرت رضا علیه السلام کرد و گفت :

– صلاح شما درباره این مرد چیست ؟

حضرت رضا علیه السلام اظهار داشتند:

– خداى جل جلاله به محمد صلى الله علیه و آله وسلم فرمود:

((فلله الحجه البالغه)) خداى را دلیل رسایى هست که نادان با نادانى مى فهمد و دانا بعلم خود درک مى کند، دنیا و آخرت بر پایه استوار است و اکنون این مرد بر تو دلیل آورده است .

چون سخن به اینجا رسید، مأمون فرمان داد تا مرد صوفى را آزاد کنند.

پس از آن ، مدتى در میان مردم ظاهر نشد و در مورد حضرت رضا علیه السلام فکر مى کرد تا آنکه آن بزرگوار را مسموم ساخت و شهید کرد.

 

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

مهر ۱۳۹۲
ش ی د س چ پ ج
« شهریور   آبان »
 12345
6789101112
13141516171819
20212223242526
2728293031